چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

دیوانگی شان را دوست داریم


دیوانگی شان را دوست داریم

دایی سیزده سال بعد از مایلی کهن

سیزده برای ایرانیان نحس است. اما بدون آنکه بخواهیم بپرسیم، پیدا کنیم، به یاد آوریم یا بهانه ای پیدا کنیم برای یک اتفاق تلخ در روز یا ساعت سیزدهم و فقط براساس باوری که از قدما به ارث رسیده، باورش داریم. اما سیزده، وقتی پشت «سال» قرار می گیرد، چطور برداشت می شود

سیزده سال پیش، یا در چنین روزهایی یا با چندماه این طرف تر و آنطرف تر، در فوتبال ملی ایران اتفاقاتی افتاد. سیزده سال پیش، اگر یادمان باشد قرار بود جوانی که نمی دانستیم چگونه و ناگهان از یک سال کمک مربیگری پروین در تیم ملی و سرمربیگری فوتسال در جام جهانی به مقام سرمربی تیم ملی رسیده، انقلابی به پا کند. محمد مایلی کهن در مقدماتی جام ملت های آسیا (۱۹۹۵ میلادی) به جای قلم سیاه، خودکار قرمز برداشت و فقط حذف کرد و خط زد. فرشاد پیوس، محسن گروسی، بهزاد غلامپور، امیر قلعه نویی، حمید درخشان و … کنار رفتند تا تیغه گیوتین بالا برود. محمد مایلی کهن داشت خودکشی می کرد.

سیزده سال پیش، محمد مایلی کهن جوان تر از آن بود که اندکی و ذره ای ترس از شنیدن کلمه ای درشت به خود راه دهد. وقتی تک روزنامه ورزشی وقت در وصف تیم جوانی که او برای حضور در امارات ساخته بود نوشت: «این بدترین تیمی است که تا به حال دیده ایم…» دست به تغییر و بازگشت نزد. برافروخت، فریاد کشید، واکنش هایی نسبتا تند نشان داد، جسورتر شد و مهدوی کیا را دعوت کرد. آن روزها او فقط ۱۸ سال از عمرش گذشته بود. موسوی ۱۹ ساله بود. خداداد ۲۴ ساله همیشه پشت خط گروسی و پیوس می ماند.

استیلی و مجیدی و پیروانی را دعوت کرد. آیا ستایش های یک پیرمرد پرتغالی را که وقتی به تهران آمد و در وصف تیم مایلی کهن گفت را هنوز از یاد نبرده اید وینگادا که حالا ادعا می کند تیم مایلی کهن بهترین تیم سال های اخیر ایران بوده، بعد از اولین بازی جام ملت های آسیا با طعنه ای تلخ گفت: «متاسفم که ایران از این گروه صعود نمی کند…» او چه ساده لوحانه عربستان و عراق را بخت های اول صعود خواند، در حالی که همان هفته ۳ گل از همان تیم ایران دریافت کرد.

سیزده سال از روزی که محمد مایلی کهن تصمیم گرفت در اقدامی جنون آمیز، به جای محمد تقوی و جواد زرینچه در سمت راست خط میانی از مهدی مهدوی کیا استفاده کند می گذرد. سیزده سال پیش بود که در دعوای کاپیتانی تیم ملی، امیر قلعه نویی کنار رفت و محمد خاکپور بازوبند را بست. سیزده سال پیش، اگر مایلی کهن تمام آن شجاعت و جسارت جوانی اش را خرج نمی کرد و تمام آبروی ورزشی و اجتماعی اش را روی ریسک بزرگ جوانگرایی نمی گذاشت، فوتبال ایران هرگز متحول نمی شد.

آنقدر چشم سفید و نمک نشناس نشده ایم که فراموش کنیم تیم او در گروهی با حضور عربستان، چین، کویت و قطر، با بداقبالی دوم شد و اگر آسیا سهمیه امروزی اش را داشت، با اقتدار به جام جهانی صعود می کردیم. آنقدر مرده پرست نیستیم که امروز در ایامی که مایلی کهن هنوز در قید حیات است، انقلاب او در فوتبال ملی ایران را نادیده بگیریم.

۱۳ سال می گذرد و حتی بزرگترین منتقدان مایلی کهن، در خفای خود می پرسند اگر او دست به چنان تغییراتی نمی زد، آیا امروز فوتبال ایران در همین جایگاه کنونی اش بود کریم باقری، خداداد عزیزی، مهدی مهدوی کیا، مهرداد میناوند، فرهاد مجیدی، علی موسوی، سیروس دین محمدی، نیما نکیسا و نمونه هایی دیگر فقط نام هایی هستند که از او به یادگار مانده اند. از شجاعتی که مانند جنون بود.

۱۳ سال بعد، یعنی امروز شاگرد همان مربی، هرچند به لحاظ اخلاقی و معرفتی در تضاد و جنگ لفظی و شفاهی با او قرار گرفته ولی همان رفتار را تکرار می کند. این بار هم شباهت هایی قابل تأمل به چشم می خورد. علی دایی تیمش را از درون دروازه تا نوک پیکان هجومی دستخوش دگرگونی هایی کرده است. چشم ها را باز کرده و گوش ها را می بندد. آن چیزی را می بیند که مورد توجه، احترام و اعتماد خودش قرار می گیرد. پس قلم قرمز، محبوب ترین ابزار نگارش او می شود. میان هجمه ای از انتقادات و در حالی که کمتر از ۱۰ روز تا دیدار برابر عربستان و اولین پیکار برای رسیدن به جام جهانی فاصله داریم، بزرگترین ستاره ها را مانند هفته ها و ماه های گذشته مربیگری اش حذف می کند. خبری از مهدی مهدوی کیا نیست... او امروز با جواد زرینچه یا محمد تقوی در ۱۳ سال پیش چه تفاوت هایی دارد علی کریمی هم مثل امیر قلعه نویی یا حمیددرخشان خط می خورد. غلامرضا رضایی حکم تازه واردهای ۱۳ سال پیش را پیدا کرده که مردانی نظیر غلام نژاد، جباری، نوری و... همراهی اش می کنند.

علی دایی، مثل محمد مایلی کهن و محمد مایلی کهن عین علی دایی... شاید هر دو به واسطه خصومت هایی که طی سال های اخیر بر روابط شان خدشه هایی عمیق وارد کرده، از چنین قیاس برابری نه لذت ببرند، نه به وجد آیند و حتی برافروخته شوند اما برابری ها یا بهتر است بگوییم حرکت روی خطوط موازی این دو مربی در تیم ملی مشهود است.

مایلی کهن مورد انتقاد ناقدانی قرار گرفت که از حضور بین ۸ تا ۱۲ بازیکن پرسپولیس در اردوهای تیم ملی به ستوه می آمدند. مایلی کهن عملاً برابر جبهه استقلالی ها قرار می گرفت و بدترین اتفاق برایش این بود که همان روزها، هیچ مربیانی روی سکوهای ورزشگاه از او حمایت نمی کرد.

علی دایی امروز به واسطه دعوت از ۴ تا ۷ بازیکن سایپا به تیم ملی باز هم مورد حمله قرار می گیرد. این بار هم باشگاه استقلال به شکلی دیگر رو در روی سرمربی تیم ملی می ایستد و جنگی میان باشگاه ها و سرمربی تیم ملی آغاز می شود.

مایلی کهن منتسب به پرسپولیس بود و دایی متصل به سایپا است. مایلی کهن در برخوردهای خود مقابل خبرنگارانی که انتقاد را در پشت علامت سؤال خود قرار می دادند موضع هجومی می گرفت و دایی هم پا جای پای او می گذارد.

این دو حتی به لحاظ موقعیت نتیجه گیری هم بی شباهت به هم نیستند. مایلی کهن و دایی هر دو در بازی های تدارکاتی، عملکردی ضعیف تر از بازی های رسمی دارند. آیا این شباهت ها، پس از سیزده سال عجیب و قابل تامل نیست !

نقطه سرخط! روان تر و ساده تر و کمی بی پرواتر می نویسیم. روزی، روزگاری دورتر از امروز، سیزده سال پیش و درست در زمان گم شدن میان نام های نه چندان سنگین، توخالی اما باد شده و حجیم، به دیوانگی یک دیوانه فوتبال نیاز داشتیم. مایلی کهن، دیوانه مان می کرد با آن شجاعت و جسارت و خود محوری اش. اما مدیونمان کرد. شاید امروز اگر نحسی این سیزده دامنمان را نگیرد، دیوانگی این یکی، جسارت و تکروی دایی هم راهگشایمان شود.

نقطه سرخط... دایی، مثل مایلی کهن و در راه مایلی کهن است. امیدواریم مثل مایلی کهن ثابت کند تندروی ها و فریادهایش، حق بوده.