جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

شنگ و شکر, شوخ و نمک


شنگ و شکر, شوخ و نمک

یادداشتی برای نمایش یک سمفونی ناکوک به طراحی و کارگردانی آتیلا پسیانی

شما بگو شوخی؛ من می نویسم اعتراض. دردی در دل که اگر داشته باشی، حق داری. هر چند تبختر چشم ها و نیشخندهای خضوعانه از سر تفاوت، این را به خوبی نمایان می کند. یک سمفونی ناکوک شاید اسم قشنگ تر ملخمه در هم جوشی است که به بازار مسگران شباهت دارد. اصولا اثر راه بر هر نقدی سد می کند. یا لااقل منم که اینجوری گمان دارم. شاید نتوان به تبع همیشه در آغاز کلام مثل سایر فضلا جمله ای از کسی یا درسی تئوریسینی را مقدمه نوشت. بعد رفت سراغ آدرس و رفرنس و تطابق و هزار بلدآباد دیگر که منتقدان می دانند. انگار باید با اثر مثل خودش بود. به کلی مسلکی. آفرینشگری که شما باشی قرار است کاری کنی تا به ریشی بخندیم. خب ما خندیدیم. پس حکما خنده دار است ریش خوانی. یا حتی خودت. پسیانی اصولا در این اثر چیزی را مطرح می کند. سوالی را، حرفی و یا تحلیلی. بعد در ادامه بر ذهن تماشاگر چیزی شکل می بندد که باید پر سیره شود. آنی آن سوال، حرف یا تحلیل توسط یک گیومه در خود اثر پاسخ می پذیرد. ایراد یک تز، فرضیه یا نظریه که تبصره به دنبال دارد.

یک دفاعیه، یا مانیفست. تئاتر مامنی می شود برای تحقق دموکراسی. یا شاید تمسخرش. قطعی چیزی را نمی شود گفت. تئاتر تجربی این بار خودش را پیشنهاد می دهد. حقیقت را اگزژه مزه مزه می کند. بازی را رونق می دهد. معجون فانتزی را شعبده می کند، با رنگ های جاوید گرافیکی با صورت های جیغ و تند که اثر نسخه های اصلی غلیظ تر است. زرد را همان زرد ببین منتها آغشته به سفید و نارنجی. یا خاکستری را با هم درآمیزی طوسی و بنفش تماشا کن. اجرا سرشوخی را با همه باز می کند. اول از همه خودش. مالخک منشانه حرفش را زیر جلکی یا نه، علنا می زند. آشفته بازاری است آنچه اجرا راجعش حرف دارد. صحبت از چه چیزها که نیست. صحبت از چیزهایی که نیست. انگشت اشاره رو به سوی تئاتر است و سیاستش. سیاستگذارانش. هنرمندانش. اثر جغرافیایی را در چهارچوب کلمه تعریف نخواهد کرد، اما پرمعلوم است افه های آشنا، دیالوگ های فلان شخص و طرز اندیشیدن بهمان آدم. رفتارشناسی اثر تا حد تقلید و گاه تقبیح و گاه توجیه انسان های لانسه پیش می رود و همه چیز از اینجا شروع می شود به نمایش که به توسط پاره ای نوابغ مهر مردود خورده. اصولا در ساختار تئاتر کشورمان آنقدر جای ایراد و گله هست که بتوان از آن مثنوی هفتادمن کاغذ نوشت. یک تئاتر هشتاد دقیقه ای که چیزی نیست. یک سمفونی ناکوک دو تکه می شود. تکه اول: اجرای پاره ای از اوقات گیلگمش. مرگ من اگر هزار سال اسمش را نشنوی نمی توانی حدس بزنی این گیلگمش است. به هر حال پسیانی در خود اثر جواب می دهد. این زیبایی شناسی من است. قبول این زیبایی شناسی شماست. خود این تکه پلی است تا آن سوی حواشی. اجرای این تکه، تکرارش و حضور خود پسیانی بر صحنه و جولی اش با بازیگر در همان ابتدا هدایتت می کند به سمت اجرایی عجیب و نه فقط همین. بنا به خواست کارگردان نمایش در نمایش، حاشیه و حرف و حدیث را هم با خود همراه می آورد. که این دومی یک سمفونی ناکوک است.

یعنی اجرای این قطعات بهانه ای خواهد بود برای گذر به ورطه اصلی اثر. ممری از جهت و گفتار ضحک آمیز پسیانی. لطیفه کردن روابط آدم ها. نگاهی چون زاکانی به کیفیت اندیشه برخی دوستان. که انگار بر جریده و ناصیه این تئاتر محکوک اند و ابدا خیال رفتن ندارند. همین جاهاست که پای گربه ها نیز باز می شود. زیاد دیده اید، اگر تئاتر دیده اید و در تئاتر شهر هم دیده اید، گربه ها را که وسط اجرایی، تمرینی، رورانسی، خرامان از میان صحنه یا کنارش می گذرند و اتفاق عظیمی چون اجرای یک نمایش را جدی نمی گیرند. این گربه ها و حضور پررنگشان دستمایه خلق بخش اعظم این بازی است. گربه تقریبا اینجا همان ماهیت جنی خود را دارد. همان هویت مشکوک و پر رمزش. همان توانایی های بنهفته که آدمیزاد براش چه افسانه ها که نبافته. گربه ها سازمانی دارند و تشکیلاتی. کیا بیایی و اصلا دفتر دستکی. قدرت تردستی و جمبل شان معرکه است. به هر حال نمایش است و سنگ گربه ها تا دور دست های خیال ما می رود. نشانی هایی که پسیانی در باز خورد اتوار آنها می دهد، ظرفیت توانایی گربه ها را تا حد قیاس با از ما بهتران زمینی پیش می کشاند.

بنا نیست سر به سر قاعده مشبک نمایش را کژ و پیچ کنم. باید جوری بنویسم که کسی نفهمد اگر خواند، سر حرف من با او بوده. یا من از نمایش اینطور استنباط کرده ام. لاپوشانی باید کرد. چون نه جسارت پسیانی را دارم و نه جایگاهش را. نه حرفم را می خوانند و نه از تشرم می ترسند. به هر حال گربه ها موفق به رساندن نمایش گیلگمش به جشنواره می شوند. از قدرت ماورایی خود ورا استفاده را می برند و همه را از دم نقره داغ می کنند. سرآخر هم خودشان جای بازیگران را می گیرند و بازی می کنند. این یک دوران است که در هر دو بارش کارگردان نمایش را قطع می کند. در این خلال نشانی هایی موجود است. چسبیدن سرکسی به میز. چاقویی که درست در دست ( هر دو دست) گرد مربع صحنه می گردد و سرانجام کسی کشته می شود. تشارک همگانی انگار.

همه تقصیرکارند. در هر رفت و آمد نور، جکی، میان پرده ای، کلمه قصاری ادا می شود که جای خالی پیام اخلاقی که رسالت اصلی یک درام است را پر می کند!

خبرنگاران هم از دم تیغ نمایش جان به در نمی برند و نیشتری نصیب می کنند. اولی می پرسد بازی بازی با دم شیر هم بازی؟ دومی جواب می دهد، شاخ گاو اگر بگویی بهتر است. گربه ها پنجول دارند، چنگ می اندازند و تا صیدی را در چنگ نیاورند از پا نمی نشینند. پیدا کنید پنجول داران عرصه درام را. در این مربع دو خط که به دو رنگ قرمز و زرد نقش شده با دو صندلی در قائمه به رینگ شباهت دارد. مسابقه ای که از مجادله و مفاهمه همه چیز رنگ طنازانه به خود می گیرد. شوربایی شور و شیرین با هم که هر کس را دم پر خود ببیند، نیش می زند. می گزد. گزشی شاید تلخ، شاید تفکر انگیز، شاید علی السویه. در آغاز این بازیگرانند که تماشاگران را هدایت می کنند، ( همان ها که در انتهای نمایش به رسم ادب و برای تعظیم بر صحنه حاضر نمی شوند) پخش اند میان تماشاگران. اینها هنوز گربه نشده اند، اما هستند. گربه که می شوند کارشان سکه می شود. حکایت همان حکایت ماکیان و شیر است. با مطلع، در بن بیشه ماکیانی هر روز … اجرا بی پیرایه خودش را در طبق اخلاص می گذارد و روی دیگر سکه را نشان می دهد. آدم یاد بروس قدرتمند می افتد. پارودی از متن انسان ها توان می یابد و کاریکاتورشان نقش می شود. نقش شان بازی. آنقدر بازی ارزان است که حتی رد پای سفید برفی را هم اگر ببینی، دیدی. آنجا که گربه دهنش را شیرین می کند. به دست همان گندم نمای جو فروش. شریک دزد و رفیق قافله. در انتها هم سرش به میز می چسبد. تحمیق در وقار آدم ها تحقیق شده. مطالعه داشته طراح، روی معادلات و نازک شده در برخوردها. البته در شکلی غلو آمیز. شما بگو شوخی. دیوان هزلیات را بازی کن. جان بده. رج بزن در دوختی زیگزاگ درزها را با هم. درزها را بشکاف. پیشامد را که بد آمده است یا خوش آمد) برای ما بازنمایی کن. با خنده. حادثه تلخی را، در قالب یک جک جوری بگو که بخندیم. ما در ظاهر این هزل گرو نمی شویم. جداست این شوخی، نیست؟ هست. برای عاقلی که اگر باشد. هست؟ نیست. این سمفونی ناکوک نیست. ناجور است. نتی نیست اصلا. این سازهای دست ساز و نوازندگان بی استاد هم در اینستالیشنی پریشان نه در استکمال هم که در استخاف یکدیگر می نوازند. هر کس خودش را هدایت می کند. صحنه پر است از فریاد. مونولوگ های بر هم. تماشاگر گیج. دست ها بر گوش. غوغاست صحنه. ببندید پرده را. راه خروج؟ راستی تئاتر تجربی می تواند زبان نابش را در سکوت؛ بی هیچ سازی، آوازی، صوتی، صورتی و … جست وجو کند؟

علی شمس



همچنین مشاهده کنید