دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

زمان در اندیشه


زمان در اندیشه

زمان, یکی از مؤلفه های اساسی ساخته ذهن آدمی است که به عنوان یکی از مفاهیم کلیدی در فلسفه به شمار می آید

زمان، یکی از مؤلفه های اساسی ساخته ذهن آدمی است که به عنوان یکی از مفاهیم کلیدی در فلسفه به شمار می آید. این طور به نظر می رسد که من- به عنوان یک انسان- تعیین کردم که یک شبانه روز ۲۴ ساعت، هر ساعت ۶۰ دقیقه، هر دقیقه ۶۰ثانیه و…باشد و شاید به همین دلیل است که گفته می شود حیوانات درکی از زمان ندارند. جالب اینجاست که آدمی برای خود مفاهیم و قراردادهایی وضع و تعریف می کند که گاه خودش در پاسخ به قرارداد مزبور ناتوان و به دنبال راه حل می گردد. بطوری که انسان تنها قادر است مقدار زمان را اندازه بگیرد، نه می تواند بر آن غلبه کند و نه این که آن را از حرکت باز دارد.

اهمیت مسئله زمان تا بدانجاست که از ابتدای پیدایش فلسفه تاکنون آرای مختلفی در مورد آن ارائه شده است. در یکی از این تعابیر زمان- به همراه مکان- شرط اصلی وقوع هر حرکت و تغییری است. این مسئله هم در فلسفه و هم در فیزیک از مباحث مهم به حساب می آید. در واقع فلسفه و فیزیک مهم ترین شاخه های معرفت بشری است که در آن مفهوم زمان مطرح می شود. البته عموم فیزیکدانان و ریاضیدانان در حیطه علوم خود با ذات و ماهیت زمان کاری ندارند و از آنجا که زمان یکی از تبعات وجود است، این بحث فلسفی است.

با توجه به اهمیت موضوع زمان در فلسفه اسلامی نیز، دو مکتب بزرگ مشاء و متعالیه در این مورد با یکدیگر دچار چالش شده اند. توضیح بیشتر در این خصوص نیازمند نوشتار و بحثی مفصل است که در اینجا مجال آن نیست.

به طور کلی در فلسفه در خصوص مسئله زمان، نحله های فکری زیر موجودند:

۱) مکتب طبیعی: ارسطو

۲) مکتب اشراقی: نو افلاطونیان

۳) مکتب نفس: قدیس آگوستین

۴) مکتب نقادی: امانوئل کانت

۵) مکتب زندگانی: هانری برگسون

۶) مکتب وجودی: مارتین هایدگر

فلاسفه طبیعت گرای پیش سقراطی و نیز افلاطون، ماهیت زمان را در حرکت جست وجو می کردند.

در مورد زمان و چگونگی آن چند فیلسوف مهم در تاریخ فلسفه غرب داریم: افلاطون، ارسطو، آگوستین، کانت، برگسون و هایدگر.

چنانکه افلاطون در تعریف زمان می گوید: زمان پرتویی از ازلیت یا ابدیت است. به نظر او عالم پر است و خلأ وجود ندارد. او در ضمن مباحث فلسفه طبیعی خود اشاره هایی آشکار به زمان دارد (خصوصاً در رساله تیمائوس که عمل آفرینندگی خدای بزرگ) را شرح می دهد.به اعتقاد افلاطون، زمان سایه ای است که در نتیجه عالم مثل ایجاد می شود.

پس از افلاطون، شاگردش ارسطو زمان را مقدار شمارش حرکت اشیا بر حسب تقدم و تأخر دانست و به تمام اشیای موجود در جهان هستی صفت زمانمند بودن را اختصاص داد.با ظهور ارسطو، نظریه ای جامع در خصوص زمان ارائه شد که اثری محسوس در تکامل نظریه زمان در قرون پس از خود داشت. او زمان را با حرکت در ارتباط می دانست و معتقد بود که زمان بدون دگرگونی یا حرکت یافت نمی شود. اگر ارسطو زمان را مقدار حرکت بنا بر تقدم و تأخر می داند، متأثر از دیدگاه طالس است که زمان را مقدار حرکت معلوم می دانست. به طور کلی پیش از ارسطو زمان وابسته به حرکت- نه خود حرکت- و سرچشمه کون و فساد به حساب می آمد.

افلوطین در زمان و ابدیت، پیرامون زمان می گوید: حقیقت تا ابد در لحظه حال وجود دارد، بنابراین نه چیزی از آن فانی و نه چیزی از آن زاده می شود.

در قرون وسطی، آگوستین نماینده فیلسوفی است که به زمان به طور اساسی نگریسته است. او مسئله زمان را در کتاب مشهور خود -اعترافات-مطرح کرد. قصد او از طرح این موضوع، ایجاد وفاق و ارتباط میان خلقت و زمان بود، به طوری که حتی خلقت را ذیل مفهوم زمان معنادار دانست. آگوستین نیز هم چون افلاطون معتقد است که زمان با نفس انسان ارتباط دارد. او پیرامون زمان جملاتی بسیار ماندگار و در عین حال مبهم و پرمعنا دارد. آگوستین می گوید: اگر از من بپرسند زمان چیست بلافاصله می دانم زمان چیست. اما اگر بپرسند ماهیت زمان چیست در آن صورت نمی توانم پاسخ دهم، زیرا ماهیت زمان برای ما نامعلوم است. از آنجا که زمان متصل و متشکل از لحظات تقسیم پذیر است، لذا استمرار و مدت، سرشت اصیل زمان است؛ امری که بعد ها توسط برگسون مطرح شد. از نظر آگوستین سه نوع زمان وجود دارد: گذشته، حال و آینده. و از میان این سه، از زمان تنها به صورت «حال» می توان سخن گفت، زیرا زمان گذشته یعنی حافظه و آینده یعنی انتظار.

و اما مفهوم زمان نزد کانت: مسئله زمان نزد کانت از چنان اهمیتی برخوردار است که او زمان را یکی از دو شرط ماتقدم هر نوع شهود حسی دانست و حتی بر برتری وجودی زمان بر مکان نیز تأکید کرد و متذکر شد که مکان، تنها از طریق زمان است که می تواند وارد ذهن شود، پس از اهمیت بیشتری برخوردار است. نظریه کانت در مورد زمان را می توان به دو دوره پیش از نقادی و پس از نقادی تقسیم کرد: در دوره پیش از نقادی، زمان را مبدأ صوری عالم محسوس و امر بدیهی، مطلق و در عین حال ذهنی- شرط ذاتی- می داند؛ نه امری عینی، واقعی، و نه حتی از جنس جوهر و عرض. اما در دوران پس از نقادی، کانت در بحث متافیزیکی به زمان اشاره می کند که: زمان تصوری تجربی - بر گرفته از تجربه نیست. - بلکه زمان الگوی ماتقدم ضروری است که نامتناهی هم می باشد. می توان گفت که احتمالاً نگرش آگوستین نسبت به زمان بر دیدگاه کانت مؤثر بوده است. به نظر کانت زمان شرطی است که با آن، تغییرات اشیا را می فهمیم؛ چرا که تغییر یا حرکت صرفاً توسط زمان اندازه گیری می شود. همچنین به اعتقاد او زمان با توالی و استمرار اشیای خارجی است که ایجاد می شود و نیز - همان طور که ذکر شد - نامتناهی است چرا که انسان نمی تواند برای آن آغاز و پایانی در نظر بگیرد. از دیگر خصوصیاتی که کانت برای زمان برمی شمرد، غیر قابل برگشت بودن آن است، زیرا زمان رفته هیچ گاه باز نخواهد گشت.

نکته اساسی در نظریه کانت، شکل گیری تحولی اساسی در تاریخ اندیشه بشری پیرامون زمان بوده است. به طور کلی کانت زمان را صورت ذهنی می داند و معتقد است که زمان خارج از ذهن و خارج از انطباق ذهن بر پدیدارها وجود ندارد. به این ترتیب اشیا در نفس خویش بیرون از زمان هستند.

هایدگر فیلسوف بزرگ دیگری است که مباحث زیادی پیرامون مفهوم زمان دارد، چنانکه نام بزرگترین اثر خود را «هستی و زمان» نهاده است. به تعبیر هایدگر متقدم در هستی و زمان، وجود تنها در افق زمان فهمیده می شود. به این معنا که وجود در زمان است که خود را آشکار می کند. انسان هم مانند وجود، موجودی زمانمند است. در واقع زمان به تعبیر هایدگر، مقوم ذات انسان است. به طوری که اگر زمان نبود، ما نمی توانستیم زندگی کنیم، چون امید، عمل، سعی و تلاش که مقوم ذات آدمی به شمار می آیند، همه منوط به درک زمان است. یعنی ما در ضمن اعمالمان درکی عمیق از زمان داریم. به عقیده او، انسان وجود نامتناهی نیست و می داند که محل ظهور وجود است و این وجود زمانمند است و بالاخره روزی به پایان می رسد. در واقع هایدگر می خواهد بگوید این عالم نه تنها با وجود ما مغایر نیست بلکه با حضور زمانی ما یکی است، پس زمان همان حضور است. هایدگر میان لحظات سه گانه حال، آینده و گذشته رابطه توالی نمی دید. گذشته پیش از حال و آینده پس از آن نیست، حتی بهتر است گفته شود که گذشته از حال و آینده درمی گذرد، حال با گذشته و آینده و آینده با گذشته و حال تام و تمام می شود و در حقیقت هر لحظه ای از این لحظات سه گانه دربردارنده دیگر لحظه ها و مندرج در آنهاست. نکته دیگر این است که الاهیأت از نظر هایدگر با دازاین انسانی یعنی هستی نزد خدا و هستی زمانمند در انسان سر و کار دارد. اما خدا نیازی به الهیأت ندارد و ایمان به او وجودش را سبب نمی شود. دازاین در نهایی ترین امکان هستی خود زمان است نه در زمان که زمان خودش در آن و از آن وجود دارد.

بنابراین دازاین خود باید نفس زمان باشد. در مجموع هایدگر بر این باور است که وجود و زمان یکدیگر را تعریف می کنند، اما ظرف و مظروف هم نیستند به طوری که درباره وجود نمی توانیم بگوییم که در زمان است و درباره زمان نمی توانیم بگوییم که در وجود است.

ناژین صفوی مقدم