چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

واقعیت ویران کننده جنگ, آرزوی دور صلح


واقعیت ویران کننده جنگ, آرزوی دور صلح

گزارشی از تمرین نمایش«ننه دلاور, بیرون پشت در»

«مردی می‌آید، مثل یکی از آدم‌های زیادی که به خانه می‌آیند و بعد به خانه نمی‌روند، چون دیگر خانه‌ای ندارند...

خانه آنها بیرون، پشت در است...»این جملاتی است که از دهم مرداد، در طبقه هفتم ساختمان بنیاد رودکی، یعنی سالن تمرین تئاتر تالار وحدت، می‌پیچد. جایی که گروه ۷۰ نفره سجاد افشاریان، یک ماه قبل از شروع اجراهای عمومی، دور هم جمع شده‌اند تا «ننه دلاور، بیرون پشت در» را برای خیال جهان بدون جنگ، آماده کنند. افشاریان، ۲ نمایشنامه معروف آلمانی، یعنی «ننه دلاور و فرزندانش» (برتولت برشت) و «بیرون، پشت در» (بورشرت) را با هم ترکیب کرده تا روایتی جدید را از جنگ و اتفاق‌های ناخوشایندی که در آن می‌افتد، روی صحنه ببرد.

● جنگ باشه، اما بچه‌های من نباشن

ننه دلاور و فرزندانش، ماجرای همان پیرزنی است که با فرزندان خود در روزگار جنگ آلمان، زندگی می‌کند. با دستفروشی، روزگار می‌گذراند و از جنگ و قحطی‌هایی که نتیجه آن است، پول زیادی به دست آورده است. پس دوست ندارد جنگ تمام شود، ولی نگران بچه‌ها هم هست... به همین دلیل آشفته و پریشان، فریاد می‌زند: «جنگ باشه، ولی بچه‌های من نباشن...» او نگران بچه‌هاست؛ بچه‌هایی که به جنگ رفته‌اند. حالا سجاد افشاریان، بکمان، شخصیت خسته و از جنگ برگشته نمایشنامه «بیرون پشت در» را هم وارد می‌کند تا ننه دلاور، با او به جای یکی از بچه‌های خود، حرف بزند که وقتی ننه دلاور از او می‌پرسد: «چند سالته؟» بکمان، خسته جواب بدهد: «۲۷ سال و... حالا می‌خوام بخوابم.» تا ننه دلاور ببیند، جنگی که آتش آن را فروزان می‌خواهد، همه آدم‌ها را خسته می‌کند.

● همه فرزندان من

فرزندان ننه دلاور، در سالن بزرگ تمرین جمع شده‌اند و با سجاد افشاریان گپ می‌زنند. نزدیک ۲۰ نفرند. افشاریان پیشنهاد می‌کند تا رسیدن هوتن شکیبا، با هم والیبال بازی کنند. همین می‌شود که حین حاضر شدن صابر ابر برای تمرین نقش ننه دلاور در گوشه‌ای از سالن، بچه‌ها وسط سالن می‌نشینند، ۲ گروه می‌شوند و نیم ساعتی والیبال بازی می‌کنند و خیلی هم نسبت به تقلب و نتایج، حساس‌اند. آن طرف سالن، بچه‌های گروه، مشغول نوشتن اسامی ‌بازیگران‌اند تا نگار نعمتی (طراح لباس) بگوید هر کدام باید چه لباسی بپوشند. هنوز دکور حاضر نشده و به دلیل پر بودن سالن حافظ، گروه مجبورند فعلا در همین سالن تمرین و وسایل صحنه را تجسم کنند. هر چند قبل از این، یک دور نمایش را در جشنواره تئاتر فجر سال گذشته اجرا کرده‌اند.هوتن شکیبا، نیم ساعت بعد می‌آید. حالا دیگر، صابر ابر کلاه‌گیس بر سر گذاشته و دامن پوشیده است. حتی بدون گریم هم، مشکلی برای پذیرفتن او در نقش ننه دلاور نداریم. نمایش، با مونولوگ هوتن شکیبا در نقش بکمان از جنگ برگشته شروع می‌شود. ننه دلاور دنبال فرزندان خود می‌گردد. افشاریان، اجازه می‌دهد نیم ساعت اول را بدون قطع، تمرین کنند. بازیگران، مشکلی در به یاد آوردن دیالوگ‌ها ندارند و گاهی اگر هوتن شکیبا، جمله‌ای را فراموش کند، صابر ابر دیالوگ را به او یادآوری می‌کند و برعکس. شاید برای همین حسابی با هم دوست‌اند و هر ۲ نفر معتقدند، دیگری بهترین نقش مقابل دنیاست.

● خجالت، بی‌خجالت!

گروه سجاد افشاریان، پرتعداد، پرانرژی و جوان است. اگر اجرای «احساس آبی مرگ» را که ماه پیش روی صحنه فرهنگسرای ارسباران بود، دیده باشید، چهره تعداد زیادی از فرزندان ننه دلاور در این نمایش، برایتان آشناست. افشاریان هم برای همه آنها وقت می‌گذارد و به نظر می‌رسد همگی بچه‌ها، رفیق کارگردان‌اند و درباره رازها و مشورت‌هایشان، با او حرف می‌زنند. افشاریان هم روی همه آنها، حساسیت دارد و درباره حرکت هر کدام، جداگانه حرف می‌زند و درباره میزان سن‌ها، با گروه مشورت می‌کند. بعد از استراحت، کوچک‌ترین عضو گروه، مبینا که ۹ سال دارد، باید با هوتن شکیبا و صابر ابر بازی کند. مادرش هم در سالن حضور دارد و تمرین را دنبال می‌کند. صابر ابر و هوتن شکیبا، در جای خود می‌ایستند. مبینا، یکی از فرزندان ننه دلاور است و در این صحنه باید حین حرف زدن ننه دلاور با بکمان، او را هل بدهد و اذیت کند تا ننه دلاور عصبانی از او بپرسد: «چی می‌خوای؟»

هوتن و صابر، دیالوگ‌هایشان را می‌گویند. مبینا وارد می‌شود و پشت سر صابر می‌ایستد، کمی‌ او را هل می‌دهد اما نه آنقدر محکم. به همین دلیل صابر باحوصله برای او توضیح می‌دهد: «مبینا! محکم‌تر هل بده. یه جوری که انگار می‌خوای منو پرت کنی روی زمین.» مبینا می‌خندد و می‌گوید: «خجالت می‌کشم.» صابر روی زمین می‌نشیند تا مبینا را خوب ببیند. دامن ننه دلاور را به او نشان می‌دهد و می‌گوید: «من الان دامن پوشیدم، خجالت می‌کشم؟» هوتن هم وارد گفت‌وگو می‌شود تا ۲ نفری مبینا را توجیه کنند که باید با تمام توان این صحنه را اجرا کند. افشاریان هم ترجیح می‌دهد بازیگران مقابل مبینا، او را راضی کنند. راضی می‌شود. دوباره همه به حالت قبل برمی‌گردند. مبینا وارد می‌شود و ننه دلاور را هل می‌دهد. صحنه همان‌طور که افشاریان و بقیه می‌خواهند از کار درمی‌آید. بعد از تمام شدن این قسمت، صابر روی شانه مبینا می‌زند و می‌گوید: «کارت عالی بود. اگه روزهای بعد بتونی منو از جام تکون بدی، دیگه حرف نداره.» و از بقیه می‌خواهد مبینا را تشویق کنند. همین تشویق و لبخند کوچک‌ترین فرزند ننه دلاور، نقطه پایان یکی از روزهای تمرین ننه دلاور، بیرون پشت در است تا از ۱۲ شهریور ماه، هر شب روی صحنه تالار حافظ (مقابل تالار وحدت) بیایند و با همراهی موسیقی گروه بمرانی و مارتین شمعون‌پور، به رویای جهانی بدون خیال جنگ فکر کنند.

ثمین مهاجرانی