چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

گذر جنگ از ذهنیت نویسنده


گذر جنگ از ذهنیت نویسنده

نگاهی به وضعیت ادبیات جنگ و نویسندگان پیشرو در این زمینه

در میان نویسندگان جهان چهره‌ای را نمی‌توان یافت که حد اقل یک کار بلند یا کوتاه در زمینه جنگ نداشته باشد،هم اکنون بیش از ۶۰ سال از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذرد و ادبیات بسیاری از کشورهای درگیر با آن خاطرات تلخ همچنان از فضای خشونت بارحاکم بر جامعه آن روزها می گوید. ادبیات جنگ گونه‌ای ازادبیات ماندگار جهانی است که سعی می‌کند جنگ و پس زمینه‌های آن را به شکلی ملموس ارائه دهد،گونه‌ای که چه به شکل مستقیم و چه غیرمستقیم ذهنیت بسیاری از نویسندگان را در‌گیر کرده و باعث نوشته شدن کارهای بزرگی شده که امروزه بر بلندای ادبیات داستانی جهان می‌درخشند.

جرقه‌های اولیه اینگونه نوشتن با حضور چند نفر از نویسندگان در جنگ آغاز شد،نویسندگانی که با دید موشکافانه خود به شکلی مستقیم با این مشکل بزرگ انسانی روبه‌رو بودند و طبیعی است که نظر آنها در این باره نظر مثبتی نبود و بر همین اساس نمی‌توان رگه‌های ضدجنگ رادر کارهایشان نادیده گرفت. به جرات می‌توان گفت اغلب کارهایی که در چارچوب ادبیات جنگ می‌گنجند کارهایی ضد جنگند حتی اگر هدف نویسنده اثبات این نظریه نبوده باشد،منظور آن است که اگر نویسنده‌ای به‌طور مثال قصد تعریف و تمجید از یک فرمانده را داشته باز هم او را به عنوان یک محکوم محیط معرفی کرده و دیدی ترحم انگیز به او دارد.

به جرات می‌توان گفت که جنگ‌های اول و دوم جهانی کمک بزرگی به ادبیات کشورهای درگیر بود زیرادر این زمینه شاهد ظهور نویسندگان بزرگی هستیم که راهی نو را در عالم ادبیات تجربه کردند،راهی که هنوز هم دنباله روهای مخصوص به خود را دارد. ادبیات جنگ خصوصا در کشورهای اروپایی را می‌توان به دو بخش جبهه و پشت جبهه تقسیم بندی کرد به این معنا که بسیاری از نویسندگان بعد از گذشت دیر زمانی از پایان دو جنگ این نکته را دریافتند که پس‌زمینه‌های جنگ را باید دریافت،نکته‌ای که به دلایل گوناگون مخرب‌تراز خود جنگ است،بی خانمانی و اوج مفاسد اجتماعی در اروپای بعد از جنگ به جایی رسیده بود که بیش ازهر کس دیگر ذهن نویسندگان را به سوی خود جلب کرد،نویسندگانی که با پرداختن به تبعات جنگ هرگز پایان آن را باور نداشتند و رسوخ تخریبی‌اش را در ارکان زندگی به معنای یک مصیبت ارزیابی می‌کردند.

آنچه ادبیات جنگ را غنا بخشید استقبال گسترده مردم سرزمین‌های جنگ زده و زخم خورده بود، مردمی که دوست داشتند شرح رنج‌های خودرا از زبان نویسندگان مورد اعتماد بشنوند،نکته‌ای که نشان داد مردم نه‌تنها از جنگ و تبعات آن عبور نکرده‌اند بلکه دلهره هایشان از بروز جنگی مشابه هم پایانی ندارد. نویسندگانی که امروزه نامشان در ردیف نویسندگان جنگی نویس ثبت شده شاید ازپرخواننده‌ترین نویسندگان جهان باشند،نویسندگانی که نه‌تنها در کشور خود بلکه در ممالک دیگر هم طرفدارانی پرو پا قرص دارند که نشان‌دهنده یک تفکر واحد انسانی نسبت به جنگ است.

گسترش ذهنیت ضد جنگ تا آن جایی است که بسیاری از آثار مدرن امروزی هم ازآن بی‌نصیب نیستند یعنی اینکه جنگ و تبعات آن هنوز هم به عنوان یک ذهنیت آزار دهنده برای جهانیان مطرح است و این وجه آزار دهندگی گاهی به مرز تنفرمی‌رسد، تنفری که ریشه در ذات صلح دوستی انسان‌ها دارد.

در میان نویسندگان جنگی‌نویس شاید نام ارنست همینگوی پر رنگ تر از دیگران باشد،نویسنده‌ای که با حضور مستقیم در جنگ توانست حسی دیگرگون را در کالبد ادبیات داستانی بدمد و باعث گشوده شدن راهی نو در نگاه به جنگ و پس‌زمینه‌های آن باشد. همینگوی با رمان «وداع با اسلحه» برش‌هایی مستند از جنگ را در قالب داستان خلق کرد و بلافاصله بعد از جنگ به فضایی تازه تردر داستان «خانه سرباز»رسید،یعنی اوهم وجوه مستقیم جنگ را باز آفرینی کرده و هم پس‌زمینه‌ها رامورد مطالعه قرار داده است.به شکلی دیگر می‌توان گفت که سربازآواره بعد از جنگ در داستان خانه سرباز یکی از همان شخصیت‌های زنده مانده دروداع با اسلحه است،شخصیت‌هایی که پس از جنگ کاملا فراموش شده و چه‌بسا خانه و کاشانه و شهر خود را هم از دست داده باشند.

به تعبیری دیگر می‌توان گفت که نوشتن غیر مستیم از جنگ بیش از هر کس دیگر حول محور شخصیت‌هایی می‌چرخد که روزی جنگ را از نزدیک تجربه کرده‌اند و حالا هیچ نام و نشانی از آن‌ها نیست،شخصیت‌هایی که نمونه شان را می‌توانیم در کارهای اغلب نویسندگان اروپایی و آمریکایی ببینیم،اگر اهل مطالعه داستان‌های ناب برآمده از ذهنیت جنگ باشیم حتما متوجه شده ایم که بیش از هزار داستان کوتاه و بلند در این زمینه نوشته شده که در هیچ کدام از آنها نشانی از مدح و ستایش جنگ نیست ورمز ماندگاری آن‌ها هم در همین نکته نهفته است.

جدای از موارد یاد شده نویسندگان دیگری در اروپا و آمریکا ظهور کردند که نگاه به جنگ را کلیت بخشیدند یعنی دست به خلق آثاری زدند که متعلق به هیچ مرز معینی نیست،این نگاه هنرمند انه که با داستان «جنگ» نوشته لوئیجی پیرآندللوبه اوج خود رسید شخصیت‌هایی را به تصویر می‌کشد که به گونه‌ای زخم خورده از جنگ هستند اما خواننده در هر کجای جهان می‌تواند آن شخصیت‌ها را شخصیت‌هایی متعلق به کشورخود بداند. این وجه همگانی در نگاه داستانی به جنگ نشان می‌دهد که نویسندگان اقصی نقاط جهان به هیچ عنوان جنگ را برای هیچ انسانی مفید نمی‌دانند وتبعات آن را برای همه مردم جهان یکسان ارزیابی می‌کنند.

یکی از نمونه‌های ماندگار درداستان‌های جنگی داستان «پیرمرد بر سر پل» نوشته ارنست همینگوی است،داستانی که هم به لحاظ استفاده از تصاویر جنگی موفق است و هم وجه انتقادی قدرتمندی دارد.بخشی ازاین داستان را می‌خوانیم:«پیرمردی با عینکی دوره فلزی ولباس خاک آلود کنار جاده نشسته بود. روی رودخانه پلی چوبی کشیده بودند و گاری‌ها، کامیون‌ها، مردها، زن‌ها و بچه‌ها از روی آن می‌گذشتند. گاری‌ها که با قاطر کشیده می‌شدند، به سنگینی از سربالایی ساحل بالا می‌رفتند، سرباز‌ها پره چرخ‌ها را می‌گرفتند و آن‌ها را به جلو می‌راندند. کامیون‌ها به سختی به بالا می‌لغزیدند و دور می‌شدند و همه پل را پشت سر می‌گذاشتند.

روستایی‌ها توی خاکی که تا قوزک‌های شان می‌رسید به سنگینی قدم بر می‌داشتند. اما پیرمرد همان جا بی حرکت نشسته بود، آن قدر خسته بود که نمی‌توانست قدم از قدم بردارد. من ماموریت داشتم که از روی پل بگذرم. دهانه آن سوی پل را وارسی کنم و ببینم که دشمن تا کجا پیشروی کرده است. کارم که تمام شد از روی پل برگشتم. حالا دیگر گاری‌ها آن قدر زیاد نبودند و چند تایی آدم مانده بودند که پیاده می‌گذشتند. اما پیرمرد هنوز آن جا بود.

پرسیدم: «اهل کجایید؟»گفت: «سان کارلوس» و لبخند زد.شهر آبا اجدادیش بود و از همین رو یاد آن جا شادش کرد و لبش را به لبخند گشود.

و بعد گفت: «از حیوان‌ها نگهداری می‌کردم»من که درست سردر نیاورده بودم گفتم: «که این طور»گفت: «آره، می‌دانید، من ماندم تا از حیوان‌ها نگهداری کنم. من نفر آخری بودم که از سان کارلوس بیرون آمدم» ظاهرش به چوپان‌ها و گله دار‌ها نمی‌رفت. لباس تیره و خاک آلودش را نگاه کردم و چهره گرد نشسته و عینک دوره فلزی‌اش را و گفتم: «چه جور حیوان‌هایی بودند؟»سر ش را با نومیدی تکان داد و گفت: «همه جور حیوانی بود. مجبور شدم ترک‌شان کنم.» من پل را تماشا می‌کردم و فضای دلتای ایبرو را که آدم را به یاد افریقا می‌انداخت و در این فکر بودم که چقدر طول می‌کشد تا چشم ما به دشمن بیفتد و تمام وقت گوش به زنگ بودم که اولین صداهایی را بشنوم که از درگیری، این واقعه همیشه مرموز، بر می‌خیزد و پیرمرد هنوز آن جا نشسته بود.

پرسیدم: «گفتید چه حیوان‌هایی بودند؟»گفت: «روی هم رفته سه جور حیوان بود. دو تا بز، یک گربه و چهار جفت کبوتر»پرسیدم: «مجبور شدید ترک شان کنید؟»«آره، از ترس توپ‌ها. سروان به من گفت که توی تیر رس توپ‌ها نمانم»پرسیدم: «زن و بچه که ندارید؟» و انتهای پل را تماشا کردم که چند تایی گاری با عجله از شیب ساحل پایین می‌رفتند.

گفت:« فقط همان حیوان‌هایی بود که گفتم. البته گربه بلایی سرش نمی‌آید. گربه‌ها می‌توانند خودشان را نجات بدهند، اما نمی‌دانم بر سر بقیه چه می‌آید؟»پرسیدم: «طرفدار کی هستید؟»گفت: «من سیاست سرم نمی‌شود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمده‌ام، فکر هم نمی‌کنم دیگر بتوانم از این جا جلوتر بروم»

گفتم: «این جا برای ماندن جای امنی نیست و اگر حالش را داشته باشید، کامیون‌ها توی آن جاده‌اند که از تورتوسا می‌گذرد»گفت: «یک مدتی می‌مانم. بعد راه می‌افتم. کامیون‌ها کجا می‌روند؟»

به او گفتم: «بارسلون»...

رسول آبادیان