یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

درس بازیگری در کمترین فراز حسی


درس بازیگری در کمترین فراز حسی

نگاهی به بازی خسرو شکیبایی در فیلم حکم

در فیلم حکم ما شاهد بازی متفاوتی از زنده یاد خسرو شکیبایی هستیم. پلان های مربوط به بازی خسرو شکیبایی در این فیلم به غیر از چند لحظه کوتاه بیشتر پشت میز و در حال خوردن می گذرد. در این فیلم شکیبایی با ابزار بسیار کمی برای مخاطب بازی می سازد و ذره ذره درونیات شخصیت آقای حدمیثاق را برای ما روشن می کند. بازی خسرو شکیبایی از رستوران آغاز می شود در حالی که پشت میز دایره شکل بزرگی نشسته و آماده خوردن است. از بالای عینک درشت و فریم کائوچویی اش به خواننده رستوران اشاره می کند که بخواند (دقیقه ۶۰ فیلم). معلوم می شود آدم کله گنده ای است از آن دست آدم ها که برو بیا زیاد دارند. آدم دور و برشان زیاد دارند. اسلحه برایشان مثل شکلات است و خلاصه دم کلفتند.من یه آهنگ با ناهار یه آهنگ با شامم می خورم. من آدما رو فقط تو ماشینا می بینم. نه تو دفتر اونا، نه تو دفتر خودم. کاغذها را به روی میز می اندازد و مشغول بستن پیش بندش می شود. به چهره بازیگر روبه رویش کمتر نگاه می کند. شنیدم کم می خندی! در لحظه گفتن این دیالوگ به میز زل می زند. سرعت بیان کلماتش تندتر می شود. پیش بند را زیر گلویش مرتب می کند. آرزوی امپراطوری داری. کمی تن صدایش را آرام تر می کند. مشخص است نگاه از خیلی بالاترها به پایین است. لحن صدایش حالی می کند قصد نصیحت دارد. پیر این راه است. آرزوی کدخدایی داری؟ یکی از افرادش پاکت پول را سمت محسن (پولاد کیمیایی) می گیرد و متذکر می شود، که این ده تومن است بقیه اش هم وقتی... در این پلان خسرو شکیبایی در وسط کادر جای گرفته که فلو است. یک نمای سه نفره. ولی با گفتن دیالوگ تکمیل کننده همان زیر دست، " وقتی برگشتی" تصویر خسروشکیبایی فوکوس می شود و در حالی که چاقو و چنگال را به جان هم درگیر کرده است تمام وزن تصویر را به سمت خودش می کشد.

حد میثاق (خسرو شکیبایی) در حالی که می خورد می گوید: بریم سر اصل مطلب!

تسلط بر نقشی که ایفا می کند را به راحتی در همین چند دقیقه می توان حس کرد. آقاست; کسی که قرار است سفارشی بدهد. شخصیتی که در همین ابتدا می فهمیم منفی است. حکم صادر می کند. هول نیست. اضطراب ندارد. تک تک آدم هایش را به خوبی می شناسد. محال است عاملی باعث استرسش شود. از هیچی به همه چیز رسیده است. جنم دارد. به راحتی غذایش را می جود و برای تک تک جملاتش حساب باز کرده است. فردی است که به اصطلاح کارش را خوب بلد است. این بابایی که امروز داری می ری پیشش دوتا کارخونه چسب و پلاستیک داره. زیادی مزاحمت داره ایجاد می کنه. همه کارا زیر سر وکیلشه. حکم تازه را ابلاغ می کند و به گفتن دیالوگ هایش ادامه می دهد. با تغییر ریتم بیان کلمات. با صدایش بازی می کند. بالا و پایین می کند. آهنگ صدایش برای بیان هر کلام حساب شده است. بعد از گفتن چند دیالوگ چنگالش را به روی میز می گذارد و انگشتانش را به هم قلاب می کند و می گوید:

کاش بعضی از آدما قد نصفه ماهی خاویار داشتن.

حرکت سر و بازی با انگشتان و چشمانی که از پشت عینک درشت کائوچویی ریز و درشت می شود برای بیان تک تک کلمات این جمله به کار می گیرد. تا بفهمیم از ته دل می خواهد بی عرضگی را برای محسن روشن کند. برای اجرای دیالوگ ها از تمام امکانات صورت استفاده می کند.

وقتی دیالوگ " بین این همه آدم نمی تونی علمداری کنی" را ادا می کند با لرزش انگشتانش تاکید را چند برابر می کند. همه ما با این حرکت دست او آشنا هستیم. حرکتی که وقتی درست استفاده می شود در این نقش بار منفی می گیرد و همه می دانیم امضای خسرو شکیبایی پای تمام بازی هایش وجود دارد ولی هیچکدام از این حرکات با خود ملالت و یا تکرار نمی آورند. تا وقتی آقا در رستوران حرف می زند و با تک تک اجزای صورتش قصد حالی کردن مفاهیم بزرگی را در این کار به "محسن" دارد چهار دانگ حواسمان پی اوست. چون فضایی که اطراف خود تشکیل می دهد حامل نوعی آشکارگی و گنگی است. حسی که محسن دارد و خسروشکیبایی به راحتی آن را به مخاطبی که این سوی پرده نشسته است منتقل می کند. ما درک می کنیم جای "آقا" امن است و پشت میز غذا می خورد ولی جای "محسن" امن نیست. وقتی در آخر سکانس محسن کتش را بر می دارد و راهی می شود نفسی می کشیم تا آقا به خوردنش ادامه دهد. آیا واقعا می توان جایی سراغ بازی به این زیبایی آنهم در نمایی بسته از کسی که پشت میزی نشسته است و فقط ابزاری همچون چاقو و چنگال را در اختیار دارد، گرفت. در یکی از لحظات همین سکانس گوشی همراهش روی میز زنگ می خورد که به احتمال زیاد باید یک اریکسون باشد. که ما می دانیم از هیچ کدام از امکانات آن گوشی اطلاعی ندارد. با ریتم زنگ گوشی که یک موسیقی لایت خارجی است حرکت موزونی انجام می دهد و در حالی که اشاره می کند، موبایلمه ها! نهایتا گوشی را جواب می دهد. بگو جلال، کار محسن تمیز تموم شد.

وقتی جلال از آنطرف خط می گوید جلوی در است، خسرو شکیبایی از پشت میز بلند می شود و در حالی که یکی از افرادش پالتویی تنش می کند او نگاهش را به سمت در می دوزد و خمیده و مطمئن به سمت در می رود. در پلانی دیگر، در عروسی یکی از همان کله گنده ها باز خسرو شکیبایی پشت میز نشسته است و درمورد الماسی که قرار است معامله شود با دیگران گفت وگو می کند. با دیالوگ خسرو شکیبایی سکانس شروع می شود.

اینجا را کامران انتخاب کرده.(مکث) و می گه امن تره!

در این پلان عینک فریم کائوچویی روی صورتش نیست و در حالی که یکی از دستانش را روی دسته صندلی ستون کرده است و از دست دیگرش برای بازی کمک می گیرد. صندلی را آرام به چپ و راست می چرخاند. قدرت و نوعی اخلاق خان بازی در وجودش موج می زند. پس مشخص می شود تفکر بنیادین این مرد سنتی است. البته نه فردی که با مدرنیسم به تعارض رسیده باشد. مدرنیسم برایش فقط یک اسباب بازی است. وقتی صحبت از الماس می شود خسرو شکیبایی چشمانش را ریز می کند و به میز زل می زند و با جمله ای پرسشی و ریتمی کند می پرسد: چه جوری اینجا پیدا شده؟

در حالی که پاسخ را می شنود به روی میز خم می شود و دستانش را قلاب می کند ولی هنوز نگاهش به روی میز است. شکیبایی با وجود تمام ریزه کاری های بازی اش که مختص به خودش است با نقش زندگی می کند. معامله، معامله است. کجا، با کی، موضوع چیه، با هرکدوم از این معامله های زیر خاکی که یه سرش زیر این خاک باشه سر دیگش با یهودی های قاچاقچی، نیستم. یه سرش تو جیب توئه، جلال؟ مربوط به سرقت شوشتره؟ با توام کامران! در این پلان وجهی دیگر از شخصیت حدمیثاق با بازی خسرو شکیبایی بروز می کند. نوع قوانین کاری اش- که این مرد برای خودش قانون دارد- خلاف کار است ولی کثیف نیست. هرکی تو این معامله هاست اونم با اینا (مکث) آزارش می دم. برای گفتن این دیالوگ نوک انگشتش را تق به روی میز می کوبد. ضربه ای ظریف ولی کاری در تکمیل بیان. در سکانسی دیگر ما باز جمع کله گنده ها را می بینیم که به شکلی سنتی روی فرش نشسته اند و به موسیقی مطربی گوش می دهند که حدمیثاق (خسرو شکیبایی) از او می خواهد خراباتی بنوازد. پس اهل حال است.نوع نشستنش در حالی که دستش را به روی زانو اندخته است و لاتی نشسته، آدم را یاد نقش به یاد ماندنی اش در سریال روزی روزگاری می اندازد. ببین اینجوری می خندی برات بد نشه ها! می ترکی می ریزه به در و دیوار! در آخرین نمایی که خسرو شکیبایی نقش آفرینی می کند در همان عروسی او را می بینیم که پشت میز غذایی نشسته است و قصد خوردن ژله ای را دارد. ابتدا چنگال را به جانش می اندازد ولی وقتی ناکام می ماند خیلی سریع با پنجه هایش ژله را لقمه می کند و سریع داخل دهانش می اندازد تا آخرین وجه از شخصیت را بازنمایی کند و بعد هم با نگاهی اخم آلود و جدی در حالی که چشمانش را ریز کرده و به خارج از کادر زل زده است، بازی اش در فیلم حکم تمام می شود.

نویسنده : امید نقیبی نسب



همچنین مشاهده کنید