سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
هفت فیلمساز زن نابینا
این نوشتار الزاما یک نقد فیلم نیست، بلکه بیشتر یک معرفی فیلم است. معرفی یک پروژه عجیب تصویری که در ایران ساخته شده و تشکیل شده است از هفت فیلم کوتاه که هفت زن نابینا آنها را ساختهاند. ایده اولیه این کار از جائی آغاز شده که محمد شیروانی، تهیه کننده و کارگردان، آن طور که خود میگوید :«سال ۸۲ بود که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که چشمهایم جایی را نمیبیند و همه جا سیاه است. ابتدا فکر کردم شاید چشم بند دارم یا مشکل دیگری است اما وقتی برخواستم و به تخت برخورد کردم و به زمین افتادم دیدم که نه، نابینا شدهام. و اولین فکری که بعد از این قضیه به ذهنم خطور کرد این بود که حالا چطور فیلم بسازم، به جای اینکه اول فکر کنم حالا چطور زندگی کنم. چند دقیقه بعد از خواب پریدم و فهمیدم همه اینها یک کابوس بوده است. همانجا این فکر به ذهنم خطور کرد که اگر یک نابینا بخواهد فیلم بسازد نتیجه چه طور فیلمی خواهد شد، دوربین به جای چشم». او سپس در ابتدای سال ۸۳ از طریق انجمنهای مربوط به نابینایان فراخوانی میدهد و برای متقاضیان دورههای آموزشی برگزار میکند و در نهایت هفت نفر را از بین آنها برای ساخت هفت فیلم کوتاه انتخاب میکند. برای ساخت این فیلمها شرایط خاصی تعیین میشود، از جمله اینکه حتما باید از دوربین دیجیتال استفاده شود، از سه پایه استفاده نشود و تا حد امکان نیز از شیوه دوربین روی دست بدون کمک هیچ فرد ثالثی استفاده شود و دیگر اینکه هر فیلم نوعی مستند از زندگی واقعی سازنده آن باشد. خود شیروانی نیز به هیچ وجه در مرحله فیلمبرداری فیلمها (به جز یک مورد) حضور ندارد و دخالتی نمیکند. نتیجه، یک اثر جمعی حدودا دو ساعته است .
فیلمها روایتهای مختلفی دارند. یکی داستان یک روز از زندگی یک دختر کمبینا در ساعتهای استراحت عصر و در تنهاییاش است؛ غذا، موسیقی، رقص، خاطره، خستگی، خواب. دیگری حکایت دختری است که کم بیناییاش در اثر اشتباه جنون آمیز یک دکتر با تزریق آمپول به شبکیه چشمش به نابینایی کامل تبدیل شده و حال او قصد دارد با نمایش واقعیت امر از دکتر انتقام بگیرد. یکی دیگر روایت دختری افغان است که والدینش در افغانستان زندگی میکنند و او سعی میکند برای اقوامش در ایران دردسر کمتری داشته باشد، هر چند که چندان موفق نیست. و یکی داستان زنی است که سعی دارد خاطره رابطهاش را با مردی که سه سال با او زندگی میکرده از طریق چند مرد که برای بازی در نقش او انتخاب میکند زنده کند.
در دو روایت دیگر زندگی دو زوج را میبینیم. یکی که هر دو نابینا هستند و یک دختر کوچک دارند که البته اونابینا نیست و دیگری که تنها زن نابینا است، در حالی که از هفده سالهگی نابینا شده و روایت هر دو حول آشنایی هر یک از زن ها با همسرش و ازدواج آنها با یکدیگر و نحوه زندگی کنونی آنها متمرکز است.
شاید لازم به توضیح نباشد که هر یک از کارگردانان به دلیل اینکه فیلمبردار و بازیگر اصلی فیلم خود هستند و نیز به علت شرایط خاصی که هر کدام داشتهاند نتوانستهاند از پس جزئیات کار خود بر بیایند و بر این مبنا قابهای دوربین اغلب غلط و بعضا آزار دهندهاند. اما با این وجود آنچه به راحتی در فیلمها قابل کشف است تلخی و غم روزافزونی است که در متن آنها موج میزند.
تلاش برای رسیدن به مرز یک زندگی عادی در حد کار و درس و فعالیتهای روزمره، نمایشی حسرتآلود دارد و همه اینها گاه با در نظر گرفتن اینکه این نابینا شدن مقصری دارد که حتی تقاص کارش را پس نداده، یا وجود اختلاف فرهنگی که باعث تشدید مشکلات میشود و یا نمایش این عارضه از منظری که باعث به هم خوردن یک رابطه عاطفی شده، تلخی آن را چند برابر میکند. صحنه پایانی یکی از فیلمها که در آن زن پس از تلاشی ناکام برای راضی کردن همسر سابقش به بازی در نقش خود در فیلم، در تنهایی مشغول گریه است، به شدت تاثر برانگیز و تکان دهنده است. چه اینکه مرد مدتهاست که زن را به خاطر نابیناییاش ترک کرده و حتی حاضر به دیدن او نیست.
یا در اپیزودی دیگر دعوای دختر با دکتری که باعث نابینایی او شده و حتی بعد از آن از زیر بار مسئولیت کار خود فرار کرده و حاضر به پرداخت دیه نیز نشده است و خانواده دختر حتی نتوانستهاند قانونا دکتر را مجبور به پرداخت دیه کنند، و مونولوگهای دختر در تنهایی که با حسرت میگوید پس از بیش از ده سال نابینایی مطلق هنوز خواب محل کارش و روزهایی را می بیند که کار میکرده، دردناک و تاثیرگذار است.
آینده تیره و تار و مبهم، و تنهایی و انزوایی که نتیجهگیری تقریبا مشترک تمام اپیزودها است، با در نظر گرفتن فضای مستندگونه فیلمها تاثیر ناخوشایند و نگران کننده عمیقی بر جای میگذارد.
اینکه آنها ناخواسته از داشتن یک رابطه انسانی ساده محروماند و همه چیز در موردشان ترحمآمیز به نظر میرسد، به تنهایی غذا خوردن، تلاش انفرادی برای ایجاد محیطی شاد برای خود، مشغول کردن خود از سر تنهایی تا روز به پایان برسد، یا از منظر دیگر، اینکه حتی در علاقهاشان به همسر دچار تردیدی هستند که از عدم تسلط به محیط سرچشمه میگیرد، اینکه همواره این ترس را با خود دارند که اگر روزی بینا شوند این رابطه پایدار خواهد ماند یا نه، و در یک مورد حتی کودکی که وقتی بزرگ شود باید واقعیت زندگی با پدر و مادری نابینا را قبول کند، هراسی را بر فیلم مستولی میکند که به شدت آزاردهنده و در پس آن، بروز دهنده واقعیتی دیگر است، واقعیتی کشنده و گریز ناپذیر، آرزویی که تک تک سازندگان فیلمها به امید آن روز زندگی می کنند، نجات از تاریکی ابدی.
داوود زادمهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست