پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

داستان خرس شکنجه شده


داستان خرس شکنجه شده

هنریک یوهان ایبسن پدر رئالیسم در تئاتر

دهم تا هفدهم ماه "می" هر سال از طرف یونسکو به عنوان بزرگداشت نویسنده بزرگ نروژی و پدر رئالیسم در تئاتر- هنریک یوهان ایبسن نام گذاری شده است.

هنریک یوهان ایبسن (Henrik dohan Ibsen) ،بیستم مارس ۱۸۲۸ در شهر شی ین که در ساحل جنوبی نروژ قرار دارد، متولد شد. پدر بازرگانش خون آلمانی – دانمارکی – اسکاتلندی داشت و مادرش یک نروژی، آلمانی الاصل بود.

خانواده ایبسن وابسته به سنت ها و مذهب بودند و میانه چندان خوبی با پیشرفت و تجدد نداشتند. ایبسن در نوجوانی پس از ورشکستگی پدرش برای نخستین بار طعم تلخ فقر و تنگدستی را می چشد و از این دوران به بعد چنان به او سخت می گذرد که تا آخر عمر همواره از فقر و درماندگی همچون کابوسی دردناک می هراسد. ایبسن از ۱۶ سالگی در "گریمس تاد" تنها زندگی می کند و ضمن کار در یک داروخانه به تحصیل هم می پردازد. زندگی او در گیمس تاد تلخ و دردناک است . او تنها و بی کس است و هیچ کس را ندارد. در این مدت در محافل ادبی رفت و آمد می کند و اندیشه هایی که بر ضد سنتها در وجودش شکل گرفته کم کم نمود می یابند. از همین دوران علاقه اش به مطالعه دو چندان می شود. او بیش از هر کس شیفته اندیشه "کیرکه گور" می شود.

ایبسن در این ایام به دلیل علاقه اش به تاریخ، نمایشنامه تاریخی کاتیلینا (Catilina) را می نویسد و چاپ می کند، اما هیچ استقبالی از آن نمی شود.

وی پس از شش سال زندگی در گریمس تاد ، در سال ۱۸۵۰ به پایتخت نروژ ، کریستیانا، می رود. ورودش به پایتخت همزمان با تحولات و انقلاب عظیم در اروپاست که تب آن فرانسه نروژ، آلمان، حتی مجارستان را فرا گرفته است. نروژی ها هم در این زمان گر چه درگیر تحولات نیستند اما شور و هیجانی سیاسی پیدا می کنند. طبیعتا ایبسن نیز که در دوران جوانی به پایتخت آمده، تحت تاثیر این تحولات قرار می گیرد و به نوعی می توان گفت ، میل به سیاست در اندیشه او از همین زمان آغاز شده است.

اما این شور و هیجان در ایبسن احساسی بود و او بیشتر طرفدار آشوب و جنجال بود تا اهداف آشوب گرانه. ایبسن جوان قرن هجدهم می خواست با فرو رفتن در دریای سیاست روح سرکش و یاغی اش را ارضاء کند. با همه این ها او وحدت اسکاندیناوی را به عنوان هدف اجتماعی اش مطرح می کند و آرزوی وحدت سوئد، دانمارک و نروژ را دارد. او در کریستیانا هم با فقر و تنگدستی زندگی می کند و چهره یک انسان ناراضی و فقیر در تمام این مدت با او همراه است. در شرایطی که فقر و گرسنگی امانش را بریده است تنها به نوشتن می پردازد و خفت و خواری ای که همیشه با اوست او را بلند پروازتر بار می آورد. برای مدت کوتاهی نزد "هلت برگ" شاگردی می کند و با نویسندگان بزرگی آشنا می شود اما فقر و شکست او را مجبور به ترک دانشگاه می کند.

ایبسن در این دوران نمایشنامه "کاتیلینا" و "آرامگاه جنگجو" را به نظم می نویسد و چاپ می کند. در این نمایشنامه ردپایی از رمانتیک "النش لگر" و شیوه "شکسپیر" به چشم می خورد.

او مدتی در یک هفته نامه ، دبیر بخش سیاسی می شود و در این مدت ادارات، احزاب و پارلمان را به باد انتقاد می گیرد. این مجله که مثل بیشتر مطبوعات نروژ ، بهانه یا آلت دست مقاصد مدیران و صاحبان چاپخانه هاست. معمولا بیش از چند شماره فروش ندارد و ایبسن را راضی نمی کند. در هفتم ژوئن ۱۸۵۱ که پلیس به مجله می تازد، ایبسن بدنبال شغل دیگری می رود و ظاهرا فعالیت سیاسی علنی او که موجد یک نمایشنامه هجوآمیز سیاسی کوتاه به نام "نورما" نیز شد، در همین زمان به پایان می رسد. (۱) پس از بازگشایی تئاتر برگن ایبسن در آنجا هم به فعالیت می پردازد و از همین جا هم هست که نمایشنامه نویسی را هدف بزرگ زندگی اش قرار می دهد.

نخستین نمایشنامه او، کمدی سه پرده ای رمانتیکی به نام "شب سن ژان" است. در سال ۱۸۵۵ نمایشنامه "خانم اینگر" را می سراید. و دو سال بعد "ضیافت سول هاک" سروده می شود، که بر روی صحنه هم می رود. ایبسن در ۱۸۵۷ و پس از سرودن نمایشنامه "اولاف لیل بکدانس" به کریستیانا بر می گردد و مدیر تئاتر کریستیانا می شود. در سن سی سالگی با "سوزانا تورسن" ازدواج می کند و نمایشنامه "ویکینک های هل گلاند" را می نویسد. دو سال بعد دو منظومه "تریه ویگن" و "برفراز کوهستان" یا "ویلا دومی" را تمام می کند که در مورد کمال معنوی و وارستگی است .

در سال ۱۸۶۲ "کمدی عشق" را می نویسد که با اعتراض کلیسا و دولت مواجه می شود. یک سال بعد هم "مدعیان تاج و تخت" نوشته می شود که برخی آن را بهترین درام دوره اول هنرمندی او می دانند.

تحولات سیاسی آن دوران و سکوت نروژ در برابر هجوم پروس به دانمارک احساس تنفر عمیقی نسبت به نروژ در ایبسن ایجاد می کند. و این تنفر با رعب و وحشتی که از فقر و بی عدالتی در وجود او هست در هم می آمیزد و در شرایطی که گرفتار بیماری عصبی شده به ایتالیا مهاجرت می کند.

ایبسن در ایتالیا نیز با فقر دست به گریبان است. اما رفته رفته روح و اندیشه او متحول می شود و در واقع به رشد فکری بالاتری می رسد و گستاخ تر می شود. او "براند" و "پرگنت" را در ایتالیا می نویسد که درام های بزرگ پرشکوهی در کارنامه نویسندگی اش محسوب می شوند، بعد از ایتالیا هم ۲۳ سال در آلمان زندگی می کند و جنگ های آلمان و فرانسه را از نزدیک می بیند.

این سال ها مصادف با دورانی است که نویسنده نروژی به موفقیت و معروفیت دست یافته و از آن فقر و تهیدستی که همیشه می ترسید فاصله گرفته است و این پیروزی شغلی باعث درگیری هر چه بیشترش با نویسندگی می شود و در واقع تمام وقتش را صرف نوشتن می کند. از این پس سبک کارش متحول می شود و از فردیت ها به مسائل جمعی متمایل می شود. بعلاوه این تحول، مقدمه ای می شود برای نمایشنامه هایی که بعد از این نوشته می شوند. "اتحادیه جوانان" نخستین اثر ایبسن نو در ۱۸۶۹ نوشته می شود . وی در این نمایشنامه که به زبان ساده روزانه نوشته شده است برای اولین بار جدا سیاست بازان زمان را به باد هجو و حمله می گیرد. (۲)

"محققان اتحادیه جوانان را اولین کمدی منثور ایبسن بلکه نخستین کمدی منثور نروژ می شمارند. ولی "آرچر" ایبسن شناس انگلیسی می نویسد که این نمایشنامه اثری آزمایشی است و هنرمند به وسیله آن طبع خود را در زمینه ای نو می آزماید."(۳)

در ۱۸۷۰ ایبسن پنجاه قطعه از اشعارش را با نام "خرس شکنجه شده" منتشر می کند. سه سال بعد نمایشنامه "قیصر و جلیلی" از او نشر می یابد و پس از گذشت چهار سال از انتشار "قیصر و جلیلی" او ضمن دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه "اوپ سالا" نمایشنامه "ارکان جامعه" را به چاپ می رساند. سپس در ۱۸۷۹ "خانه عروسک" را منتشر می کند که نقطه اوجی در نوشته هایش به حساب می آید. در "خانه عروسک"، ایبسن زنی را به عنوان بخشی از بشریت رنجور و گردنکش به بحث می گذارد و از همین جاست که رویارویی او با جامعه و مردم آغاز می شود. ایبسن در حقیقت در "خانه عروسک" ، "نورا" را در مقابل سنت هایی قرار می دهد که مورد قبول اکثریت جامعه است و در نمایشنامه این سنت ها و اکثریت شدیدا مورد انتقاد واقع می شوند.

ایبسن حدود دو سال پس از "خانه عروسک" نمایشنامه "ارواح" را می نویسد ، که موضوع آن مبتنی بر نظریه های وراثتی است. اما آنقدر تیره و تاریک و بدبینانه به زندگی و آینده بشر اروپایی نگاه می کند که به مذاق هیچ کس خوش نمی آیند و آنقدر سنت ستیز است که همه را علیه ایبسن می شوراند. نمایشنامه تا دو سال به نمایش در نمی آید و هیچ کس در مقابل موضع گیری مردم، از ایبسن حمایت نمی کند. همین واکنش هاست که ایبسن را در مقابل مردم قرار داده و انگیزه نوشتن "دشمن مردم" را به وجود می آورد.

ایبسن یک سال در روزنامه ها به مبارزه می پردازد، اما از مبارزه اش در مقابل مردم و حتی خود روزنامه ها نتیجه ای نمی گیرد و گوشه نشین می شود و در سال ۱۸۸۲ پس از یک سال سکوت نمایشنامه "دشمن مردم" را می نویسد و دشمن واقعی مردم را در آن به مردم معرفی می کند. او در این نمایشنامه جنجالی ضمن رد نظرات اکثریت، روزنامه ها و سرمایه داران و صاحبان قدرت را نیز به باد انتقاد می گیرد. شخصیت قهرمان این نمایشنامه – دکتر استوکمان- تا آن اندازه منطبق بر شخصیت خود ایبسن است که ایبسن به ناشرش چنین می گوید: دکتر و من درست با یکدیگر توافق داریم. در موضوع بسیار فراوان با هم هماهنگیم، اما دکتر کمی لجوج تر از من است. (۴)

دکتر استوکمان در واقع مانند خود ایبسن یک پیشرو است که همواره قصد بر ملا کردن ناآگاهی اکثریت جاهل و دفاع از اقلیت اصیل و آگاه را دارد. و هر دو معتقدند که: بشریت را افراد تک و تنها بر پا داشته اند. سیاهی لشکر کاری از پیش نبرده و چه بسا مانع و مخل فرهنگ انسانی نیز شده است. (۵)

ایبسن در سال ۱۸۸۴ "مرغابی وحشی" را می نویسد و پس از آن کار نوشتن "بانوی دریایی" و "روس مرس هولم" را تمام می کند و در ۱۸۹۰ "هداگابلر" را به چاپ می رساند.

یک سال بعد هنریک ایبسن ۶۳ ساله پس از ۲۷ سال به نروژ باز می گردد. اما این ایبسن پیر و سالخورده با ایبسنی که سال ها پیش در نروژ می زیست زمین تا آسمان تفاوت دارد. او دیگر آن جوان انقلابی پرشور و هیجان گذشته نیست، حالا کاملا شکسته و آشفته است. او در این دوران "استاد معمار" را می نویسد.

در سال ۱۸۹۴ نگارش "ایولف کوچک" را به پایان می رساند و دو سال بعد هم "جان گابریل بورگمن" را منتشر می نماید. "هنگامی که ما مردگان بر می خیزیم" هم عنوان آخرین نمایشنامه ایبسن است که در سال ۱۸۹۹ نوشته می شود.

در این سال ها دیگر ایبسن پیر و خسته است. تنش رنجور و اندیشه اش مختل شده است. از ۱۹۰۰ با مرگ آغاز آشنایی می کند. دنیای قرن رستاخیز، قرن بیستم جای او نیست. در چهار سال آخر عمر پرده نشین است. مثل چنین در زهدان، ایام را به خواب و بی خودی می گذارند و همواره خوابش سنگین تر می شود.

سال ۱۹۰۶ است، یک سال پس از انفصال سوئد و نروژ و آغاز انقلاب بزرگ روسیه، یک سال پیش از نخستین پیروزی تاریخ نسوان، عضویت زنان در مجلس ملی فنلاند. دنیای نو درحال تکوین است. هنریک یوهان ایبسن هفتادو هشت ساله مرد این میدان نیست. دیگر تاب زیستن و پریشان بودن ندارد. خواهان آرامش ابدی است. پس در ۲۳ مه ۱۹۰۶ به خواب مرگ می رود. (۶)

مهرنوش نصوری

پی نوشت:

۱.آریان پور ، امیر حسین/ دشمن مردم و ایبسن آشوبگرای/ نشر گستره ۱۳۷۸، تهران/ص ۲۹

۲.همان – ص ۴۱

۳.همان- ص ۴۲

۴.همان – ص ۵۳

۵.همان – ص ۵۵

۶.همان- ص ۶۷