چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
پدر شعرنو زنده است
همین که شماره شناسنامه ۷۱۰ و سوم دیماه ۱۲۷۷ را گوشه چشمی نگاه میکنم، میدانم در دل تاریخم. چهره گرم و سادهاش با آن صورت گرد از روحیه زنی اجتماعی خبر میدهد و گوشهایش که صدای روح کوهستان، بارها در آن زمزمه شده است؛ چشمهایش جایی برای تعجب ندارد. کمی تا حدودی به نقطهای نامعلوم خیره شده است. به چشمهایش بیشتر دقت میکنم؛ آخر او با همین چشمها، نیما را در حال نوشتن شعر یا خاطرهای بر سررسیدهای بانک ملی نگاه کرده است؛ عالیه خانم همسر پدر شعر نو چه آرام در عکس روی شناسنامهاش به دوردستهای زمان خیره شده است. آن سوتر عینک نیما را روی همین شناسنامه و درست در حالتی قرار دادهاند که انگار دارد مثل من یا هر بازدیدکننده دیگری شماره شناسنامه و تاریخ تولد زنی را نگاه میکند که در زندگی یکی از مهمترین شاعران تاریخ ادبیات تأثیرگذار بوده است.
نوع دیگری از عینکهای شاعر در کنار دو نامه او قرار دارد؛ گویی این عینکها دیگر به چیزی خیره نشدهاند؛ شاید بارها نامه را خوانده اند، یا منتظر دو چشم دیگر هستند تا دوباره برای خواندن این دست نوشتههای سالیان دور ترغیب شوند. از فانسقه که بگذریم، دوربین شاعر را میبینیم؛ این بار دهکدهای برای دیدن در ذهن میدرخشد؛ نمیدانم چرا یاد سخن نظریه پردازی میافتم که عینک و دوربین را امتداد حواس بینایی انسان میداند؛ آن را استعارهای به چشم قرار میدهد و بدین سان تحول در حس را هم برای بشر امروز یادآور میشود.
دوربین را یک سکانس به عقب برگردانیم. امیدوارم تصور نکنید نویسنده این سطور به توهم «آلخاندرو گونزالس» بودن دچار شده است؛ تنها یک سفر اتفاقی و کمی عشق خبرنگاری برای نویسنده حقالتحریری روزنامهای کثیرالانتشار کافی است تا سرراهش به دهکده یوش برود و به خانهای که ۱۰۴ سال پیش صدای نخستین گریه نیما در آن طنین انداز شد، سری بزند؛ «هشتاد و هشتاد، هفتاد و شش یازده، پنجاه و نه» تلفن بوق اشغال میزند؛ «صفر، نهصد و دوازده، دویست و نود و هشت، دو صفر...» گوشی خاموش است. شاید دوست خبرنگارم بر صندلیهای قهوهای رنگ روزنامهای ۱۵ ساله تکیه زده است، آرام نقد تئاتر مینویسد؛ حوالی تجریش اگرچه هوا صاف و آفتابی بود، اما جاده چالوس بوی باران میداد. دو راهی «ولیآباد» و «ایلکا» کمی وسوسهکننده است. شاید با تابلویی رنگ و رو رفته روبهرو شوی که عدد ۶ کیلومتر تا یوش را نشان میدهد؛ «اوزکلا» اما دیگر بوی برف میدهد؛ بوی همان برفهایی که به قول یکی از اهالی روستا، نیما عاشق آن بود؛ شبانه در حالی که برف ۴۰ تا ۵۰ سانتیمتر از کوههای حواشی یوش را میپوشاند در ذهن شاعر انگار خورشید ظهرگاهی برمیافروخت. نیما ساعت
۱۰ یا ۱۲ شب این کوهها را میپیمود تا به یوش برسد. رسیده و نرسیده به یوش یاد شعرش میافتم: «تو را من چشم در راهم شباهنگام» بویژه این که «کمر رود» همچون ماری آبی به آرامی از لابهلای یوش و زمینهای اطراف پائین میخزد. آن وقت میگویم نیما تصویر «در آن دم که بر جا، دره ها چون
مرده ماران خفتگانند» را با تأثیر از این رود باریک و مرموز گرفته است.
بنای ۲۰۰ ساله ناظم الایاله حس خاصی دارد؛ آرم سازمان میراث فرهنگی بر روی آن ثبت شده است. زیر این آرم «اداره کل میراث فرهنگی مازندران» نوشته شده و پائینتر چنین میخوانیم:
نام بنا: خانه نیما یوشیج
شماره ثبت: ۱۸۰۲
قدمت: قاجار
اما من هنوز به یوش نرسیدهام، سفر با اتومبیل رنو۵ حس کارمندی را بیشتر به آدم القا میکند و من باز باید با همکار روزنامهنگارم تماس بگیرم:
- صفر، نهصد و دوازده...
میگویم: در حوالی یوشم؛ بخواهی، نخواهی سری به خانه نیما میزنم، مطلبی، گزارشی، بحثی، شعری، شاعری!
«بله» صبورانه او میگوید: بنویس! یکشنبه هفته آینده حداقل مطلبی خواهیم داشت که بقیه مطبوعات ندارند. سالروز درگذشت نیماست؛ پدر شعر نو زنده است!
حقیقتاً این جمله آخری را از ذهنش میخوانم؛ چون بگویی نگویی من هم جایی در این حوالی، نیما را حس میکنم؛ انگار باد سردی از حوالی کوهها پائین میآید؛ صدای نیما را در حنجره طبیعت کار گذاشته است؛ «از فراز گردنه خرد، خراب و مست/ باد میپیچد/ و دنیا همه خراب از او/ آی نیزن که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟» اینجا آوای نی آدم را مستقیم به سوی موزه نیما میبرد. دهکدهای کوچک و کوهستانی که تک و توک آدمی در حال رفت و آمدند؛ «افتخار میکنیم» تنها جوابی است که به سؤالات من درباره نیما میدهند. دهکده خلوت به نظر میرسد اما خانه نیما انگار مثل کوهی قدیمی در انحنای خیابان خاکی منتهی به کوهپایه، قد برافراشته است؛ حیاط آن حداقل گنجایش ۱۰۰ نفر آدم را دارد؛ معماری آن با خانههای دهکده تفاوت خاصی دارد؛ پنجرههای مشبک و ملون چشم را تسخیر میکنند؛ ترکیب رنگها خود به خود روانشناسانه است. در چوبی ۲۰۰ ساله انگار سلامش آهستهتر از صدای بادی است که از دور میآید، سردر خانه، رواق مانند و به سبک معماری ایرانی است و بالاتر از آن سه پنجره هلالی بسته انگار باز میشوند؛ خیلی جاها سه پنجره دیدهام؛ اورامان، ماسوله و چند جای دیگر. این پنجره شکیل و شاعرانه است؛ گچبریهای داخل منزل، حسی ظریف و هنرمند شبیه معماری بناهای اصفهان دارد.
زیباتر از همه اینها دری است که انگار با متانت خاصی به حیاط مینگرد. از بالا نورگیر مشبک و ملون بیشتر از هر چیزی سوژه عکاسی است. نیم هلالی بر بالای این در با رنگهای متضاد و پر از کنتراست خودنمایی میکند؛ قرمز متمایل به زرد و رنگی پائینتر که آبی پررنگی است که به شیشههای مهآلود و نیمهتار ردیف سوم مختوم میشود؛ حالا بنای قدیمی ناظم الایاله (خانه نیما) موزه نیماست. ساخت موزه نیما تقریباً از اوایل دهه۷۰ با ردیف اعتبارات ملی و بودجه ۱۰میلیون تومانی کلید خورد و سپس این رقم به ۱۴۰ میلیون تومان رسید و در نهایت با اعتبار ۴۰۰ میلیونی در همان ساختمان قدیمی به مساحت ۷۰۰ مترمربع پس از ۱۸سال با تعهد سازمان میراث فرهنگی بازسازی شد و همچون گنجینهای از تاریخ ادبیات معاصر تمام دستنوشتهها، وسایل شخصی، سررسیدها و دیگر لوازم زندگی حرفهای شاعر را در دل خود گردآوری کرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست