پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
ترس متروک, لرز مبهم
![ترس متروک, لرز مبهم](/web/imgs/16/147/44z6t1.jpeg)
این یادداشت را جور دیگری نوشته بودم و توی «کاپوچینو» گذاشته بودم. ناقصتر بود و جزوی بود از اجزای یک سلسله مقاله. که این سلسله سردش شد و با تعطیلی کاپوچینو و مسائل دیگر، شد سلسله جبال یخ، به همان رکود. اما حالا باز جای دیگر راهش انداختهایم. باری این یادداشت کاملشده به آن نوشته مربوط نیست. به خود ترس و لرز نه، به کتاب «ترس و لرز» و قلم و احوال «ساعدی» مربوط است.
* * * * *غلامحسین ساعدی، نویسندهی «ترس و لرز» و «واهمههای بینام و نشان» و «عزاداران بیل» است و نه هیچکس دیگر. اما همان هم در نگاه نخستین ده پانزده نفر به نظر میآید. او در این بالا پایینها، زبانها ساخته و فضاهای مختلفی پرداخته که هرکدام مال یک گوشهی وهماند.اما اینجا دست میگذاریم روی «ترس و لرز». حتا نویسندهی شکوهمند دههی چهل هم نه. دقیقاً نویسندهای که ترس و لرز را نوشته و ترسش و لرزش را در حروف ریز و درشت کاغذ ریخته. ضمن آنکه این نوشته فقط برای آنها نیست که کتاب را خواندهاند. سیری است در معناگرایی و مصداقیابی برای احوالات مربوط به ترس و لرز.ترس و لرز به ظاهر داستان آدمهای جنوب است، و تعاملشان با جهان و بدویتشان. و همین بدویت است که شالوده استوار میکند برای ترسیدن. در جهان بدوی همهچیز محدود است، درنتیجه همهچیز میرود به سوی نماد شدن.در این جهان، هرچیزی قابلیت آن را دارد که نشانی از غیب داشته باشد. راوی انگار که همولایتی آنها باشد در جهلشان سهیم است و این جهل است که ما را با ترس و لرز آنها همراه میکند.ترسی چنین، از جهل برمیخیزد اما علتش جهل علمی و زمینی نیست. جهل آدم است نسبت به ترسیدنش. جهلی که تا ابد ادامه خواهد داشت.در رویکردی نمادین، شخصیتی هست به اسم «محمد احمد علی»، که از همهچیز میترسد. و غایت ترس برای او مرگ است. و بهراستی یاد مرگ هم هست که آدم را بیش از هرچیز میترساند. و گشایش راز بعد از مرگ. و جهان قبل و بعد.تو هم به عنوان خوانندهی داستان اشاراتی میبینی که تنها مال توست و باقی اهالی روستا نمیبینند. محتمل آنها اشارات دیگری میبینند که خودشان برای خودشان میلرزند. مثلا مردی که بیهوا به روستا آمده و نمیدانیم از کجا آمده (مثلا میخواستم فقط برای کسانی ننویسم که کتاب را خواندهاند، نمیشود. خیلی قشنگ است!. هزار و هشتصد تومان چیزی نیست. بخرید بخوانید.حیف است!) مرد آب به صورتش که میزند و نفس تازه میکند، مشتی مگس ریز از دهانش بیرون میریزند. و تو از او میترسی.این ترس از کجا آمده و با ترسهای دیگر چه تفاوتی دارد؟ اینکه این آدم واسطهای باشد از جهان دیگر که قدرتش از آدمهای عادی بیشتر است و میتواند امنیت آرام یک جهان کوچک به وسعت یک روستا را به هم بزند؟
اینکه نمادها در این میان چه میکنند؟ مثلاً اگر پروانه میزد بیرون دیگر این شخص بده نمیشد. مگس از دهان! ترس ما از چنین آدمی از جنس همان ترسی است که نسبت به الهگان و خدایان شرور، شیاطین، حیوانات وحشی، آدمی اسلحه به دست و سرانجام از قوهی قهریهی خداوندی داشتهایم. از هرآنچه زورش از ما بیشتر است. ترسی که عصای موسا به جان کافران میانداخت. اما این تمام ترس آدمی نیست. چون فرعون هم هست که جانانه میایستد و نمیترسد. البته فرعون هم ترسهای خودش را دارد. ترس از آنکه خدایش نپندارند. اما این ترس از آدم مگس در دهان جنبهی «خیالپردازانه» و «عدم امکان» آدم را تحتالشعاع قرار میدهد. عدم امکان آنکه این مگسها در دهان آدم باشند. پس اگر کسی این قدرت را داشت قدرتهای دیگری نیز دارد که تو از آن عاجزی. مانند معجزه که به ایمان منجر میشد. کسی که عصایش به مار تبدیل میشد، پس حتماً اگر میگوید خدا هست و رستاخیز خواهد رسید و به سزای گناهان خواهید رسید، حرفش حجت است. پس برویم بترسیم و سرمان را پایین بیندازیم تا خداوند چوب جزا در آستینمان نکند.و این نوع از ترس، ترسی است که به ایمان منجر نمیشود بلکه خود ایمان است. اینجا باز رابطهی مستقیم میان ایمان و ترس پدیدار میشود.از طرفی «محمد احمد علی» در جریان داستان، نمایندهی جنس برتری از ترس است. جنسی از ترس که گفتم به مرگ باز میگردد. هنگامی که میگوید: «وقتی کسی میمیرد نمیتونم پاهام روی خاک باشن» اشاره به باوری دارد که منتهی میشود به جهان پس از مرگ. و ترس از نکیر و منکر. شب اول قبر. و میترسد از پسدادن حساب. اینها را همه، با دریا، با نماد بیکرانگی بخشنده جبران میکند. و «محمد احمد علی» که نمیتواند روی خاک بایستد پناه میبرد به آب. ایمان به وسعت دریا میبخشد. دریایی که برای این آدمها محل ماهیگیری است. محل فرو رفتن خورشید است. محل تأمین معاش است. تا نترسند از گرسنگی. آخر آدم از «گرسنگی» میمیرد.
باز ترس از مرگ.
گرسنگی یعنی ضعف. ضعفی که در فصل فرجامین کتاب به وادادن آنها منجر میشود. به سنگینی. آنها که با موهای بلند از آنسوی آبها آمدهاند تنها استعمارچی نیستند. هیبتی غریب از آدماند که از دورادور بخشندگی آمدهاند تا تشنهتر کنند.اگر آن مرد به قول خودش ملا نمیآمد، اگر از آن آدمهای غریب و غذاهای چربشان خبری نبود، آدم ترسیدهی نحیف در ایمان متوقف میشد و راحت به زندگیاش میرسید. هم مدام از کوچکترین نشانهای خیال میکرد و از خیال خودش میترسید، هم با ایمان آرام میشد.اما در جهان دوگانهی ما که آدم مجبور میشود بفهمد غیر از دهات خودش جهانهایی دیگر هم وجود دارند، جهانهایی بهتر، ترسی عمیق وجودش را فرا میگیرد که با ایمان نه تنها حل و فصل نمیشود، بلکه این آب شور تشنهتر می کند و ترس میماند و ایمان نه. تنها ترس میماند و میلرزی و آنقدر خدا خوردهای که فربه شدهای و توان رفتن و بلم نشستن و روی امواج دریای ایمان قوس کردن را هم نداری، جانی که پیشتر داشتی.و اینجا نمادهای پنهان داستانی فرو میریزند و انسان و ترسهایش سر بر میآورند. ایمان مأمن اصلی نیست. خدا داشتن آدم را راحت نمیکند، گرفتارترش میکند تا بیشتر و عمیقتر بترسد. این آب شور است، نمیشود در اعماقش فرو رفت. ایمان سؤالی در خود دارد بیپاسخ:
ایمان به چه؟
صالح تسبیحی
prometeh۲۰۰۰@yahoo.com
آثار دیگری از این نویسنده
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات سعید جلیلی مسعود پزشکیان ایران ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ مناظره مناظره انتخاباتی سیاست
هواشناسی شهرداری تهران تهران اربعین پلیس قتل سلامت فضای مجازی سازمان هواشناسی وزارت بهداشت محیط زیست حوادث
قیمت دلار قیمت طلا خودرو حقوق بازنشستگان دلار قیمت خودرو مسکن قیمت سکه بازار خودرو دولت سیزدهم تورم اقتصاد
ماه محرم محرم الناز شاکردوست تلویزیون سینما فیلم سینمایی سینمای ایران تخت جمشید علیرضا قربانی رسانه ملی کتاب تئاتر
دانش بنیان ماهواره کنکور ۱۴۰۳ کهکشان
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین روسیه جنگ غزه ترکیه آمریکا دونالد ترامپ حزب الله لبنان چین اوکراین
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 علیرضا بیرانوند باشگاه پرسپولیس سپاهان کریستیانو رونالدو باشگاه استقلال جام ملت های اروپا لیگ برتر لیگ برتر ایران
هوش مصنوعی گوگل سامسونگ اینستاگرام اپل ربات نمایشگاه الکامپ ایرانسل عیسی زارع پور
خواب دیابت قهوه کاهش وزن سبک زندگی مغز افسردگی فشار خون