یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
انگیزه های متفاوت عصیان
داستانها با وجود تفاوتهای آشكار و نهانشان در درونمایه، پرداخت و پیام كه از گونهگونی جهانبینی، تربیت، اعتقادات، اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نویسنده و عصر حیاتش سرچشمه میگیرد، خاستگاههای مشتركی دارند كه میتوان از آنها به «ناخودآگاهی» تعبیر كرد؛ اساطیر و افسانههای مشترك ملل از اینگونهاند. ناخودآگاهی جمعی هر ملتی آكنده از عقاید، باورها، اندیشهها و حتی خرافات همریشهای است كه خواهناخواه فرهیختگان و نویسندگان آن فرهنگ را تحتتاثیر قرار میدهد و ملهم میكند.
در باورهای اغلب ملل متمدن و باسابقه جهان، داستان هبوط حضرت آدم(ع) و حوا(ع) به زمین و رانده شدن آنان از بهشت و به دنبال آن، غم و تنهایی غربت نوستالژیكشان در این تبعیدگاه خاكی، از جمله این بنمایههای مشترك است؛ سرنوشت انسانی كه ناز و نعمت و آسایش و محبت ملكوت و عالم علوی را از كف داده و با تولدی ناگزیر پای به این جهان محدود نهاده، موضوعی است كه ذهن كنجكاو و تیزبین دو تن از بزرگترین داستاننویسان معاصر را به خود چنان مشغول داشته است كه هر یك با نگاهی خاص، آن را دستمایه آفرینش داستانهایی نمادین قرار دادهاند: جلال آل احمد در داستان «گلدستهها و فلك» از مجموعه «پنج داستان» و صادق هدایت در داستان «سگ ولگرد» از مجموعهای به همین نام.
این دو با وجود تفاوتهای عقیدتی، زمانی، سبكی، تكنیكی و سیاسی و اجتماعیشان، ملهم از ناخودآگاه مشتركشان، درد و اندوه و تنهایی آدمی را پس از راندهشدن از بهشت در قالب نمادهایی پرداخته و گویا، با خلق فضاهایی رمزآمیز تصویر كردهاند تا انسان با مشاهده گذشته درخشان و حال غریبانهاش، اندكی از پیچیدگی و رمزآلودگی هستی را دریابد.
هدایت، سگ گمشده، تنها و گرسنهای را نمادی از آدم قرار میدهد؛ سگی كه روزگاری در چمنزارهای سرسبز و پرنعمت اسكاتلند و پس از آن در كنار خانوادهای مرفه، آسوده و متنعم روزگار گذرانیده، اكنون از هر كس و هر چیز آزار میبیند و در تنهایی و گرسنگی میمیرد. در واقع او تاوان عصیانی را میپردازد كه چندی پیش مرتكب شده و پس از آن، دیگر راه برگشتی برایش باقی نمانده است. این سگ سمبلی از آدم عصیانگر و زندانی در جهان مادی است.
در داستان جلال نیز آدمی همچون نوجوان كنجكاو و عصیانگری كه با اراده و تلاش پیگیر، بالاخره موفق به صعود بر بالای گلدستههای ممنوع مسجد میشود، از میوه ممنوعه میخورد و دست به عصیانی عقوبتدار و جانكاه میزند.
در هر دو داستان، محور اصلی و اغلب توصیفات حول همین موضوع میچرخد. به طور مثال، هدایت از همان آغازین سطرهای داستانش، فلاكت و حقارت و سختی دنیای جدید سگ را پس از نافرمانی در برابر صاحبش و رفتن به دنبال «خواستههای خود» به تصویر میكشد:
در این دنیای جدید، همه چیز تیره و زشت و غمآلود است. در دنیایی كه هدایت از آن تعبیر به «جهنم» میكند (ص ۴۲ ) هیچ چیز شاد و امیدبخشی نیست، جز خاطره لذتها و حرمتهایی كه سگ پیش از این دیده و چشیده است و اكنون یاد كرد آنها كمی از اندوهش میكاهد. هدایت در خلال: داستانش این سگ را چنان قوی توصیف میكند كه برای خواننده هیچ شكی باقی نمیماند كه او نمادی از آدمی است: «و دو چشم باهوش آدم در پوزه پشمآلودش میدرخشید در ته چشمهای او، یك روح انسانی دیده میشد.... نه تنها یك تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت، بلكه یك نوع تساوی دیده میشد.» (ص۴۰)
سپاس از خالق هستی به خاطر الطاف بیكرانش و اطاعت محض در برابر او از طرفی و میل به پرداختن به امیال غریزی و خواهشهای نفسانی از سوی دیگر، پیوسته در روح و جان آدمی در جدالند. هدایت این جدال را در شخصیت نمادین داستانش بهخوبی تصویر میكند؛ آنجا كه سگ (با وجود وفاداری مثالزدنی و بیحدش) نوازشهای صاحبش را فراموش میكند و به دنبال سگ ماده مظهر غریزه و امیال وسوسهگر میرود.
سگ هدایت همچون انسان گناهكار، در جستوجوی راه نجات و برگشتن به دنیای گذشته، با وجود گرسنگی و ضعف و ناامیدی، مسافت زیادی را میدود و تلاش باورنكردنی میكند اما گویی سرنوشت محتوم اوست كه به جرم عصیان، عقوبتی سخت را تحمل كند.
این شخصیت نمادین در برابر عصیانش نه تنها چیزی به دست نمیآورد، بلكه نابود میشود. وقتی این سگ را با قهرمان داستان آلاحمد مقایسه میكنیم، به تفاوتهای بنیادین آنها پی میبریم؛ نوجوان آلاحمد هم با آگاهی راهش را برگزیده است و هم پس از عصیانش، آگاهی بیشتری به دست میآورد، اما سگ هدایت از روی غریزهای كور نافرمانی میكند و جان بر سر این نافرمانی میدهد و میوهای از عصیانش نمیچشد.
در داستان آل احمد، اوضاع به منوال دیگری است. قهرمان داستان او هر چند مانند سگ هدایت در برابر «وضع موجود» (هر چند مطلوب) عصیان میكند، اما آگاهی و انتخاب و شعور، انگیزه اصلی اوست. در واقع تلقی جلال از عصیان، عقوبت، انگیزههای این نافرمانی، وضعیت پس از آن و... با دیدگاه هدایت تفاوتهای بنیادین در انگیزه شخصیتهای داستان، از تفاوت دید و گوناگونی تحلیل و تفسیر دو نویسنده سرچشمه میگیرد. هدایت چون برای آدمی رسالت و نقشی والا و آسمانی قائل نیست و حیات را مظهر غرایز و جدال امیال میداند و بالطبع مرگ را تباهی تفسیر میكند، در نمادسازیاش به جای گزینش انسانی برای شخصیت داستانش، سگی را سمبل انسان قرار میدهد، چرا كه فصل ممیز حیوان از انسان همانا قوه غریزه و ناآگاهی و نبود عقل و قدرت انتخاب در حیوان است. علاوه بر این، دید آلاحمد روشنتر، امیدبخشتر و با طراوتتر است. نوجوان با وجود تنبیه شدید (كه همواره او را پشیمان و حقیر میكند) هیچگاه از كردهاش پشیمان نمیشود. جلال در خلال آثار دیگرش، عصیان را امتیاز بزرگ آدمی بر سایر مخلوقات میداند؛ چرا كه به نظر او انسان پایگاهی والا و ارجی فراوان دارد و اگر گاهی برا ی كشف عوالم و چشماندازهای نو دست به عصیان میزند، مجازاتش را هم به جان و دل میخرد؛ چرا كه برای هدفی والا و مقدس چنین كرده است.
در داستان «گلدستهها و فلك» حكایت دانشآموزی بیان میشود كه با وجود داشتن موقعیت خوب خانوادگی و درسی و اجتماعی و برخورداری از احترام دیگران، مدتی درگیر جدال با خود است؛ چرا كه وسوسهای قوی و اغواگر او را به «بالا رفتن» از گلدسته نیمهكاره مسجد نزدیك مدرسه و تماشای شهر از آن ارتفاع تشویق میكند. او با این كار، چیزهایی میآموزد كه هرگز در مدرسه و كلاس و كتاب به دست نمیآمد. در واقع جلال به طور سمبلیك این كار نوجوان را نمادی از سلوك عرفانی و در هم شكستن مرزهای قالبی و كلیشهای و حركت «از ظاهر به باطن»تحلیل میكند. او داستان را با توصیف این وسوسه و میل شدید شروع میكند و با زاویه دید اول شخص و از زبان قهرمان داستان میگوید: «بدیش این بود كه گلدستههای مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به كله آدم میزد. ما هیچكدام كاری به كار گلدستهها نداشتیم، اما نمیدانم چرا مدام توی چشممان بودند. توی كلاس كه نشسته بودی و مشق میكردی یا تو حیاط بازی میكردی و مدیر مدام پاپی میشد و
هی داد میزد... ؟» (ص۹)
این وسوسه در همه لحظات با اوست و سایهاش را بر تمام ابعاد تحصیل و زندگی او انداخته است. گویی بدون انجام این خواسته و رسیدن به هدف، نمیتواند كاری از پیش ببرد یا به زندگیاش ادامه دهد. در این داستان، گلدسته رمز بلندی و صعود و وسیله كشف چشماندازهای جدید است؛ به گونهای كه با همه فضاهای اطرافش تفاوت دارد و فورا توجهها را برمیانگیزد. جالب اینكه در داستان هدایت هم كه فضایی كاملا متفاوت دارد، باز در حقارت و پستی فضای موجود، برج قدیم ورامین است كه نظرها را به خود جلب میكند: «... تنها بنایی كه جلب نظر میكرد، برج معروف ورامین بود كه نصف تنه استوانهای ترك ترك آن با سر مخروطی پیدا بود.»(ص۲۹)
این دو نوجوان بالاخره بر بالای گلدستهها میرسند و از آنجا شهر، مدرسه، دانشآموزان و مدیر مدرسه را زیر نگاهشان كوچك و حقیر مییابند؛ آدمهایی كه دستهای برافراشتهشان به اندازه چوب كبریتی به نظر میرسد. در این لحظات ترسهای عادی و همیشگی زایل شده و دیگر تهدیدها و خط و نشانهای مدیر ترس را ایجاد نمیكند؛ چرا كه آنان از چشماندازی متعالی قضایا و رویدادها را مینگرند.آنان به محض اینكه از گلدستهها پایین میآیند، فورا تن به عقوبتی فرساینده میسپارند و با آغوش باز آن را میپذیرند ؛ چرا كه با آگاهی از این مجازات سخت این راه را برگزیدهاند: «از در كه وارد شدیم، صفها بسته بود و كنار حوض بساط فلك آماده بود. صاف رفتیم پای فلك... هی زد... هی زد وای زد! من برای اینكه درد و سوزش را فراموش كنم، سرم را گرداندم به سمت گلدستهها كه سربریده و نیمهكاره در آسمان محل رها شده بود و داشتم برای خودم فكر این را میكردم كه اگر نصفهكاره نمانده بودند...» (ص۲۲) در لحظات سخت تنبیه نیز او به بالا رفتن بیشتر و عروج به ارتفاع بالاتر میاندیشد. این صحنه در واقع برای خوانندهای كه شاهد تنبیه سخت آنان است و سخت متاثر شده است، هیچ تسكین و قوت قلبی بهتر از این وجود ندارد؛ ایمان به ادامه راه آغاز شده و تحمل همه مشقتها برای رسیدن به هدفی والا و مقدس كه همان «آگاهی و كشف و دانستن» است. او اكنون دگرگون شده و كاملا متفاوت با گذشته است. این نوجوان نمادی از انسانی است كه در بهشت میزیسته است (یا در عالم ملكوت) اما برای كشف دنیاهای جدید و كسب چشماندازهای نو، مجازات و سختی و تحقیر را به جان میخرد و با آمدن به دنیای خاكی و زیستن در آن به نوعی ریاضت دست میزند و روحش را صیقل میدهد. قهرمان داستان هدایت اما، نهتنها رشدی نمیكند، بلكه اسیر مرگ و تباهی میشود و در تنهایی میمیرد. از نظر هدایت، زندگی در این جهان خاكی معنایی جز پوچی، تنهایی، مرگ و تباهی ندارد و این است تفاوت دو دیدگاه درباره موضوعی واحد.
گرچه خود جلال در كتاب «خدمت و خیانت روشنفكران» (ص۱۵۶) این داستان را بهترین داستان هدایت و آن را داستانی «سیاسی» تفسیر كرده است و درونمایه آن را توصیف نمادین دورافتادگی و تباهی روشنفكران غربزده میداند، اما داستان جلال پرمایهتر و انسانیتر از سگ ولگرد است. انتخاب نام داستان، خود مبین همین نگاه متعالی است. كلمه «فلك» معانی دوگانه و متضادی را به ذهن متبادر میكند: از طرفی نوعی تنبیه قدیمی و سخت و تلخی چوب و تركه فلك را به ذهن میرساند و از سوی دیگر، در لایههای عمیقترش به آسمان و فلك و عوالمی اشاره میكند كه بیرون از محدوده محسوس و مادی پیش روی ماست و اینكه چكیده پیام داستان را در خود نهفته دارد: دانستن و فهمیدن و پرواز دادن پرنده روح به فلك و عروج از خاك به افلاك به بهای مجازات و چوب و زخم.
دكتر مهدی صفری
پانوشت ها:
۱. پنج داستان، جلال آل احمد، انتشارات فردوس تهران ۱۳۷۰
۲. سگ ولگرد، صادق هدایت با مقدمه محمد بهارلو، نشر قطره، تهران چاپ ۱۳۷.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست