جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کوششی جدی, هدفمند و خلاقانه


کوششی جدی, هدفمند و خلاقانه

نگاهی به نمایش ”دلم میخواد محکم بزنم تو گوش اتللو” نوشته ”نورالدین آزاد” و کارگردانی ”مسعود موسوی”

پس از دیدن چند اثر "مسعود موسوی" و بازی در یک نمایشش که سبب لمس و درک بی‌واسطه نگارنده از نگاه و شیوه وی شد، (نمایش مجسمه‌های یخی ۱۳۸۷ اجری عمومی و جشنواره فجر) به یقین می‌توان گفت که تلاش او برای رسیدن به زبانی مستقل در صحنه، تلاشی جدی و هدفمند و خلاقه است و در هر کار، گامی دیگر در این راه برمی‌دارد. او همواره به دنبال متنی خاص است که به این زبان و شیوه راه بدهد: متونی حاوی اندیشه و طرح کننده انسان و موقعیتش در جامعه و جهان. فهرست نویسندگانی که موسوی متونشان را به صحنه برده، روشن می‌کند که برای او شهرت یا ایرانی و غیر ایرانی بودن نویسنده نیز تفاوتی ندارد، و این دیدگاهی زیباست.

شیوه وی را می‌توان به طور کلی "اپیک" دانست، اما نه پیرو کلیشه‌های پرورده شده این شیوه از نمایش، بلکه توأم با خلاقیت. موسوی بر وجه اکسپرسیونیستی تئاتر روایی تأکید ویژه دارد و این در میزانسن و نحوه بازیگری وی، و در طراحی صحنه آثارش نمود می‌یابد. "فرشاد منظوفی‌نیا" هرگاه طراح صحنه او بوده، در هماهنگی نمایانی با او ظاهر شده و با شناخت متن و ذهنیت کارگردان، طراحی خود را با بهره‌یابی درست از استعاره‌ها و نشانه‌ها در رنگ و خط و حجم و فرم، به نوع خوبی از سادگی هنری و کاربردی کردن عناصر بصری صحنه، دست یافته است. عنصر طنز در جدی‌ترین نمایش‌های موسوی قابل رصد است: طنزی که در عین وجاهت و فراگیری، رنگ و طعمی ایرانی دارد و حتی گاه به طنز نمایش‌های سنتی ایرانی، به گونه‌ای مهار شده و آبرومند، نزدیک می‌شود. مهم آن که طنز او از سویی به هنگام در اثر، ظاهر می‌شود و از دیگر سو در گروتسک که عنصر ذاتی شیوه اپیک است، ترکیب می‌شود. موسوی مدرس تئاتر در دانشگاه است و تفکر و نگرش آکادمیک در نمایش‌هایش از جمله همین نمایش مورد بحث نمایان است. اما آکادمیک بودن را مترادف سخت و سفت و ثقیل بودن نمی‌گیرد، بلکه این نگرش در ساخت و بافت شبکه مفهومی، هندسه حرکتی اجرا و تناسب میان اجزاء جلوه می‌یابد و چنین است که نمایش موسوی همواره از جنبه‌های بصری، دارای فرمالیسمی پاکیزه است، که البته همه چیز را فدای خود نمی‌کند بلکه در تعامل و تعادل با مفاهیم و ریتم و تمپوی اثر قرار می‌گیرد.

در عین حال، او بدون بهره‌یابی کلیشه‌ای از فاصله‌گذاری کلامی و بیشتر توسط فضاسازی و نحوه خاص هدایت بازیگر، موفق می‌شود این هشیاری را در طول اجرا در تماشاگرش ایجاد کند که شاهد یک بازی است، یک نمایش که باید قضاوت درباره آدم‌ها و رویدادهایش را از همان هنگام تماشا، تا بیرون از سالن اجرا، ادامه ‌دهد و تا مدتی پس از تماشا، با آن سر کند و بخشی از لذت همراه با تعمقی را که باید از اجرا ببرد (لذتی در لایه‌های فروتر از سطح ذهن و عاطفه) با ادامه قضاوتش، احساس کند بخشی مهم از این اتفاق را باید معلول شکلی از گزارشگری دانست که مورد توجه و تأکید موسوی است و متناسب با شیوه اجرایی او این شکل را می‌توان گزارشگری پنهان نامید که البته در این نمایش خاص، به دلیل مشکلات متن، در آن اندکی زیاده روی شده است، به ویژه از پاره دوم نمایش بعد از آغاز همراهی سه متهم به قبل با دو شخصیت کارگردان و روانپزشک، که پیرامون آن سخن خواهیم گفت.

در یک کلام، مسعود موسوی، در حالی که قصدش گریز از سطحی بودن و باج ندادن به توقعات عادی، و تأمل انگیز شدن اثرش است، عوامل و عناصر نمایشش را به گونه‌ای ترکیب و تنظیم کرده و سمت و سو می‌دهد که ویژه قشر و دسته و گروه و نگرش‌هایی خاص نبوده و تئاتری روشنفکرماب نباشد و نه مبدل به تئاتر "مرفه بی‌درد" یا تئاتر بورژوا شود و نه مخاطب غیر آکادمیک را براند. تماشاگر عامی نیز معمولاً می‌تواند با اثر وی ارتباط برقرار کند و دست کم بخشی از استعاره‌ها، نشانه‌ها و نمادهای آن را توأم با معانی‌شان، در ذهن خود بیندوزد و همچنین تماشاگر سطوح فراتر هم حرکت اثرش به سمت عمق را همراهی می‌کند زیرا ساخت و پرداخت کار به گونه‌ای است که علیرغم استعاری و نشانه‌گرا بودن، از تراکم همراه با تزاحم نشانه‌ها و استعارات و مفاهیمشان و مهم‌تر از ترافیک اداهای "ایسمی" و انتلکتوئل مابانه، پرهیز می‌کند و این با هدفی که گفته مشهور برشت: «هنر یعنی ساده‌سازی و نه مبتذل‌سازی» برای تئاتر تعریف کرده است، خویشاندوی نسبی دارد. به عنوان مثال، دو رنگ قرمز و سفید، در ترکیب با رنگ‌های سیاه زمینه و خاکستری، در اشیاء یا لباس‌ها در حالی که از باسمه‌ای شدن دور شده‌اند، معانی متناسب با مفاهیم اجرا را با شتابی در خور و به آسانی به ذهن مخاطب رله می‌کنند و یا متحرک بودن صندلی‌ها و تابوت‌ها در عین حال که حجم قابل توجهی از هندسه حرکتی اجرا را شکل می‌دهد، امکان ایجاد تنوعی بصری و ساخت و پرداخت موقعیت‌های گونه‌گون را نیز ایجاد می‌کند و پارادوکس مفهومی و بصری که حجم‌ها و خطوط در بک گراند و صحنه‌ اجرا (صحنه در دل صحنه) که ثابت‌اند، با این عناصر و ابزار متحرک ایجاد می‌کنند، معنی‌دار است. القاء یک سالن و صحنه‌اش، در صحنه نامتعارف تماشاخانه استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر، یکی از نقاط قوت طراحی صحنه نمایش "دلم میخواد محکم بزنم تو گوش اتللو" است که با دقت و ظرافت و تناسب صورت گرفته است.

در این نمایش، آنچه را به اجمال پیرامون شیوه کار مسعود موسوی تا به اینجا آمد، یک بار دیگر، همراه با دقت و وسواس او شاهدیم. اما این بار علیرغم همه دقت و هشیاری‌اش به نظر می‌رسد در پاره دوم اجرا، تله معضلات متن دست و پای وی را به چالش کشیده است: داستان، داستان سه قاتل است: یک افسر مجرم سیاسی، متهم به قتل ده نفر ـ دو سرباز ایرانی به طور ناخواسته، و ۸ مستشار نظامی آمریکایی به طور ارادی ـ که مصداق عینی تاریخی دارد (تیراندازی در لویزان، سال ۱۳۵۷) یک زن قاتل ۲ کودک خویش و مردی متهم به قتل زن و فرزند خود. این سه زندانی مدام تقاضای هر چه زودتر اعدام شدن خود را دارند. روانپزشکی درس خوانده خارج، قصد کشف حقیقت ماجرای این سه تن را از طریق سایکودرام، به یاری دوستی کارگردان تئاتر و همچون خود درس خوانده خارج و عاشق نمایشنامه‌های خارجی، به ویژه "اتللو" دارد.

این دو در تلاش خود برای کشف حقیقت، ناموفق و ناکام می‌مانند و کارگردان به این نتیجه می‌رسد که نمایش اتللو، که انتخاب او برای بازی ۳ قاتل است به رغم آنچه می‌اندیشیده با واقعیات تلخ جامعه‌اش فاصله بسیار دارد. داستان، در نقطه واژگونگی و دگرگونی تغییر محور می‌دهد و زندانیان قاتل پریشان احوال به حال آن دو رحم می‌آورند و برای کمک به آن‌ها، مستقیماً اصل ماجرای خود را از طریق بازی در بازی شرح می‌دهند و در می‌یابیم که در شرایط ناگزیری دست به قتل زده‌اند و هر یک پس از بازی ماجرای خود به درون تابوت مانندی می‌روند که پزشک و کارگردان برایشان مهیا کرده‌اند. در پایان، شخصیتی دیگر به صحنه می‌آید و به تماشاگر خطاب می‌کند: من دو بیمار مشکل دارم، یک کارگردان و یک روانپزشک، که باید از طریق سایکودرام ماجرایشان را کشف کنم، نمایش مورد نظر نیز نوشته "آتول فوگارد" است (توجه کنیم که مقصود از متن، که بسیاری از تماشاگران آن را نخوانده‌اند) مشکل بزرگ متن آن است که تا نقطه واژگونگی، یک موضوع دارد: «نمایش خارجی، ولو شاهکاری چون اتللو، با حقایق جامعه ما تطبیق ندارد.» و از آن پس، یعنی به مدت تقریباً نصف طول اجرا فاقد موضوع و تنها گزارش سه قتل است.

بنابراین با متنی دو پاره روبروییم که موضوع پاره نخستش ساده‌لوحانه است چرا که آثاری چون اتللو چندان عمیق‌اند که تا قرن‌ها بعد نیز با عمیق‌ترین واقعیات و معضلات بشری در جوامع گونه‌گون در تطبیق کامل‌اند و پاره‌ دوم گزارشی اندیشمندانه و با پرداخت غیردراماتیک است که به پاره ماقبل گره نمی‌خورد، شعاری و احساساتی‌ است و خلاف پاره پیشین که مایه‌های تپنده اکسپرسیونیستی دارد، رنگی شبه‌سوسیال رئالیستی در سطح به خود می‌گیرد. مهم آن که کارگردان و روانپزشک که از ۳ ماجرا بی‌خبرند و در پی کشف آن‌ها هستند، با دیالوگ و کنش آگاهانه منطبق بر ماجراها، در بازی آن‌ها شرکت می‌کنند! و این خلاف شرکت ۳ قاتل در بازی‌های یکدیگر که به دلیل دمخور بودنشان با هم از ماجرای همدیگر مطلعند و می‌توانند در بازسازی ماجرای یکدیگر دخیل باشند، کاملاً غیر منطقی ست. البته تحول آن دو پیش از ورود به بازی ۳ قاتل نیز سریع و بدون زمینه‌چینی و پرداخت دقیق دراماتیک است. ضمن این که: دست کم قاتل سیاسی، یعنی افسر چه چیزی برای کشف شدن می‌تواند داشته باشد؟! او پیش چشم عده‌ای بسیار، در رستوران پادگان لویزان اسلحه کشیده و مقتولان را کشته است، شاهدان بسیارند و در خفا کارش را انجام نداده که کشف جرمش یک معضل باشد! سؤال دیگری نیز به ذهن می‌آید که: اگر روانپزشک و کارگردان، پس از پی بردن به اصل ماجرای ۳ قاتل، آن‌ها را درتابوت‌ جای می‌دهند به نوعی همدستان قدرتی خواهند بود که این سه تن قربانیان آنند، به علاوه کار سایکودراماتیک با قاتلان با هماهنگی قدرت انجام می‌گیرد و تحت نظارت است، در این صورت چه دلیلی هست برای تحت درمان قرار دادن آن دو؟ به چه جرمی؟: همکاری با قدرت؟! و چه چیزی از انگیزه و عمل آن دو نامکشوف است؟! سؤالات در مورد متن بسیارند که از آن میان به دو تا اشاره می‌کنیم:

ـ اگر متن اتللو با واقعیات ما جور در نمی‌آیند، چرا متنی که این مطلب را طرح می‌کند خودش به دور از ساده‌ترین واقعیات و منطق‌هاست؟ اگر ما بهتر می‌نویسیم، همین است نمونه آن؟!

ـ گیریم که چنین باشد، نویسنده اتللو چه گناهی کرده که ۵ قرن پیش واقعیات جامعه خود را نوشته، و اصولاً نمی‌دانسته قرن‌ها بعد، جامعه ما چه مشکلات و چه واقعیاتی دارد؟! و چنانچه مجاز به برخورد با او باشیم، آن هم به گونه بد و خشن این متن، چرا باید بخوابانیم توی گوش اتللویی که او ساخته و پرداخته است؟ گوش خود آقای شکسپیر، اگر بعد از ۵ قرن گوشی بر اسکلتش مانده باشد، واقعی‌تر نیست؟!!

تا نقطه شکست کارگردان و روانپزشک، علیرغم مشکلات متن، نمایش با کارگردانی اندیشه‌ورزانه‌ موسوی و طراحی خوب منظوفی‌نیا و بازی‌های قابل قبول بازیگران به ویژه بازی درخشان پرستو کرمی و تلاش و مایه‌گذاری روح‌الله کمانی (و منهای بازی نه چندان درست سام کبودوند) به خوبی پیش می‌رود و تماشاگر را واقعاً درگیر می‌کند، کارگردان موقعیت را به گونه‌ای تحسین انگیز پرورده است. اما از این پس پای نمایش در چاله خطای فنی متن گیر می‌کند و ترفندهای توأم با تعمق کارگردان و تکاپوی بازیگران فن و تکنیک را به نمایش می‌گذارد، اما نه با تأثیر قوی پاره نخست در همراه کردن روح و عاطفه و قوه قضاوت تماشاگر که تا حدی از فضای اثر فاصله گرفته است.

به نظر می‌رسد هنگامی که ۳ قاتل با دیدن شکست و درماندگی کارگردان و روانپزشک، علیرغم تضاد شدید فکری‌شان با آن دو بر سر محتوای نمایش اتللو، که متن بارها بر آن تأکید کرده و حتی به درگیری کشیده شده، از سر عطوفت و رأفت انسانی، حاضر به کمک به آن دو می‌شوند و می‌پذیرند که درون خود را برای آن‌ها عریان کنند، نمایش همه حرفش را به روشنی زده است و تماشاگر با دیدن وجه انسانی و عاطفی عمیق این قاتلان که در میزانسنی بسیار مؤثر به خوبی القاء می‌شود به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و با آن ۳ تن همراهی و همدلی عمیقی از آن نوع که در شیوه اپیک باید اتفاق افتد، می‌کند و قضاوتش آنان را در جایگاهی فراتر از دو فرد برجسته و تحصیل کرده در دو جایگاه مهم اجتماعی (جایگاه علمی روانپزشک و جایگاه هنری کارگردان) قرار می‌دهد و می‌پذیرد که اگر مرتکب قتل شده‌اند، قطعاً در شرایطی دشوار و ناگزیر قرار گرفته بوده‌اند و قاتل به واقع شرایط تلخ و تنگ اجتماعی آن دوران است و نه این ۳ نفر و دیگر دانستن چگونگی آن ناگزیری و چیستی آن شرایط و تنگناهای تلخ، چه لزومی دارد و مگر نه که تماشاگر می‌تواند آن را در ذهن خود بپرورد و تصور کند و مصداق‌هایش را در هر زمان و همیشه بیابد؟ و از سویی، داستان آن چگونگی و چیستی‌ها، خود حکایت دیگری است و دستمایه نمایشی دیگر البته به شرط آن که دیالوگ‌هایی که تا همین مقطع از متن، از زبان روانپزشک بارها، در حضور و در غیاب آن سه بر پاکی و معصومیتشان تأکید می‌ورزند، حذف شوند و نویسنده اجازه بفرماید که رویداد و موقعیت و تماشاگر و نیز بازی بازیگر به هدایت کارگردان نمایش به یاری یکدیگر این پاکی و عطوفت و معصومیت را منصه ظهور برساند.

طرح شکست تجاری نمایش "اتللو" که کارگردان پیش از ورود پزشک و طرح مسئله ۳ بیمار و مشکل خود با آن درگیر است و بحث این دو با هم بر سر این که نمایش ایرانی خوب است یا خارجی‌اش!! در آغاز نمایش نیز اضافه است (به ویژه که بحث مفصلی را هم پیرامون این مسئله میان قاتلان و کارگردان در طول نمایش، شاهدیم.)

در صورت انجام این حذف‌ها در بخش و پاره نخست، و حذف کل پاره دوم متن موضوع نمایش عمیق خواهد شد: چیزی شبیه این: «عملکردهای آدمی، با شرایط و تنگناهای جامعه، نسبت نزدیک و تنگانگ دارند» و نه موضوعی ساده‌انگارانه‌: «نمایش خارجی ربطی به جامعه ما ندارد!» که ناسیونالیسمی افراطی را به ذهن القاء می‌کند.

طراحی نور نمایش متناسب و دقیق است. موسیقی آن همخوانی نسبی با اجرا دارد. گریم در حد لزوم همخوان است، همچنان که طراحی لباس دادبه حقیقی. (جوانی عزیز و شریف و کارآمد) طراحی پوستر و بروشور کمال کچوئیان را می‌توان طراحی همراه با تعمق قلمداد کرد.

و گروه کارگردانی جوان نمایش به هدایت جوان شریف و با اخلاق و با شخصیت "علی شاه‌صفی" در انجام وظایف خود موفق‌اند، ضمن آنکه از مسعود موسوی به خاطر به کارگیری گروهی جوان و وظیفه‌مند در کاری حرفه‌ای، که برای آنان تجربه و آموزش را توأمان در بر دارد باید تشکر کرد چنان که دیگر عوامل نمایش او نیز مثل همیشه، بالای ۹۰ درصد جوان‌اند، و این اعتماد وی چنان که تاکنون نتیجه داده است، از این پس نیز جواب خواهد داد و نیروهایی کارآمد از این طریق تحویل تئاتر حرفه‌ای ما خواهند شد.

عبدالرضا فریدزاده