یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

محمد صل الله علیه و آله وسلم ,شمس آفرینش


محمد صل الله علیه و آله وسلم ,شمس آفرینش

بر ماذنه های جاودانه تاریخ بانگ «اشهد ان محمدا رسول الله » گوش زمان رانوازش می دهد و یاد و خاطره جاودانه مادر خورشید را در سینای دلها زنده می سازد آری, تا پایان آفرینش, هر مسلمانی در هر کجای تاریخ و هر سرزمینی بشکفد, رویش او وامدار بارش لطف الهی از دامان این مادر مهربان است

بر ماذنه‏های جاودانه تاریخ بانگ «اشهد ان محمدا رسول الله‏» گوش زمان رانوازش می‏دهد و یاد و خاطره جاودانه مادر خورشید را در سینای دلها زنده‏می‏سازد. آری، تا پایان آفرینش، هر مسلمانی در هر کجای تاریخ و هر سرزمینی‏بشکفد، رویش او وامدار بارش لطف الهی از دامان این مادر مهربان است.

ـ نام: محمد بن عبد الله

در تورات و برخی کتب آسمانی «احمد» نامیده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پیش از نامگذاریِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وی را «احمد» نامیده بود.

ـ کنیه: ابوالقاسم و ابوابراهیم.

ـ القاب: رسول اللّه، نبی اللّه، مصطفی، محمود، امین، امّی، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر، مبین، کریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر، یس، طه‏ و... .

ـ منصب: آخرین پیامبر الهی، بنیان‏گذار حکومت اسلامی و نخستین معصوم در دین مبین اسلام.

ـ تاریخ ولادت: روز جمعه، هفدهم ربیع الاول عام الفیل برابر با سال ۵۷۰ میلادی (به روایت شیعه). بیشتر علمای اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانسته‏اند.

عام الفیل، همان سالی است که ابرهه، با چندین هزار مرد جنگی از یمن به مکه یورش آورد تا خانه خدا (کعبه) را ویران سازد و همگان را به مذهب مسیحیت وادار سازد؛ اما او و سپاهیانش در مکه با تهاجم پرندگانی به نام ابابیل مواجه شده، به هلاکت رسیدند و به اهداف شوم خویش نایل نیامدند. آنان چون سوار بر فیل بودند، آن سال به سال فیل (عام الفیل) معروف گشت.

ـ محل تولد: مکه معظمه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودی کنونی).

ـ نسب پدری: عبدالله بن عبدالمطلب (شیبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّی بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لویّ بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر (قریش) بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.

از پیامبر اسلام(ص) روایت شده است که هرگاه نسب من به عدنان رسید، همان جا نگاه دارید و از آن بالاتر نروید. اما در کتاب‏های تاریخی، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است که فاصله بین عدنان تا حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) به هفت پشت می‏رسد.

ـ مادر: آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.

این بانوی جلیل القدر، در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشی، کم‏نظیر و سرآمد همگان بود. وی پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روایتی شش سال زندگی کرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفری که به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمه‏اش، ام ایمن جهت دیدار با اقوام خویش عازم یثرب (مدینه) شده بود، در مکانی به نام «ابواء» بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گشت.

و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روایتی هفت ماه) پیش از ولادت فرزندش از دنیا رفته بود، کفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وی را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وی را شیر دهد و از او نگه‏داری کند؛ اما پس از مدتی وی را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه واگذار کرد. حلیمه گرچه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال برای وی مادری کرد.

ـ مدت رسالت و زمامداری: از ۲۷ رجب سال چهلم عام الفیل (۶۱۰ میلادی)، که در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شده بود، تا ۲۸ صفر سال یازدهم هجری، که رحلت فرمود، به مدت ۲۳ سال عهده‏دار امر رسالت و نبوت بود. آن حضرت علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامداری مسلمانان را پس از مهاجرت به مدینه طیبه بر عهده داشت.

ـ تاریخ و سبب رحلت: دوشنبه ۲۸ صفر، بنا به روایت بیشتر علمای شیعه و دوازدهم ربیع الاول بنا به قول اکثر علمای اهل سنّت، در سال یازدهم هجری، در سن ۶۳ سالگی، در مدینه بر اثر زهری که زنی یهودی به نام زینب در جریان نبرد خیبر به آن حضرت خورانیده بود. معروف است که پیامبر اسلام(ص) در بیماریِ وفاتش می‏فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی پس از فتح خیبر برای من آورده بود.

ـ محل دفن: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودی کنونی) در همان خانه‏ای که وفات یافته بود. هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبی قرار دارد.

ـ همسران:

۱) خدیجه بنت خویلد.

۲) سوده بنت زمعه.

۳) عایشه بنت ابی بکر.

۴) امّ شریک بنت دودان.

۵) حفصه بنت عمر.

۶) ام حبیبه بنت ابی سفیان.

۷)امّ سلمه بنت عاتکه.

۸)زینب بنت جحش.

۹) زینب بنت خزیمه.

۱۰) میمونه بنت حارث.

۱۱) جویریه بنت حارث.

۱۲) صفیّه بنت حیّ بن اخطب

ـ فرزندان:

الف) پسران:

۱) قاسم. او پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) تولد یافت. از این رو پیامبر(ص) را ابوالقاسم نامیدند.

۲) عبدالله. این کودک چون پس از بعثت به دنیا آمده بود، وی را «طیّب» و «طاهر» می‏گفتند.

۳) ابراهیم. او در اواخر سال هشتم هجری متولد شد و در رجب سال دهم هجری وفات یافت.

عبدالله و قاسم از خدیجه کبری (س) و ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شدند. وهرسه آنان در سنین کودکی از دنیا رفتند.

ب) دختران:

۱) زینب (س).

۲)رقیه (س).

۳) ام کلثوم (س).

۴) فاطمه زهرا (س).

دختران پیامبر اسلام (ص) همگی از حضرت خدیجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پیش از رحلت آن حضرت، از دنیا رفته بودند. تنها فرزندی که از آن حضرت در زمان رحلتش باقی مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرین دختر وی بود. این بانوی مکرّمه، افتخار بانوان عالم، بلکه همه انسان‏ها و مورد تقدیس و تکریم فرشتگان عرشی است. همو است که مادر سبطین و امّ الأئمة المعصومین(ع) است.

گرچه پیامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خویش علاقه‏مند بود، اما در میان همسرانش بیش از همه، به خدیجه کبری (س) و در میان فرزندانش بیش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقه‏مند بوده و اظهار محبت و لطف می‏فرمود.

اطلاعات تاریخی از آرمانها و اخلاق و رفتار مادرپیامبر(ص) اندک است.

آنچه در این نوشتار آمده بر اساس اسناد محدودی است که از مادر نور سخن‏می‏گوید: زندگانی آمنه را می‏توان در چهار زمینه بررسی کرد:

ویژگیهای خاندان وی - صفات والای آمنه - ازدواج و درسهای معرفت‏افروز آن

● تبار آمنه

آمنه دختر وهب بن‏عبدمناف است و مادربزرگوارش «بره‏» دختر عبدالعزی (۱) به شمار می‏آمد. این دو بزرگوار در نسب‏شریف به کلاب بن‏مره بن‏کعب بن‏لوی می‏رسند و در واقع پدر و مادر آمنه دخترعمو وپسرعمو بوده، از خصلتهای مشابه بهره می‏بردند.

خاندان «بنوزهره‏» همواره در افتخارهای بزرگ قریش و حوادث پر شکوه مکه شریک‏بوده و برگهای زرینی از تاریخ مکه به نام افتخارآفرین آنها مزین شده است.

عبدمناف، نیای سوم پیامبر اسلام، مغیره نام داشت و «قمر البطحاء» (۲) خوانده‏می‏شد. او در قلب مردم موقعیتی ویژه داشت. تاریخ‏نگاران در باره‏اش چنین‏می‏نویسند: «شعار او پرهیزگاری، دعوت به تقوا، خوش‏رفتاری با مردم و صله‏رحم‏بود. سقایت و میهمانداری حجاج بیت‏الله الحرام با فرزندان عبدمناف بود، و این‏منصب با شکوه تا زمان پیامبر به قوت خود باقی بود.» آمنه دختر «قمرالبطحاء» (ماه مکه) نه تنها زیبایی چهره بلکه ویژگیهایی چون پرهیزکاری،مردم‏داری و ... را نیز از پدر به ارث برده بود.

«بره‏»، مادر آمنه، نیز از خاندان شریف و بزرگوار «بنی‏کلاب‏» بوده. در نسب‏با وهب بن‏عبدمناف اشتراک دارد. مادر بره، ام حبیبه نیز از همین نسب است. و از زیباترین جلوه «ارحام‏مطهره‏» به شمار می‏آید.

▪ ویژگیهای والای آمنه(س)

آنچه بیش از هر چیز آدمی را جاودانه می‏سازد، صفات نیک‏و اخلاق شایسته اوست. ویژگیهای اخلاقی افراد نشان‏دهنده عظمت‏شخصیت آنان است.

برجسته‏ترین این صفات از زبان عبدالمطلب، پیر بطحاء بیان می‏شود. عبدالمطلب، قبل از خواستگاری آمنه، نزد عبدالله، جوان برومند و زیبای‏بنی‏هاشم، آمد و چنین گفت:

«پسرم آمنه دختری است از خویشان تو و در مکه مانند او دختری نیست.» و سپس‏فرمود: «فوالله ما فی بنات اهل مکه مثلها لانها محتشمه فی نفسها طاهره مطهره عاقله‏دینه; (۳) سوگند به عزت و جلال خداوند، که در مکه دختری مثل او (آمنه) نیست.

زیرا او با حیا و ادب است و نفسی پاکیزه دارد و عاقل و فهیم و دین‏باوراست.» بینش عمیق و عفت و پاکی این بانو چنان بود که تاریخ چنین می‏نویسد: «او (آمنه) در آن روز، از نظر نسب و ازدواج، با فضیلت‏ترین دختران قریش بود.» (۴)

از صفات برجسته دیگر این بانو ساده‏زیستی و دوری از جلوه‏های مادی است.

به گونه‏ای که پیامبر اکرم(ص) می‏فرماید: «انما انا ابن امراءه من قریش تاکل القدید» (۵) همانا من فرزند زنی ازقریشم که گوشت‏خشکیده می‏خورد.

بخشی از صفات برجسته این جاودانه مادر چنین است:

الف) دین‏باوری (دینه)

پیامبر گرامی اسلام را «سید الناس ودیان العرب‏»می‏خواندند. علی ابن‏ابی‏طالب(ع) را نیز با این وصف ستوده‏اند: «کان برخی دین را به معنای طاعت و گروهی به معنای هر آنچه باآن بندگی خدا می‏شود (۷) ، می‏دانند. برخی از کوتاه‏نظران که با نگرش مادی به‏مسایل پیرامون خود می‏نگرند، معتقدند که:

«چون آمنه قبل از ظهور اسلام می‏زیسته نمی‏تواند مؤمن باشد و از زنان مشرک به‏شمار می‏آید.» اما مورخان و پژوهشگران شیعه بر این باورند که پدران و مادران‏پیامبر ایمان داشتند. آنها برای اثبات این مطلب به سخن پیامبر(ص) استنادکرده‏اند که می‏فرماید: «لم یزل ینقلنی الله من اصلاب الشامخه الی الارحام‏المطهرات حتی اخرجنی الی عالمکم هذا و لم یدسننی دنس الجاهلیه; (۸) خداوندهمواره مرا از پشتهای پاک به رحمهای پاک منتقل می‏ساخت تا اینکه به این دنیای‏شما آمدم و هرگز به افکار و ناپاکیهای جاهلیت آلوده نشدم.» از این حدیث‏شریف، که با عبارات مختلف بیان شده است، پاکی وجود آمنه و طهارت فکری اوثابت می‏شود. بسیاری از دانشمندان اهل سنت ایمان آمنه را بیان کرده، برای‏اثبات این امر از روایت زیر استفاده کرده‏اند:

«کعب الاحبار به معاویه گفت: من در هفتاد و دو کتاب خوانده‏ام که فرشتگان، جزبرای مریم و آمنه بنت وهب برای ولادت هیچ پیامبری به زمین نیامدند و جز برای‏مریم و آمنه، برای هیچ زنی حجابهای بهشتی را برپا نساختند.» (۹) «واقدی‏» وگروهی از دانشمندان اهل سنت، پس از ذکر حدیث فوق، می‏گویند: خداوند متعال‏هرگز زن کافره را در برابر زن با ایمانی مانند مریم(ع) قرار نمی‏دهد. اگرآمنه ایمان نداشت، هرگز مقامات مریم(ع) برای او به وجود نمی‏آمد. زیرا بین‏ایمان و کفر فاصله بسیار است و هرگز این دو جمع نمی‏شوند. (۱۰) شیخ صدوق نیزدر «اعتقادات‏» خود می‏فرماید: «اعتقادنا فی آباء النبی انهم مسلمون من آدم‏الی ابیه و اباطالب و کذا آمنه بنت وهب ام رسول الله(ص) (۱۱) اعتقاد ما این‏است که پدران پیامبر(ص) از آدم تا عبدالله و ابوطالب و همچنین آمنه، مادرپیامبر، مسلم بوده‏اند.

امام صادق(ع) نیز می‏فرماید: جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت:

«یا محمد ان الله جل جلاله یقرئک السلام و یقول انی قد حرمت النار علی صلب‏انزلک و بطن حملک و حجر کفلک ...» (۱۲) ای محمد(ص)، خداوند تعالی بر تو سلام‏فرستاد و گفت: من آتش را بر صلب و پشتی که تو را فرود آورد و بطنی که حامل‏تو بود و دامنی که تو را تربیت کرد، حرام کردم.

مرحوم مجلسی(ره) می‏نویسد: این خبر دلالت‏بر ایمان عبدالله و آمنه و ابوطالب‏دارد; زیرا خداوند آتش را بر جمیع مشرکان و کفار واجب کرده است و اگر اینان‏مؤمن نبودند، آتش بر آنان حرام نمی‏شد.

ب) محجوب و با حیا (محتشمه)

ویژگی دیگر این بانوی بزرگوار حیا و ادب اوست که‏با واژه «محتشمه‏» در میان عرب شناخته شده بود.

در کتب لغت این واژه را اینگونه تعریف کرده‏اند: «احتشام و هو افتعال من الحشمه بمعنی الانقباض و الاستحیاء و الحشمه الحیاء والادب‏» (۱۳) احتشام از حشمت گرفته شده است و به معنای گرفته بودن و حیا داشتن‏است. حشمت‏به معنای ادب و حیا است و زیباترین صفتی است که بانوان کریمه‏می‏توانند داشته باشند و در سایه آن آسودگی جسمی و روانی یابند.

جریان خواستگاری «فاطمه‏»، همسر عبدالمطلب، از آمنه و آنچه در این مجلس به‏وقوع پیوست‏حیا و ادب این دختر برگزیده عرب را نشان می‏دهد: زمانی که همسر عبدالمطلب به منزل وهب بن‏عبد مناف آمد، آمنه در مقابل اوایستاد. خوش‏آمد گفت و مقدمش را گرامی داشت. وقتی فاطمه نیکیهای آمنه را دید،به مادرش گفت:

«من پیشتر آمنه را دیده بودم، فکر نمی‏کردم چنین با حسن و کمال باشد.» (۱۴) سپس با آمنه گفتگو کرد و او را فصیح‏ترین زن مکه یافت. آنگاه از جای برخاست،نزد عبدالله شتافت و گفت: فرزندم، در میان دختران عرب مانند او ندیدم. من او را می‏پسندم ... .

ج) فرزانگی و فرهیختگی (عاقله)

فهیم بودن از صفات و ویژگیهای اولیای الهی‏است. عبدالمطلب آمنه را با کلمه عاقله ستوده است.

آمنه عقیله عرب، در فهم و کمال بی‏نظیر بود. سخن این بانوی بزرگ در هنگام‏مرگ، نشان‏دهنده میزان خرد و درک اوست. او به فرزندش حضرت محمد(ص) می‏گوید:

هر زنده‏ای می‏میرد، هر تازه‏ای کهنه می‏شود، هر گروهی فانی می‏شود و من می‏میرم;اما یاد من همیشه هست. من خیر به جای گذاشتم و مولود مطهری [چون تو]زادم. (۱۵)

د) فصاحت و بلاغت (ادیبه)

از دیگر صفات دختر شایسته مکه شیرینی‏بیان و گویایی کلام اوست.

اشعار زیبایی که از او به جای مانده، گواه درستی این سخن است. او خطاب به‏فرزندش حضرت محمد(ص) چنین سرود:

ان صح ما ابصرت فی المنام فانت مبعوث علی الانام من عند ذی الجلال و الاکرام تبعث فی الحل و فی الحرام تبعث‏بالتحقیق و الاسلام دین ابیک البر ابراهام فالله انهاک عن الاصنام ان لا تو الیها مع الاقوام (۱۶)

معنای شعر به اختصار چنین است: اگر خوابی که دیدم درست‏باشد، تو بر مردم مبعوث خواهی شد. از طرف خداوندی که‏دارای جلال و اکرام است.

برای بیان حلال و حرام مبعوث می‏شوی. برای حق‏گویی و اسلام که دین پدرت ابراهیم‏است، برانگیخته می‏شوی. پس خداوند تو را از پرستش بتها و پیروی خویشان بازداشت.

ذ) پاک و طهارت (طاهره، مطهره، عفیفه)

پاکی و طهارت آمنه بر اهل مکه‏پوشید نبود. این طهارت به مناسبتهای مختلف در سخنان و اشعار عرب مطرح شده‏است. در توصیف این بانوی کریمه چنین نوشته‏اند:

انها کان وجهها کفلقه القمر المضیئه و کانت من احسن النساء جمالا و کمالا وافضلهن حسبا و نسبا (۱۷) به درستی که چهره‏اش (آمنه) مثل ماه نورانی بود، درزیبایی و کمال از بهترین زنان به شمار می‏آمد; و از نظر صفات و دودمان نیز ازبهترین‏ها بود. او هم پاکیزگی ظاهری داشت و هم پاکی معنوی.(عفت)

▪ ازدواج آمنه

در این ازدواج آسمانی چند مساله مهم باید مورد توجه قرار گیرد:

۱) انتخاب و معیارهای انتخاب از سوی خانواده «عبدالله‏» به نظر می‏رسدمعیارهای عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسری شایسته برای «ماه‏» مکه‏عبدالله در دو بعد خلاصه می‏شد:

اصالت‏خاندان و ویژگیهای فردی.

معیارهای خانواده آمنه نیز بر اساس مادیات نبود، بلکه به کمال وعظمت روحی ومعنوی خانواده عبدالله توجه داشتند.

۲)میزان مهریه به گواهی تاریخ پدر آمنه، پس از مراسم خواستگاری، به‏عبدالمطلب گفت: «دخترم هدیه‏ای است‏به فرزند شما; هیچ مهری نمی‏خواهیم.»

عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزای خیر دهد، دختر باید مهر داشته باشد وکسانی از بستگان ما نیز باید میان ما گواه باشند.» (۱۸)

«مهریه‏» یک ارزش‏معنوی نیست و بسیاری آن نمی‏تواند نشان‏دهنده جایگاه معنوی و اجتماعی فردباشد. در فرهنگ اهل بیت(ع) کمی مهریه نشان‏دهنده برتری دختر است. به هر حال‏این ازدواج، بی‏آنکه با مشکلاتی چون مهریه و جهیزیه روبه‏رو شود، تحقق یافت. ومقدمات میلاد محمد(ص) فراهم شد.

▪ آمنه در آینه مادری

هنوز نخستین فرزند آمنه پای به گیتی ننهاده بود که خبرفوت همسر مهربانش او را در اندوه فرو برد. لطف الهی، بردباری، اشعاری که درسوگ همسر می‏سراید و رویاهای دوران بارداری و فرزندی که پیش از تولد با اوسخن می‏گوید، تنها سرمایه‏های این زن پاکدامن به شمار می‏آید; سرمایه‏هایی که درسایه آن فرزندش را به دنیا می‏آورد.

شاید از این جهت است که پیامبر(ص) را نیز مانند حضرت مسیح(ع) به نام مادربزرگوارش می‏خواندند. «جارود» هنگامی که از نزد رسول خدا برمی‏گردد، خطاب به قبیله‏اش چنین‏می‏سراید:

اتیتک یابن آمنه الرسولا لکی بک اهتدی النهج السبیلا (۱۹) ای پسر آمنه، ای رسول، آمدم سوی تو تا به وسیله تو به راه راست هدایت‏شوم. و اینک پس از گذشت قرنها، مسلمانان با نام این بشر آسمانی در کره زمین به پاخاسته، نماز عشق می‏خوانند.

شبانی و دامداری از روزگاران کهن از جمله اشتغالات و حرفه‏های رایج جامعه بشری بویژه در اجتماعات بدوی و روستایی بوده است. هر خانواده به طور طبیعی تعدادی، هر چند اندک، دام (گوسفند، گاو، شتر و غیره) با مقاصد اقتصادی و معیشتی نگاهداری می‏کرده و معمولا نوجوانان و جوانان، آنها را به چراگاه و مراتع می‏برده و شبانگاه به روستا برمی‏گردانده‏اند و حتی گاهی به سبب زیادی دام و فقدان نیروی انسانی کافی در درون خانواده، فرد و یا افرادی را به اجیری و مزدوری می‏گرفته‏اند و آنان در برابر دریافت دستمزد دامداری و شبانی می‏کرده و از گاو و گوسفند و شتر، مراقبت می‏کرده‏اند.

یکی از موضوعاتی که ناقلان اخبار و سیره‏نویسان، درباره زندگانی رسول‏اکرم‏صلی الله علیه وآله بدان پرداخته و سخنان نسبتا فراوان در آن باره گفته و احیانا در این زمینه از حدود ادب خارج شده‏اند موضوع چوپانی و شبانی آن حضرت در دوره نوجوانی و جوانی و پیش از بعثت است. از آن احادیث چنان برمی‏آید که نقالان و قصه‏پردازان از این موضوع، اصلی کلی ساخته و پرداخته‏اند که بنابرآن، گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالی باید دوره‏ای از عمر خویش را به شبانی بگذرانند تا برای تصدی امر خطیر رسالت‏شایستگی یابند!

موضوع شبانی پیامبران را در چهار عنوان بررسی می‏کنیم: ۱ - اصل شبانی و دامداری به عنوان وسیله امرار معاش و زندگانی. ۲ - اجیر شدن برای دیگری به همین هدف و مقصد. ۳ - چوپانی پیامبران به طور عام و پیامبر اکرم صلوات‏الله علیه و علیهم اجمعین به طور خاص برای تمرین و یادگیری مسؤولیت پیامبری و تحصیل برخی کمالات روحی و نفسانی. ۴ - شبانی پیامبر اکرم برای مکیان و اجیر شدن او برای قریش به قصد تامین معاش و گذران زندگی.

ـ اول: شبانی و دامداری

تردیدی نیست که انسان از بدو پیدایی خود در روی زمین برای آن که زنده بماند به غذا و طعام نیاز داشته و برای سیر کردن شکم خود و تامین معیشت نیازمند کار و کوشش بوده است و طبیعی‏ترین کار در آن زمینه، کشاورزی و دامداری و امثال آن بوده است وانگهی پیامبران خدا، بعد بشری داشته و از این نظر مانند دیگر آحاد انسان برای زنده ماندن، کار و تلاش می‏کردند و احیانا از طریق کشاورزی و گوسفندداری و شبانی، زندگی می‏گذرانده‏اند. ابراهیم خلیل الرحمان علی نبینا و آله علیه‏السلام با ساره دختر خاله‏اش ازدواج کرد. او که زنی ثروتمند و صاحب گوسفندان فراوان بود، همه آنها را در اختیار ابراهیم علیه السلام قرار داد و او با سر و سامان دادن به آنها و حسن نگهداری، مال و منال فراوان به دست آورد و در شهر کوثا وضع هیچ کس بهتر از او نبود. (۲۰)

درباره شبانی پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله نیز روایات متعددی نقل شده است. جابربن عبدالله گوید: در مرالظهران نزد رسول‏الله‏صلی الله علیه وآله بودیم در حالی که گوسفند و قوچ می‏چرانید. پیامبر فرمود: بر شما باد گوسفند سیاه که پاکیزه‏تر است. پرسیدند: آیا شما گوسفند شبانی کرده‏اید؟ فرمود: آری، و هل نبی الا رعاها: آیا پیامبری بوده که گوسفندچرانی نکند؟! (۲۱)

از عمار رضی‏الله عنه نقل شده که گفت: روزی گوسفندان خانواده‏ام را به چرا برده بودم و محمدصلی الله علیه وآله هم شبانی می‏کرد به آن جناب گفتم: آیا مایل هستید تا به فخ برویم که آن جا مرتع و سبزه‏زاری درخشنده و نیکو است؟ پیامبر فرمود: آری برویم. فردای آن روز به آن جا رفتم. محمدصلی الله علیه وآله پیش از من به آن جا رسیده بود اما گوسفندانش را از آن مرتع و علفزار دور نگاه داشته و نمی‏گذاشت وارد چراگاه شوند تا مرا دید فرمود چون با تو قرار گذاشته بودم خوش نداشتم پیش از آمدن تو گوسفندان را بچرانم. (۲۲)

طبرسی در تفسیر آیه «و منهم من یلمزک فی الصدقات...» (توبه /۵۸): «و برخی از آنان در خصوص صدقه‏ها و زکات، بر تو طعنه می‏زنند و خرده می‏گیرند» می‏نویسد: رسول خدا غنایم جنگ حنین را قسمت می‏کرد. مردی پیش آمد و گفت: مگر فرمان خدا آن نیست که صدقات را به فقرا و بینوایان بدهید؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: آری، چنین است. آن مرد گفت: پس چرا همه آنها را به شبان‏ها و گوسفندچرانان می‏دهید؟ پیامبر اکرم فرمود: «ان نبی‏الله موسی کان راعی غنم‏»: «پیامبر خدا موسی، گوسفندچران بود». وقتی آن مرد برگشت که برود رسول‏الله فرمودند: از این مرد برحذر باشید. (۲۳)

جابر از ابوجعفر باقرعلیه السلام حکایت کرد که رسول‏اکرم فرمود: پیش از بعثت‏به گوسفندان و شترانی که به چراگاه برده بودم می‏نگریستم - و هیچ پیامبری نیست مگر آن که شبانی کرده است - می‏دیدم آن زبان‏بسته‏ها که آرام و در جای امن قرار داشتند و چیزی به ظاهر موجب رمیدن آنها نبود ناگهان بدون سبب و علت معلوم، آن گوسفندان و شتران از جا می‏پریدند و رم می‏کردند و من هماره درشگفت‏بودم و با خود می‏گفتم جریان چیست و سبب رمیدن آن زبان‏بسته‏ها کدام است؟ تا این که جبرئیل حدیث کرد که آن در نتیجه ضربتی است که در قبر بر کافر فرود می‏آید و جز انس و جن همه جانداران آن را احساس می‏کنند و صدای آن ضربت را می‏شنوند. پناه به خدا از عذاب و شکنجه قبر. (۲۴)

در نقلی دیگر داستان‏گونه و در زمینه شق‏صدر پیامبرصلی الله علیه وآله چنین آمده است: داشتم گوسفندان را شبانی می‏کردم که گرگی پیدا شد گفتم تو در این جا چه می‏کنی؟ گفت: تو چه می‏کنی؟ گفتم: من گوسفندان را شبانی می‏کنم. گفت: تو راهت را بگیر و برو، من گوسفندان را جلو راندم گرگ در میان گوسفندان افتاد و ناگهان گوسفندی را بکشت... (۲۵)

به مفاد حدیث دیگر آن زمان که پیامبر سی‏وهفت‏ساله بوده و در میان کوههای مکه شبانی می‏کرده است مردی را می‏دیده که به وی نوید رسالت و پیامبری می‏دهد. (۲۶) و براساس حدیثی دیگر، آن وضع موقعی پیش آمده که پیامبرصلی الله علیه وآله گوسفندان ابوطالب را به چرا می‏برده است. (۲۷)

ابوهریره روایت کرده که رسول خدا فرمود: «ما بعث الله عزوجل نبیا الا راعی غنم...» (۲۸) : خداوند عزوجل جز گوسفندچران را پیامبر نکرده است.!

این است نمونه‏ای از نقل‏های تاریخی و حدیثهای داستان گونه مشعر بر این که پیامبران الهی و رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله همگی برهه‏ای از عمر شریفشان را به شبانی و گوسفندچرانی سپری کرده‏اند و هر چند که سند برخی از آنها محل کلام و احیانا متن آنها نیز آشفته است لیکن ما به لحاظ آن که ناممکن نیست که پیامبران و رسول گرامی ما در خانواده خود و برای اداره زندگی شخصی شبانی و گوسفندچرانی کرده باشند، از مناقشه در این باب چشم می‏پوشیم و به بحث دیگر که مهمتر است و در ترسیم سیمای درست از پیامبران خدا مؤثرتر است می‏پردازیم.

ـ دوم: شبانی و اجیری برای دیگران

بحث دوم، شبانی پیامبران و رسول گرامی خدا و اجیر دیگران شدن است و در این باب، سخن از پیامبران با کلام از زندگانی رسول‏الله‏صلی الله علیه وآله تفاوت دارد. زیرا در قرآن کریم درباره شبانی موسی برای شعیب‏علیهماالسلام آیاتی صریح و روشن داریم مبنی بر این که موسی‏علیه السلام مدت ده سال اجیر شعیب‏علیه السلام شد تا برای او شبانی کند، و پس از انقضای مدت مقرر با همسرش راهی وطن خود شد و در طور سینا به رسالت و نبوت برانگیخته گردید. (۲۹)

به زعم ما هر انسانی برای اداره زندگی خود، باید کار و کوشش کند اعم از پیامبران و یا دیگران; و شبانی و گوسفندداری برای خود و یا دیگری از جمله راههای تحصیل معیشت‏حلال است. و هیچ کار شرافتمندانه‏ای، ننگ و عار نیست لیکن این مساله در محیط اشرافی مکه و درباره رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله فرق می‏کند.

قرآن مجید، پندار جاهلانه مشرکان مکه و جز آنان را که کار و کوشش را برای پیامبران عیب می‏دانستند و انتظار داشتند که آنان نخورند و برای زندگی روزمره خود تلاش نکنند به شدت محکوم کرده است.

گفتند: این رسولان را چه شده که طعام می‏خورند و در بازارها راه می‏روند...؟ ما پیش از تو رسولانی نفرستادیم مگر آن که آنان طعام می‏خوردند و در بازارها راه می‏رفتند. (۳۰)

سخن ویژه درباره رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله آن است که اگر چه او ممکن است در خانواده خود و برای مادر رضاعی و یا جد و عمویش شبانی کرده باشد لیکن او برای احدی به عنوان اجیر و مزدور شبانی و چوپانی نکرده است.

یعقوبی در این باب کلامی شیوا و صریح دارد: «و لا کان اجیرا لاحد قط‏» (۳۱) : او هرگز اجیر و مزدور کسی نشده است.

به نظر می‏آید راز این نکته آن باشد که جاهلیت‏بر پندارهای واهی و تخیلات استکباری، کار و کارگر را تحقیر و توهین می‏کند چنان که یتیمان و مردمان بیکس در آن محیطها مورد بی‏توجهی و بی‏مهری شدید قرار می‏گرفتند. در نظامهای جاهلی، ثروتمندان غالبا از راه رباخواری و بهره‏کشی از زحمتکشان فربه‏تر می‏شوند و در همان حال کار و کارگر را تحقیر می‏کنند. و خداوند متعال خواسته است دشمنان پیامبرصلی الله علیه وآله را پیشاپیش خلع سلاح کند و جلو یاوه‏سرایان مکه را بگیرد.

در این جا ذکر این نکته لازم است که هر چند محمدصلی الله علیه وآله یتیم بوده لیکن خداوند متعال جدی مثل عبد المطلب که وی را ابراهیم ثانی می‏خواند (۳۲) و نیز ابوطالب عموی بزرگوارش را به سرپرستی او گماشته است. و نیز اگر چه او از مال دنیا بهره زیادی نداشته است اما هرگز به مشرکان مکه نیز محتاج نبوده است و این همان نکته‏ای است که خصم در طی قصه‏پردازی، آن را جاسازی کرده است.

ابوهریره می‏گوید: خداوند با عزت و جلالت، جز چوپان و شبان را به پیامبری برنینگیخت. از آن حضرت سؤال شد شما چطور یا رسول‏الله؟ فرمود: «انا رعیتها لاهل مکة بالقراریط‏»: من برای مردم مکه با دریافت قیراطهایی، چوپانی و شبانی کرده‏ام.» (۳۳)

«قراریط‏» را جمع قیراط دانسته‏اند و آن، اجزایی از درهم و دینار، و پول سیم و زر است که با آن اشیای ناچیز و ارزان قیمت می‏خریدند. (۳۴) و به قولی: قیراط در بیشتر بلاد، نصف یک درهم است و در شام، یک بیست و چهارم. (۳۵)

و سویدبن سعید گفت: رسول‏الله هر گوسفند را به یک قیراط شبانی می‏کرد.! (۳۶) ابراهیم حربی گفت: قراریط نام جایی است در مکه زیرا قراریط به عنوان پول سیم و زر در میان عرب، شناخته شده نیست وانگهی در برخی احادیث آمده است که آن حضرت فرمود: من برای خانواده‏ام به قیراطهایی شبانی کرده‏ام و عادتا هیچ فردی برای شبانی خانواده‏اش دستمزد نمی‏گیرد. در برخی احادیث‏به جای «قراریط‏» «اجیاد» آمده است و آن مؤید این است که قراریط نام جایی است نه پول سیم و زر. و از سویی دیگر، عرب جایی به نام قراریط نمی‏شناسد پس قطعا مراد از آن واژه، پول زر و سیم است پس شبانی برای خانواده نبوده بلکه برای مردم مکه بوده است و مؤید آن روایت‏بخاری است که: «کنت ارعاها ای الغنم علی قراریط لاهل مکه‏»: من گوسفندچرانی می‏کردم بر قیراطهایی برای مردم مکه. (۳۷)

ابن حجر، میان آن احادیث که در برخی «بقراریط‏» و در بعض دیگر «علی قراریط‏» و در سومی «لاهل مکه‏» و در چهارمی «غنم اهلی‏» آمده است، به نحوی جمع کرده است. بدین بیان که او برای خانواده‏اش بدون دستمزد و اجرت و برای دیگران با دریافت مزد و اجر، شبانی می‏کرده است! و مقتضای جمع ابن‏حجر آن است که هر «نوع شبانی بی‏مزد و با دستمزد تحقق داشته است و چنین چیزی موقوف بر ثبوت نص و نقل در آن زمینه می‏باشد. (۳۸)

ابن جوزی می‏نویسد روایت‏شبانی محمدصلی الله علیه وآله برای مردم مکه را فقط بخاری از ابن‏هریره نقل کرده است و او در این باب منفرد است. و همان نکات مذکور درباره قراریط را آورده است. (۳۹)

استاد مرتضی عاملی می‏نویسد: مورخان نوشته‏اند: محمدصلی الله علیه وآله در بنی‏سعد، شبانی کرده است و برای خانواده خود نیز دامداری فرموده است و نوشته‏اند برای مردم مکه هم چوپانی کرده است و حدیث‏بخاری را شاهد آورده‏اند اما ما در صحت قصه تردید داریم چون بعید است پیامبر در برابر مزدی که حتی پیرزنان بدان رغبت ندارند به شبانی بپردازد. اولا: یعقوبی، نص و روایتی صریح در نفی اجیر شدن آن حضرت در طول زندگانی، آورده است. ثانیا: متن روایات، که حکایت از یک واقعه می‏کنند اختلال و تناقض دارند و همین، سبب شده که علما در توجیه و تفسیر آن حادیث‏به دست و پا بیفتند و اگر سند آن حدیث‏های صحیح می‏بود می‏شد به آن توجیهات دل بست.

استاد عاملی، وجود واژه‏هایی علی قراریط، بقراریط، لاهلی، لاهل مکه و اجیاد را دلیل اختلال و تناقض متن حدیث دانسته است. (۴۰)

بیهقی در این جا به حدیث دیگری پرداخته است مشعر بر این که رسول اکرم به امر اجیر شدن خود در جریان سفر شام اعتراف فرموده است.

«آجرت نفسی من خدیجة سفرتین بقلوص‏»: (۴۱) در دو سفر، خودم را اجیر خدیجه کردم به یک شتر جوان. (۴۲)

این حدیث علاوه بر تعارضش با نقل یعقوبی مبنی بر نفی اجیری رسول‏الله برای احدی به طور مطلق، تاریخ بیش از یک سفر با سرمایه خدیجه را یادآوری نمی‏کند وانگهی در سند، ربیع‏بن بدر واقع است و دانشمندان رجالی او را به شدت محکوم کرده‏اند.

ابن‏حجر او را ضعیف دانسته است. ابن معین گفت: او چیزی نیست. قتیبه و ابوداود هم او را تضعیف کرده‏اند. نسایی حدیث او را متروک دانسته و جوزجانی حدیثش را سست‏شمرده است و ابوحاتم گفت: با حدیث او سرگرم نشوید و آن را رها کنید و ابن‏عدی گفت‏حدیث‏های او و روایات کسانی را که از او نقل حدیث می‏کنند پی نگیرید. (۴۳)

اما راجع به ابوهریره، بحثی باز نمی‏کنیم و خواننده را به کتابهای اضواء علی السنة المحمدیه و شیخ المضیرة ابوهریره هر دو از استاد ابوریه دانشمند و نویسنده مصری، و کتاب ابوهریره از شرف‏الدین عاملی، ارجاع می‏کنیم.

نکته جالبتر آن که یعقوبی آن جمله طلایی را درباره پیوند خدیجه با محمد صلی الله علیه و آله آورده است: «وانه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشی‏» (۴۴) : آنچه مردم گویند که خدیجه با مزدی، محمدصلی الله علیه وآله را اجیر گرفته بود، واقعیت ندارد. نتیجه آن که شبانی محمدصلی الله علیه وآله و دیگر انبیای الهی به اقتضای محیط و شرایط زندگی، امری عادی می‏تواند باشد و حتی اجیر شدن پیامبری مثل موسی‏بن عمران کلیم‏الله نیز پذیرفتنی است لیکن در خصوص حضرت محمدصلی الله علیه وآله به نص کلام یعقوبی و با ملاحظه ضعف‏ها و تناقض‏های موجود در حدیثها، به ضرس قاطع می‏توان گفت که آن حضرت برای مردم مکه شبانی نکرده و اجیر نشده است و چنان نقلها، یاوه‏های نقالان و قصاص عصر اموی است که برای شکستن شخصیت محمدصلی الله علیه وآله توسط علم و دین به دنیافروشان جعل و وضع شده است.

ـ سوم: شبانی و رسالت

سومین نکته در احادیث‏شبانی پیامبران و اساسی‏ترین دیدگاه ما در این بحث، رابطه شبانی با رسالت و نبوت است که گویا چنان چیزی از شرایط پیامبری و از مقدمات ضروری آن بوده است! و برخی نویسندگان معاصر در آن زمینه قلمفرسایی و سعی کرده‏اند ساختار شخصیتی پیامبران و رسولان حق تعالی را در پرتو شبانی، توجیه کنند. آنان امر شبانی و چوپانی را چه از نظر خلوت‏گزینی و اندیشه و چه از جهت ابتلا به زبان بسته‏هایی که گردآوری آنها و سر و کله زدن با آنها صبر و حوصله فراوان لازم دارد به حیات معنوی و اخلاقی پیامبران ربط داده‏اند.

□ حدیث:

مروان‏بن مسلم از عقبه، از امام صادق‏علیه السلام روایت کرده است: «ما بعث الله قط نبیا حتی یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیة الناس‏»: (۴۵) خداوند هیچ پیغمبری برنینگیخت مگر آن که او را به شبانی و چوپانی گوسفندان واداشت تا بدان وسیله رعیت‏داری به ایشان بیاموزد.

هیکل با در نظر گرفتن مجموعه احادیث‏شبانی می‏نویسد: آنچه محمدصلی الله علیه وآله را بیشتر از هر چیز به تفکر وامی‏داشت اشتغال او به گوسفندچرانی در دوران صباوت است که بعد از بعثت‏به غبطه از آن حالت‏یاد می‏کرد و خود را همانند موسی و داودعلیهماالسلام شبان می‏دانست زیرا چوپان گوسفندان، دلی ذکی و روحی لطیف و با رافت دارد. در روزها به بیابانهای گسترده می‏نگرد و شبها به آسمانها نظاره می‏کند و با نگرش به ستارگان فروزان مجالی برای اندیشه می‏یابد. او به این عوامل و آیات می‏نگرد تا پشت‏سر آنها را ببیند و برای این جهان تفسیری پیدا کند... (۴۶)

در کتاب سیره حلبی در فلسفه شبانی، چنین می‏خوانیم: حکمت الهی ایجاب می‏کند که مرد وقتی به شبانی گوسفندان می‏پردازد از آن نظر که گوسفند ضعیفترین و پراکنده‏ترین بهایم است اقدام به چنان کاری، مایه آرامش و سکون دل می‏شود و قلب انسان مملو از لطف و مهر و رافت می‏گردد و چنان شخصی اگر از شبانی گوسفند به مردم‏داری و رعیت‏پروری بپردازد اولا: حدت طبیعی در وجود او از بین می‏رود و ثانیا: از ظلم و ستم غریزی فاصله می‏گیرد! پس او در معتدلترین حالات و عادلانه‏ترین وضع قرار می‏گیرد. (۴۷)

استاد سبحانی با در نظر گرفتن سخنان پیش‏کسوتان سیره و تاریخ‏نگاری، در این باب بیانی مفصلتر دارد. از جمله می‏نویسد: پیامبران بخشی از عمر خود را پیش از رسیدن به مقام نبوت در چوپانی و شبانی می‏گذراندند. مدتها در بیابان‏ها به تربیت‏حیوانان اشتغال می‏ورزیدند تا در طریق تربیت انسان‏ها شکیبا و بردبار باشند و تمام مصایب و سختیها را آسان بشمارند زیرا اگر شخصی توانست دشواری‏های تربیت‏حیوان را که از نظر هوش و فهم با انسان قابل مقایسه نیست‏بپذیرد قطعا خواهد توانست گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل می‏دهد برعهده بگیرد.

علت دیگر دوری از جامعه فاسد و منحط مکه و سومین دلیل فرصت مطالعه صفحه زیبای آسمان و اوضاع ستارگان است که برای او در شبانی میسر بود. (۴۸)

محمدباقر مجلسی در ضمن بحثی چنین می‏نویسد: به حکمت الهی، شبانی در زندگی پیامبران مقدمه‏ای قرار داده شده است تا آنان بتوانند بعدا راعی و شبان مردم باشند و امت‏ها، رمه ایشان به حساب آیند. (۴۹)

چنانت که ملاحظه می‏کنید از قدیمترین قرن اسلامی تاکنون غالب مورخان و سیره‏نگاران و نویسندگان هماوا با یکدیگر شبانی را در زندگانی انبیای عظام و پیغمبران اسلام به همین دیدگاه نگریسته‏اند. برخی با ذکر متن حدیث و برخی دیگر با توضیح و بیان در صحت و درستی آن تردید نکرده‏اند و کمتر کسی بدین نکته توجه کرده که اگر پیامبران الهی و بویژه پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله صاحب خلق والا و صبر و شکیب و صلابت و استقامت و دیگر کمالات خلقی و رفتاری بوده‏اند همه آن کمالها در پرتو وحی و تعلیم و تربیت آسمانی بوده است و بس و هرگز هیچ یک از آن کمالات نمی‏تواند به مساله شبانی مربوط باشد.

سوکمندانه باید گفت: دشمنان و بدخواهان پیغمبر اکرم‏صلی الله علیه وآله از دورترین زمان یعنی عصر بعثت وقتی در ترور شخص آن حضرت ناکام ماندند به توهین و ترور شخصیت آن رسول عظیم‏الشان پرداختند و نسبتهای جنون، یتیمی تحقیرآمیز و آن جمله اشتغال به شبانی از آن قبیل تلاشهای مذبوحانه است. اشراف جاهلی مکه با طرح شبانی و ربط دادن آن به رسالت و نبوت به زعم خود خواستند خدشه بر شخصیت آن بزرگوار وارد سازند لیکن وجود مورخانی همچون یعقوبی و حضور دانشمندان متعهد و تحلیلگران آگاه در درازنای زمان که مانند صرافان ناقد، اصل از بدل و سره از ناسره بازمی‏شناسند جاده را برای محققان دوره‏های بعد هموار کردند و چنان زمینه مساعدی به وجود آمد که ما امروز می‏توانیم به سهولت در پرتو آن منابع و نصوص صحیح، قاطعانه نظر دهیم و غبار از چهره گرد گرفته تاریخ و سیره بزداییم.

نتیجه آن که: اولا: پیامبران به لحاظ با رسالت و پیامبری، شبان نبوده‏اند اگر چه طبیعتا برهه‏ای از عمر شریفشان را در شبانی و چوپانی گذرانده‏اند. ثانیا: پیامبر اکرم ما به شبانی اجیر کسی نشده و آن همه کمالات روحی و معنوی را در کلاس شبانی نیاموخته است‏بلکه چنان که در وصف امی بودن وی گفته‏اند او درس ناخوانده و استاد ندیده تربیت‏شده آسمانی و وحیانی بوده است، «کان امیا یؤدب‏» (۵۰) همچنین در زمینه اخلاق والا و صبر و حوصله او باید گفت ادب و تربیت وحیانی کارساز بوده است و هر انسان شریفی از این آبشخور مقدس و پربرکت‏باید سیراب گردد هر چند که رسول و پیامبر نباشد.

براستی اگر دانشمندان، به جای بال و پر دادن به آن احادیث ضعیف و سخنان شعرگونه و تخیلی، در آیات قرآن می‏نگریستند منشا کمالات پیامبر را می‏جستند.

«فبما رحمة من الله لنت لهم...» «(آل‏عمران /۱۵۹): در اثر مهر و رحمت‏خداوندی تو برای آنان نرمخوی شدی.

«وانک لعلی خلق عظیم‏» (القلم /۴): حقا که تو صاحب خلقی بزرگ می‏باشی و در تفسیر آیه فوق گفته‏اند «کان خلقه القران یرضی برضاه و یسخط بسخطه‏»: (۵۱) خلق و خوی محمدصلی الله علیه وآله، خلق قرآنی بود راضی به رضای او و خشمگین به خشم و غضب قرآن بود. و اگر علاوه بر قرآن، آن زلال صافی معرفت و آگاهی، از نهج‏البلاغه امیرالمؤمنین بهره می‏بردند آنچنان ره گم نمی‏کردند. «خداوند از دوران شیرخوارگی بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را همراه و همدم رسول الله صلی الله علیه وآله کرده بود که او را به راه بزرگواری‏ها می‏برد و اخلاق نیکوی جهانی به او می‏آموخت...» (۵۲)

بنابر آنچه گفته شد، چقدر این سخن سست و واهی است که پیامبران و رسول اکرم از رهگذر شبانی و گوسفندچرانی به مردمداری رسیده و از آن طریق به صبر و حوصله و دیگر کمالات اخلاقی و رفتاری دست‏یافته‏اند!

به نظر نگارنده هر چند در اسرار آفرینش و تامل در آسمان و زمین و همه پدیده‏های هستی، امری است پسندیده و نکته‏ای است که قرآن به آن دستور داده است و محمدصلی الله علیه وآله شخصا، نخستین عامل به فرمانهای قرآن شریف بوده است لیکن رسالت و پیامبری را معلول تفکر و اندیشه بشری دانستن همان خط سیاه صهیونیسم و صلیبیان کینه‏ورز است که مستشرقان در اعصار اخیر آن را دنبال کرده و غرب‏زده‏های عالم اسلام هم مرعوب آنان شده و این چنین یاوه‏هایی را جعل کردند و مثل آنان مثل کسی است که زهر کشنده‏ای را در کپسولی خوش‏رنگ و معطر به خورد انسان بدهد. به صراحت‏باید گفت: رسالت محمدی‏صلی الله علیه وآله امری وحیانی و آسمانی است و کمالات اخلاقی و رفتاری آن پیامبر بزرگ، ارتباط مستقیم با وحی و ادب قرآنی داشته است و از آن جمله: تفکر و اندیشه و تعقل است و این دو نکته را از هم تفکیک باید کرد.

ـ چهارم: محمدصلی الله علیه وآله اجیر قریش!!

در زمینه برخورد ناجوانمردانه مکیان مشرک با محمدصلی الله علیه وآله و رسالت و دعوت توحیدی او، گسترده و مستقل سخن باید گفت. اجمال قضیه آن است که دعوت توحیدی پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله برای قریش بسیار سخت و سنگین بود زیرا کیان وجودی و شالوده نظام آنان را تهدید می‏کرد. آنان کوششهای فراوانی کردند تا محمدصلی الله علیه وآله را متقاعد کنند تا درباره بتهای آنها سخنی نگوید و کاری نکند و در برابر هر چه بخواهد برایش فراهم کنند غافل از آن که تکلیف الهی و فرمان حق تعالی، قابل معامله نیست و محمدصلی الله علیه وآله با صلابت و استواری به دعوت توحیدی خویش ادامه داد. قریش تا مرحله توطئه ترور شخص محمدصلی الله علیه وآله در دارالندوة، پیش رفتند ولی هجرت به مدینه آنان را در آن هدف شوم ناکام گذارد لیکن ترور شخصیتی همواره مورد توجه قریش بود. در این خصوص افسانه غرانیق نمونه‏ای شایسته توجه است، که مشرکان از آن، طرفی نبستند و خداوند متعال طی آیاتی، مشت آنان را باز کرد ولی سفیانیان و اخلافشان همان خط را دنبال کردند. بویژه، چنان که خاطرنشان کردیم، در دوره شکل‏گیری تاریخ مکتوب عالمان بدکردار و درباریان اموی و مروانی نهایت‏خدمت را به ولینعمتان خود کردند و در کنار اسناد جنون قصه‏هایی پرداختند و در واقع به بازسازی آن اقدامی مجدد کردند و موضوع یتیمی را برخلاف واقعیات، افسانه‏ای ساختند و دروغهایی در لابلای قصه آوردند و از آن جمله، شبانی را به صورت اصلی موضوعی در رسالت، قلمداد کردند و سطح پیامبری را پایین آوردند و تا آن جا پیش رفتند که محمدصلی الله علیه وآله یتیم و بینوا بوده در هیات شبانی برای اشراف و ثروتمندان مکه چوپانی می‏کرده تا زندگی خود را بگذراند! در حالی که اولا: در مکه خشک و سوزان، دامداری هیچ‏گاه به عنوان حرفه و شغل متداول نبوده و نیست. و ثانیا: عمده‏ترین کار مکیان تجارت بود که در سال دو سفر به شام و یمن می‏کردند یکی در تابستان و دیگری در زمستان. و کار ابوطالب هم همین بوده و خود رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله هم پس از رشد و بلوغ دو سفر تجارتی به شام کرد، و همانند مکیان از راه دادوستد و بازرگانی اعاشه می‏کرده است پس شغل شبانی در کجای حیات محمدصلی الله علیه وآله قرار دارد؟ آن هم در خدمت مشرکان مکه!

منشا این داستان جز حقد و کین قریش مشرک نمی‏تواند باشد که به بهانه یتیمی محمدصلی الله علیه وآله و ثروتمند نبودن او اولاد ابوسفیان خواستند شخصیت رسالی او را بشکنند و او را اجیر و مواجب‏بگیر خود قلمداد کنند. زهی تلاش مذبوحانه!

در نفی چنان امری دو بیان صریح یعقوبی که با اصول هم سازگار است کافی است علاوه بر آن که روایات شبانی سخت آشفته است و قراین دیگر هم چنان امری را به ویژه در بعد سوم و چهارم آن به شدت نفی می‏کند.

والحمدلله و صلی‏الله علی رسوله الامین وآله المیامین

● نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام (ص)

یکی از شاخصه های پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام‏دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسان‏ها بود، این خلق نیکوتا بدان حدی بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به‏سزایی داشت:

۱) اخلاق پیامبر (ص)

۲) شمشیر و مجاهدات حضرت علی (ع)

۳) انفاق ثروت حضرت خدیجه (س)

در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب ‏دل‏ها تصریح شده است، آن جا که می‏خوانیم: «فبما رحمة من الله‏لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم‏و استغفر لهم و شاورهم فی الامر; ای رسول ما! به خاطر لطف ورحمتی که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان‏گشته‏ای، و اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از دور تو پراکنده‏می‏شدند، پس آن‏ها را ببخش، و برای آن‏ها طلب آمرزش کن، و درکارها با آن‏ها مشورت فرما.»

ازاین آیه استفاده می‏شود که :

۱) نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهی است، کسانی که نرمش ندارند،از این موهبت الهی محرومند;

۲)افراد سنگ‏دل و سخت‏گیر نمی‏توانند مردم‏داری کنند، و به جذب‏نیروهای انسانی بپردازند;

۳) رهبری و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است;

۴) باید دست‏شکست‏خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است);

۵) مشورت با مردم از خصلت‏های نیک و پیوند دهنده است که موجب‏انسجام می‏گردد.

پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزش‏های اخلاقی را بسیار ارج‏می‏نهاد، خود در سیره عملی‏اش مجسمه فضایل اخلاقی و ارزش‏های والای‏انسانی بود، او در همه ابعاد زندگی با چهره‏ای شادان و کلامی‏دلاویز با حوادث برخورد می‏کرد.

به عنوان مثال، درتاریخ آمده‏است:در سال نهم هجرت هنگامی که قبیله سرکش طی بر اثر حمله‏قهرمانانه سپاه اسلام شکست ‏خوردند، عدی بن حاتم که از سرشناسان‏این قبیله بود به شام گریخت، ولی خواهر او که «سفانه‏» نام‏داشت‏ به اسارت سپاه اسلام درآمد.

سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانه‏ای جای دادند، روزی رسول خدا (ص) از آن‏اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلی عنی، و لا تشمت ‏بی احیاء العرب، فان ابی کان یفک العانی، و یحفظ الجار، و یطعم‏الطعام، و یفشی السلام، و یعین علی نوائب الدهر;

ای محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدی) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانی مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویی‏قبیله‏های عرب‏ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان‏را آزاد می‏ساخت، از همسایگان نگهبانی می‏نمود، و به مردم غذامی‏رسانید، و آشکارا سلام می‏کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم‏را یاری می‏نمود.»

پیامبر اکرم (ص) که به ارزش‏های اخلاقی، احترام شایان می‏نمود، به‏سفانه فرمود: «یا جاریة هذه صفة المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه; ای دختر! این ویژگی‏هایی که برشمردی، از صفات مؤمنان‏راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت‏قرار می‏دادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را به‏پاس احترامی که پدرش به ارزش‏های اخلاقی می‏نمود، آزاد سازید.».

آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام‏را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به‏شام نزد برادرش رهسپار کرد.

● نمونه‏هایی از اخلاق پیامبر (ص)

در سیره عملی پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطره‏ای از اقیانوس عظیم حسن خلق آن‏حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلی خلق‏عظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته‏ای داری‏» به این مطلب‏اشاره فرموده است.

نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب‏می‏کنیم:

۱) عدی بن حاتم می‏گوید: «هنگامی که خواهرم سفانه به اسارت‏سپاه اسلام درآمد و من به سوی شام گریختم، پس از مدتی خواهرم‏با کمال وقار و متانت ‏به شام آمد و مرا در مورد این که‏گریخته‏ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهی کردم، پس‏از چند روزی از او که بانویی خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدی؟» گفت: «سوگند به‏خدا او را رادمردی شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندی که در این صورت به جهانی از عزت و عظمت پیوسته‏ای‏».

با خود گفتم به راستی که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرش‏اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به‏محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستی؟ عرض کردم عدی بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به‏سوی خانه‏اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه می‏برد،بانویی سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتی طولانی در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایی فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.»

سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایی گرمی نمود، زیراندازی که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روی آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن‏بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روی‏زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبی از دینم را که راز پوشیده بود بیان‏فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهی دارد، و فهمیدم که‏پیامبر مرسل می‏باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانی‏هایش مراشیفته‏اش کرده و همانجا مسلمان شدم.»

۲) در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت‏رخ داد، پس از پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعی از یهودیان‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکی از اسیران، صفیه دختر حی بن‏اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشی، صفیه را به همراه زنی دیگر به اسارت گرفت و آن‏ها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولی هنگام آوردن آن‏ها اصول اخلاقی رارعایت نکرد، و آن‏ها را از کنار جنازه‏های کشته‏شدگان یهود حرکت‏داد، صفیه وقتی که پیکرهای پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحت‏شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت‏گریه کرد.

هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیده‏ای و این‏گونه خاک‏آلود و افسرده هستی؟! » صفیه ماجرای عبورش از کنارجنازه‏ها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانی و خلاف‏اخلاق اسلامی بلال حبشی ناراحت‏ شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین علی قتلی‏رجالهما; ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت‏بربسته که آن‏ها را از کنار کشته‏شدگانشان عبور می‏دهی؟! چرابی‏رحمی کردی؟»

جالب این که پیامبر اکرم (ص) برای جبران رنج‏ها و ناراحتی‏های‏صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش ‏نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتی‏های اورا به طور کلی از قلبش زدود.

۳) در ماجرای جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعی پیامبر (ص) بود، با جمعی از دودمانش‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامی که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبت‏های او و مادرش در دوران‏شیرخوارگی، احترام و محبت‏شایانی به شیماء کرد. پیش روی اوبرخاست و عبای خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روی آن‏نشانید، و با مهربانی مخصوصی از او احوال‏پرسی کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت‏کردی...» (با این که از آن زمان حدود شصت‏سال گذشته بود).

شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه‏اش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد می‏کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.

شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به‏پیروی از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.»

سیره‏نویس معروف‏ابن هشام می‏نویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهی باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگی کن، و اگر دوست‏داری تو را از نعمت‏ها بهره‏مند می‏سازم و به سلامتی به سوی قوم‏خود بازگرد؟» شیماء گفت: می‏خواهم به سوی قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم‏ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگی خودادامه دادند.

۴) مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر (ص) در حدی بود که امام صادق (ع)فرمود:روزی رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت‏خواند، مردم بسیاری به‏او اقتدا کردند، ولی آن‏ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول‏دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمی‏پرسیدند، به راستی چه حادثه مهمی رخ داده که پیامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص)پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذف‏مستحبات) به پایان بردی؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبی; آیا شما صدای گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکی در چند قدمی محل نمازگزاران‏گریه می‏کرده، و کسی نبود که او را آرام کند، صدای گریه او دل‏مهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب‏تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.

۵)) عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملی ازجمله جاذبه‏های اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام‏«زید بن شعبه‏» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت می‏کرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرح‏می‏داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید هم چنان بر یهودی‏بودن خود پافشاری می‏کرد و مسلمان نمی‏شد.

عبدالله می‏گوید: روزی‏به مسجدالنبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته‏و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علت‏مسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانه‏ام نشسته‏بودم و کتاب آسمانی تورات را می‏خواندم، وقتی که به آیاتی که‏در مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرف‏اندیشی آن را خواندم‏و ویژگی های محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگی‏ها که یکی از آنها«حلم و خویشتن‏داری‏» بود هست‏یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگی‏ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتن‏داری او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان‏هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن‏داری نبینند.»

روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیه‏نشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی که‏محمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به‏اینجا آمده‏ام، خشکسالی و قحطی باعث‏شده که همه گرفتار فقر وناداری شده‏ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه می‏کنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنی.»

محمد (ص) به حضرت علی (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزی نزد تومانده است؟ حضرت علی (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض‏کردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو می‏دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه‏نشین داد.

من‏هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزی به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصی حرکت می‏کرد، سپس درسایه درختی نشست و هر کدام از یارانش در گوشه‏ای نشستند، من‏گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«ای پسر ابو طالب! من شما را خوب می‏شناسم که مال مردم رامی‏گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهی و سستی می‏کنید، آیا می‏دانی‏که چند روزی به آخر مدت مهلت ‏بیشتر نمانده است؟»

من با کمال‏بی‏پروایی این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که‏چند روزی به آخر مدت مهلت‏باقیمانده بود) ناگاه از پشت‏سر آن‏حضرت، صدای خشنی شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: «ای سگ! دور باش.» عمرخواست ‏باشمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیری کرد وفرمود:«نیازی به این گونه پرخاش‏گری نیست، باید او (زید) را به حلم‏و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.»

عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدی،محمد (ص) به من دستور داد این زیادی‏را به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید.

هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلام‏و اخلاق زیبای محمد (ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت ‏محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.

این‏ها چند نمونه از سلوک اخلاقی پیامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آیینه ای شفاف ما را به تماشای جمال زیبای اخلاق نیک‏آن حضرت دعوت می‏کند، و یکی از راز و رمزهای مهم پیشرفت اسلام‏در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان می‏دهد. در فرازی از گفتار حضرت علی (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنین‏آمده:«رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوش‏رو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحه‏گر نبود، هیچ کس از او مایوس نمی‏شد، و هر کس به‏در خانه او می‏آمد، نومید باز نمی‏گشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویی، و دخالت در کاری که به اومربوط نبود، او کسی را مذمت نمی‏کرد، و از لغزش‏های پنهانی مردم‏جستجو نمی‏نمود، جز در مواردی که ثواب الهی دارد سخن نمی‏گفت،در موقع سخن گفتن به قدری گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده‏و سراپا گوش می‏شدند... .»

فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کامل‏ترین انسان، حضرت ختمی مرتبت‏و شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام را در این‏روز و هم چنین شهادت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولی الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبری و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض می‏کنیم به این امید که ان شاء الله پیروی ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خدای پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نایل‏آییم.

● گوشه‏ای ازاخلاق عظیم پیامبر (ص)

روزهایی بس شیرین و به‏یادماندنی و تاریخ ساز پیامبر را نمی‏توان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهای ناقص‏توصیف و تعریف کرد.

او هرگز در این واژه‏ها نمی‏گنجد و فراتر از آن است. انسان‏کاملی که تمام افلاک و موجودات را خدا به خاطر او آفرید واگر او نبود، هیچ چیز نبود. «لولاک لما خلقت الافلاک‏» و الاانسانی که تا قاب قوسین او ادنی بالا رفت و به جایی رسید که‏جبرئیل آن ملک مقرب و واسطه وحی الهی به آنجا هرگز نرسد وبا صراحت‏به او عرض کرد: اگر یک مو بالاتر روم به نور تجلی‏بسوزد پرم. ولی رسول الله رفت و به جایی رفت که نه در خرد آیدو نه بر ورق نگاشته شود و نه حتی در وهم وخیال! اوست کسی که‏خدایش درباره‏اش فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم‏» پس مابه جای‏اینکه حرفی بزنیم که نه آغازش و نه انجامش ما را به جایی‏می‏رساند چرا که جز آفریده‏اش و برادرش کسی او را نخواهد شناخت‏«یا علی ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنی الا الله وانت و ما عرفک الا الله و انا» پس روا است که لب فرو بندیم وسخن کمتر گوئیم.

بیائیم در این سخن ربانی که پیامبر را دارای منشی سترگ واخلاقی عظیم معرفی می‏کند بیاندیشیم و از زبان روایت نمی از این‏اقیانوس پرفیض برگیریم، شاید برخی عزیزان به کار بندند و ازرسول الله الگوی زندگی بگیرند که قرآن فرمود: «و لکم فی رسول‏الله اسوه حسنه‏» .

جمله‏هایی کوتاه در منش و روش زندگی حضرت بیان می‏شود که هم‏برکت است و پر مایه برکتی است و هم برنامه به زیستی وخداپسندانه:

۱ ) آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود که متن روایت او را«خاضع الطرف‏» می‏نامد یعنی به زمین نگاه می‏کرد و سر را کمتربالا می‏برد، این چنین با وقار و متین... با ادب و فروتن. چنان‏در برابر خالقش خاضع و خاشع بود که بیشتر سرفرود می‏آورد و کمترسر را بلند می‏کرد چه پیوسته خدا را حاضر و ناظر می‏دید و لحظه‏ای‏بلکه کمتر از لحظه‏ای هم از یاد و ذکر خدا غافل نبود.

۲ ) یکی دیگر از نشانه‏های بارز تواضع و خوی نیکویش این بود که‏به هر که می‏رسید، پیشقدم در سلام کردن بر او بود، سلام که خودتحیت اسلامی است و پیامبر آن را به ما یاد داده، خود نیز بیش ازهمه و پیش از همه به آن عمل می‏کرد و قبل از آنکه دیگری بر اوسلام کند، او خود سلام می‏کرد. هرگز پیامبر ملاحظه نمی‏کرد که آن‏فرد بزرگ است‏یا کوچک، دانشمند است‏یا بی‏سواد، ثروتمند است‏یافقیر. آری حضرت آنقدر عظمت داشت که بر همه افراد بدون ملاحظه‏های‏ایسمی، شغلی، خطی، مسئولیتی، مالی و... سلام می‏کرد و او بااینکه بزرگترین از هر نظر بود بر کوچکترین انسانها از هرنظر سلام می‏کرد و بیشتربرای اینکه ما را به این سنت‏حسنه‏تشویق کند می‏فرمود: سلام را نود و نه حسنه است و جوابش یک حسنه.

۳ )۰ پیامبر هرگز بدون جهت‏سخن نمی‏گفت، و اگر سخنی می‏گفت‏بیشترجنبه موعظه و پند داشت، یا مطلبی را می‏آموخت و یا به معروف وخیری امر می‏کرد و یا از شر و منکری مردم را باز می‏داشت، تمام‏سخنانش سودمند و یک کلمه، نه بلکه یک حرف، پوچ و بی‏ارزش نبود،زیرا خوب می‏دانست که: «و ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید»وانگهی پیامبر اسوه است و الگو و اوست انسان کامل. پیامبر کسی‏است که نخستین آفریده پروردگار، نور مبارکش است: «اول ما خلق‏الله نوری‏» پس، از این نور کامل چیزی تراوش نمی‏کند جز نور، وهرچه می‏گوید گفته خدا است «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی‏یوحی‏» .

۴) و پیامبر هرگز از ذکر خدا غافل نمی‏شد. در روایت است: «ولایجلس و لایقوم الا علی ذکر» او نمی‏نشست و برنمی‏خاست جز با ذکرو یاد خدا. پیامبر در هر آن قرین و همنشین ذکر خدا بود چه برزبان آورد و چه در دل گوید. او خود ذکر خدا را کفاره مجلس‏می‏دانست و اعلام می‏داشت که اگر در مجلسی یاد خدا نباشد یا ذکری‏از اهل بیت که آن نیز یاد خدا است، پس آن مجلس بر اهلش وزر ووبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت می‏خندید از تبسم تجاوزنمی‏کرد «جل ضحکه التبسم‏» زیرا قهقهه و خنده با صدا با شئون‏انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان کامل و چه رسد به اشرف‏مخلوقات.

۵ ) یکی دیگر از موارد تواضع و فروتنی حضرت این بود که هر وقت‏وارد مجلس می‏شد، هر جا که جای خالی بود می‏نشست، مانند ماخودخواهان یا نادانان نبود که دنبال صدر مجلس هستیم، و خیال‏می‏کنیم که باید بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا که انسان والامی‏نشیند والا است نه آنکه انسان والا باید در جای والا نشیند.

عزیزانم! قطعا این از تواضع است که انسان در جایی که خالی‏است‏بنشیند و هرگز منتظر نباشد که دیگران در برابرش قد علم‏کنند و برخیزند تا آن جناب را در صدر مجلس بنشانند. این حالت‏بدون تردید برخاسته از هوای نفس است و تکبر که باید زدوده شودو گاهی بلکه بیشتر به خاطر عقده‏های درونی و محرومیت‏های دیرینه‏است که شخص می‏خواهد از این راه خودی را نشان دهد!!

۶ ) پیامبر آرام و آهسته سخن می‏گفت و هیچ گاه فریاد نمی‏زد وصدا را بلند نمی‏کرد. و مجلس آن حضرت نیز از چنان آرامشی‏برخوردار بود که عین ادب و تواضع است و کسی در مجلس پیامبربلند سخن نمی‏گفت «و اغضض من صوتک‏» و دستور هم همین بود که‏کسی صدایش را بالاتر از صدای رسول الله نکند «لاترفعوا اصواتکم‏فوق صوت النبی‏» و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن می‏گفت لذامجلسش بسیار آرام و باوقار بود که حتی صدای به هم زدن بال‏پرنده به گوش می‏رسید.

۷ ) «لایقطع علی احد کلامه‏» هرگز سخن کسی را قطع نمی‏کرد و تاشخصی مشغول سخن گفتن بود، به او خوب گوش می‏داد و پس از تمام‏شدن سخنش آرام پاسخش را می‏گفت. و چنان اصحابش را تربیت کرده‏بود که هرگاه لب مبارکش به سخن وا می‏شد، تمام حاضران ساکت‏می‏شده و سراپا گوش می‏شدند «کان علی رووسهم الطیر» و هرگاه‏سخن حضرت تمام می‏شد بدون آنکه سخنانشان با هم تزاحم کند، با هریک به نوبت‏حرف می‏زد.

۸ ) نکته دیگری که بسیار جالب و ارزنده است و باید مدنظر قرارگیرد این است که حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد یکسان نگاه‏می‏کرد «و کان یساوی فی النظر والاستماع للناس‏» و بایدسخنگویان محترم این مطلب را دقت کنند که یکسان و مساوی درحال حرف زدن به این طرف و آن طرف نگاه کنند زیرا این نکته‏ظریف اخلاقی است که در نگریستن به افراد(هنگام صحبت کردن)انسان‏فرق بین این و آن نگذارد و همه را به یک دید بنگرد که‏امیدواریم در موارد دیگر نیز این تساوی و یکسان‏نگری حفظشود.راستی چه زیبا است تربیت رسول الله! بنابراین، هر که‏بخواهد بیشتر به پیامبر نزدیک گردد، باید رفتار و اخلاقش را باآن حضرت نزدیکتر کند.

۹ ) «و کان یجالس الفقراء و یواکل المساکین‏» او نه تنها بامالداران و دارایان مجالست می‏کرد بلکه با فقرا و مستمندان نیزهمنشین بود. بلکه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بیشتر لذت می‏بردو اگر با ثروتمندان می‏نشست‏به خاطر هدایت کردن آنان بود نه چیزدیگر.

۱۰ ) هرگاه پیامبر می‏خواست‏به مجلس وارد شود و با مردم‏برخورد کند، خود را طبق موازین اسلامی آرایش می‏داد یعنی درآینه می‏نگریست و موهای خود را شانه می‏زد و چنین در روایت آمده‏است «و کان ینظر فی المرآه و یتمشط‏» و نه تنها حضرت لباس‏تمیز و مرتب می‏پوشید و محاسن مبارک را شانه می‏زد بلکه پیوسته‏بوی خوش عطر از حضرت از مسافتی دور استشمام می‏شد. بگذریم‏که خود حضرت خوشبو بود و بوی خوشش دوست و دشمن را جذب می‏کرد،که همواره از عطر نیز استفاده می‏نمود. راوی می‏گوید: قبل ازآنکه حضرت به مسجد وارد شود، ما خبردار می‏شدیم زیرا بوی عطرش‏از مسافتی به مشاممان می‏خورد و متوجه ورود حضرت می‏شدیم. خودحضرت نیز می‏فرماید: «ان الله یحب من عبده اذا خرج الی اخوانه‏ان یتهیا لهم و یتجمل‏» خداوند دوست دارد که بنده‏اش هرگاه‏می‏خواهد با برادرانش ملاقات کند، خود را آماده کند و برای آنهاآرایش نماید.

اسلام دستور آراستن داده است نه مانند برخی ساده لوحان که باموهای ژولیده و لباس نامرتب می‏آیند و خیال می‏کنند این از زهداست. نه! این از زهد اسلامی کاملا به دور است. زهد این است که به‏دنیا و ملذاتش دل نبندیم نه اینکه صوفی منشانه زندگی کنیم وژولیده سیما در میان مردم حاضر شویم!

۱۱ ) پیامبر اگر سواره بود هرگز نمی‏پذیرفت که شخصی همراه وهمگام او پیاده راه رود. از او می‏خواست که بر مرکبش در کنارش‏سوار شود و اگر قبول نمی‏کرد یا امکان نداشت، به او می‏فرمود:

از من جلوتر برو تا من در پس تو آیم و به تو برسم. این چه عظمت‏و بزرگواری است انسان‏ها را سرگردان می‏کندو به حیرت وامی‏دارد.

۱۲ ) اگر سه روز می‏گذشت و دوستش یا برادر دینی‏اش را نمی‏دید ازاو سؤال می‏کرد، پس اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا می‏کردواگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد می‏نمود و به زیارتش می‏رفت‏واگر بیمار بود به عیادتش می‏شتافت.

۱۳ ) پیامبر آنقدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدیرمی‏کرد که هرگاه کسی بر او وارد می‏شد، حضرت متکا و مسند خود رابه او می‏داد و اگر نمی‏پذیرفت آنقدر اصرار می‏کرد تا قبول کند.

۱۴ ) حضرت ضمن اینکه بسیار هیبت داشت، برای اینکه حاضرین ازدیدارش هراس نکنند و دیدارش آنان را نرنجاند، گاهی شوخی می‏کردو لطیفه‏ای در حد میزان شرعی می‏گفت که هیبتش حاضران را به‏وحشت نیاندازد و جرات سخن گفتن را از آنان سلب نکند. بویژه‏اگر می‏یافت که یکی از یارانش ناراحت و غمگین است‏با او شوخی‏می‏کرد تا غمش را بزداید. و اصلا پیامبر آن گونه با افراد سخن‏می‏گفت که مناسب با وضعیت علمی و حالت روانی آنان بود. در روایت‏آمده است: «و کان یخاطب جلساءه بما یناسب‏» و به اندازه عقل ودرکشان با آنان سخن می‏گفت و می‏فرمود: «ما پیامبران ماموریت‏داریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئیم‏» .

۱۵ ) می‏فرمود: «اکرم اخلاق النبیین و الصدیقین البشاشه اذاتراووا و المصافحه اذا تلاقوا» برترین اخلاق پیامبران ورادمردان خوشروئی است هنگامی که به هم می‏رسند و مصافحه و دست‏دادن به یکدیگر است هنگامی که با هم ملاقات می‏کنند و لذا هر وقت‏پیامبر مسلمانی را می‏دید فورا با او مصافحه می‏کرد وبه او دست‏می‏داد و بر این امر بسیار تاکید می‏نمود. در روایت است که‏هرگاه دو مؤمن به هم می‏رسند و مصافحه کنند گناهانشان می‏ریزدمانند برگ درختان(در فصل خزان).

این بود چند جمله کوتاه ولی پرفایده از سیره و منش‏پیامبر که برای استفاده عموم عرض شد تا شاید در این هفته وحدت‏به کار گیریم و با هم پیوند صلح وصفا بندیم و دلها را از رشک وحسد و زیغ و رین پاک کنیم و گذشته‏ها را به خاطر خدا نادیده‏بگیریم و از لغزش‏های برادرانمان بگذریم(که خود نیز بسیار لغزش‏داریم)و وحدت را نه در سخن و گفتار که در عمل و کردار اجراکنیم و قلبها را از کینه و عداوت دور سازیم و با هم چنانکه خداو رسولش خواهد برادروار زندگی کنیم و اگر از دیگری انتقادداریم تلاش کنیم که انتقادمان سازنده و برادرانه باشد نه کینه‏توزانه و انتقام‏گرانه. باشد که روح رسول الله و روح فرزندش‏روح‏الله از ما خشنود گردد و کشورمان رنگ صفا و محبت‏به خودگیرد و راه نفوذ دشمنان قطع شود و دوستان، دشمنی را کنارگذارند و ولی حمیم گردند و عهد اخوت و برادری را دوباره تجدیدکنیم والسلام.

● پیامبر(ص) در آینه فقه احمد مبلغی

بعثت، هجوم نور به قلب تاریکی است. عاشقان کوی محمد نقد دل را به پای محبت او نثار می‏کنند تا صفای باطن به دست آورند. دل را به چشمه معرفت او می‏سپارند تا با زلال احکام الهیش زنگار از درون بزدایند. کشتی‏نشین دریای اهل بیت(ع) محمد می‏شوند تا سوار بر امواج فقه به ساحل سعادت راه یابند!

آنچه پیامبر(ص) بر این مردم خواند یکسره مایه حیات است و وسیله نجات. راهی هموار در داغستان دنیا که پای اندیشه بشر را از ریگ خطا مصون می‏دارد. و احکامی سراسر حکمت که ریشه در فطرت انسان دارد. او که درهای باغ سبز معرفت را بر پیروان مکتب خویش گشود، و پیام‏آور این حکمت‏بود، به یقین شخصیتی بزرگ دارد و ستودنی. دل او آسمان معرفت الهی است و کلامش باران رحمت‏خداوند!

و حال که چنین است‏بر پویندگان راه محمد است آن پیام‏آور مهر و صداقت را بشناسند و جان خویش را آینه روشنی از او گردانند و در راه احترامش بکوشند.

آنچه به فهرست می‏کشانیم وظایفی است‏بر عهده همه ما که راه حق شناسی و احترام گذاری به خاتم پیامبران را می‏آموزد. او که جرعه حیات به ما نوشاند بیش از هر کس سزاوار احترامی بی‏شایبه است، هر چند که از عهده حق او برنیاییم.

از طرف دیگر این وظایف، آینه‏ای است که ما را با چهره نورانی پیامبر(ص) آشنا می‏سازد گرچه سیمای به حق پیوسته و از دنیا گسسته محمد(ص) هرگز در چشم دنیایی‏مان نمی‏گنجد; ولی

آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید

پس بر شیفتگان او است که این وظایف را بشناسند و بدانند که هر یک از آنها انگشت اشاره به سیمای نورانیش دارند.

● گواهی دادن به بندگی و رسالت پیامبر(ص)

گواهی دادن به بندگی و رسالت پیامبر(ص) در کنار گواهی به یگانگی خداوند سبحان، اهمیت و فضیلتی استثنایی دارد، تا آنجا که امیرمؤمنان فرمود: و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله شهادتان ترفعان القول و تضاعفان العمل خف میزان ترفعان منه و ثقل میزان توضعان منه.

گواهی دادن به یگانگی خداوند متعال [همان گونه که در متن حدیث آمده] و بندگی و رسالت محمد(ص) دو گواهی دادنی است که سخن را بالا و عمل را دو چندان می‏سازند. ترازویی که این دو از آن برداشته شوند سبک و ترازویی که این دو در آن نهاده شوند سنگین خواهد بود.

بعلاوه که گواهی دادن به بندگی و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله در تشهد نماز واجب است.

● احترام به پیامبر(ص)

شخصی به حضور امام صادق(ع) رسید. حضرت(ع) حال او را جویا شد. گفت: خداوند به من فرزندی داده است. امام پرسید: نامش را چه گذاشته‏ای؟ گفت: محمد! امام(ع) با شنیدن این نام صورتش را به عنوان احترام نزدیک زمین آورد و گفت: محمد، محمد، محمد! آنگاه ادامه داد: خودم، فرزندانم، پدرم، مادرم و تمام اهل روی زمین به فدای رسول خدا(ص) .

مالک امام مالکیان می‏گوید: جعفر صادق(ع) هنگامی که نام پیامبر(ص) را می‏برد رنگ چهره‏اش تغییر می‏یافت. تا آنجا که بازشناخته نمی‏شد من کسی را چون او اینچنین نیافتم.

● پاسداشت‏حرمت پیامبر(ص)

بزرگداشت پیامبر(ص) تا بدانجاست که اعتکاف در مسجد پیامبر(ص) به ویژه در سه روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه از اعتکاف در دیگر مساجد ثواب بیشتری دارد.و آن که پس از سه روز اقامت و روزه در مدینه حاجتی از خداوند بطلبد حاجتش روا شود.

و به موجب پاره‏ای از روایات اقامت در شهر آن حضرت (مدینه) بر اقامت در مکه ترجیح دارد.

بر پایه احادیث‏برای ورود به مدینه منوره و خروج از آن و وداع با پیامبر صلی‏الله علیه و آله یا زیارت آن حضرت و نیز ورود به مسجد پیامبر مستحب است غسل کنند.

همچنین مسافری که قصد اقامت در مدینه نکرده و باید بر طبق قاعده نماز را شکسته بخواند می‏توان در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز را به اختیار خود شکسته یا تمام بخواند.

البته سه مکان دیگر نیز دارای این حکم‏اند: مسجد الحرام، مسجد کوفه و حائر سیدالشهداء.

نیز به احترام آن حضرت روزه گرفتن در میلاد پیامبر (هفدهم ربیع الاول) ثواب یک سال روزه دارد. و روزه در عید مبعث ثواب دو سال.

بعلاوه در این روز شاد کردن مؤمنان و دادن صدقه یکی از آداب شمرده شده است.

● اسوه‏پذیری

قرآن، پیامبر(ص) را اسوه نیکو می‏خواند (لکم فی رسول اسوه حسنة) و نهج البلاغه، محبوبترین بنده خدا را کسی می‏داند که از این اسوه زیبای بشریت، درس گیرد (و احب العباد الی الله المتاسی بنبیه)

● دوست داشتن پیامبر(ص)

قل ان کان اباؤکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره.(قرآن کریم)

ای پیامبر! بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان و دارایی‏هایی که به دست آورده‏اید و تجارتی که از کسادی آن می‏ترسید و خانه‏هایی که از آنها خرسندید نزد شما از خدا و رسولش و کارزار در راه او محبوبتر است پس منتظر باشید تا خدا امر و فرمانش را بر شما فرود آورد.

همان پیامبری که به اطاعتش امر شده‏ایم خود بر پیروی از عترتش سخت تاکید کرده است. از حدیث ثقلین گرفته تا حدیث‏سفینه و صدها حدیث دیگر همگی اطاعت از اهل بیت(ع) را ضروری شمرده‏اند.

● پیروی از پیامبر(ص)

قرآن می‏فرماید:

... و اطیعوا الرسول‏و از پیامبر اطاعت کنید.

پیروی از عترت پیامبر(ص)

همان پیامبری که به اطاعتش امر شده‏ایم خود بر پیروی از عترتش سخت تاکید کرده است. از حدیث ثقلین گرفته تا حدیث‏سفینه و صدها حدیث دیگر همگی اطاعت از اهل بیت(ع) را ضروری شمرده‏اند. از نظر امیر مؤمنان(ع) این اطاعت‏باید به صورت یک ملازمت کامل با آنان شکل بپذیرد یعنی از اهل بیت(ع) نه اندکی جلوتر بیفتیم و نه اندکی عقب‏تر. آن حضرت(ع) فرمود: فالزموا سمتهم... ولا تسبقوهم فتضلوا و لا تتاخروا عنهم فتهلکوا

همواره ملازم طریقه آنان باشید. نه از آنان پیشی گیرید که به گمراهی می‏افتید و نه از آنان عقب بمانید که به هلاکت می‏رسید.

● دروغ بستن بر پیامبر(ص)

پیامبر(ص) فرمود: من کذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار.

هر کسی بعمد بر من دروغ بندد در آتش جای گیرد. (گفتنی است دروغ بستن بر پیامبر(ص) روزه را باطل می‏کند.)

● بپا داشتن سنت پیامبر(ص)

از نظر امیرمؤمنان، بپا داشتن سنت پیامبر(ص) خصلت اهل ایمان و وظیفه حکومت اسلامی است.

● ترک نکردن سنت پیامبر(ص)

پبامبر(ص) فرمود: ستة لعنهم الله ... التارک لسنتی شش نفرند که خدای متعال آنها را لعنت می‏کند یکی از آنها کسی است که سنت مرا ترک کند.

● تغییر ندادن سنت پیامبر(ص)

در ذکر صلوات امام صادق(ع) به رسول خدا(ص) چنین می‏خوانیم.

اللهم العن الذی ... غیروا سنة نبیک‏خداوندا لعنت کن کسانی را که سنت پیامبر را تغییر دادند، ... هزاران هزار لعنت!

● ترجیح دادن پیامبر(ص)

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حبی خالط دماء امتی فهم یؤثرونی علی الآباء و علی الامهات و علی انفسهم.

دوستی من با خونهای امت من آمیخته شده است. آنها مرا بر پدران و مادران و خودشان ترجیح می‏دهند.

● فرو آوردن صدا در محضر پیامبر(ص)

خدای متعال بر حفظ مقام آخرین برگزیده خود در سوره حجرات می‏فرماید:

یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض.

ای مؤمنان، صدای خود را فراتر از صدای پیامبر(ص) نکنید و برای او سخن بلند مگویید مانند بلند سخن گفتن برخی از شما برای برخی دیگر.

● بی‏تابی در رحلت پیامبر(ص)

امیرمؤمنان(ع) در رحلت پیامبر(ص) بر سر قبر آن حضرت(ع) گفت: فغان و بیتابی قبیح است مگر بر تو.

● خشنود کردن دخت پیامبر(ص)

رضایت فاطمه زهرا(س) دخت گرامی پیامبر(ص) معیار رضایت الهی است. پیامبر(ص) در تکیه بر این امر، رضایت فاطمه(ع) را رضایت‏خویش و رضایت‏خویش را رضایت‏خداوند معرفی می‏نمود و ناخرسندی و خشم زهرا۷ را ناخرسندی خود و خشم خود را غضب خداوند می‏دانست.

● یادکرد اجداد پیامبر(ص)

پیامبر(ص) فرمود: اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا هر گاه نسب من به هنگام شمردن، به عدنان، [جد بیستم پیامبر(ص)] رسید توقف کنید. [و از آن پس را دنبال نکنید.]

● ماه ویژه پیامبر(ص)

پیامبر(ص) فرمود: شعبان ماه من است، خداوند رحمت کند آنکه مرا در این ماه (اطاعت پروردگار و روزه) کمک کند.

امیرمؤمنان(ع) فرمود: از زمانی که ندای پیامبر(ص) را نسبت‏به شعبان شنیدم روزه این ماه را ترک نکردم و آن را تا آخر عمرم ترک نخواهم کرد ان شاء الله

● زیارت پیامبر(ص)

زیارت قبر شریف پیامبر(ص) از پرفضیلت‏ترین زیارتهاست. آن حضرت خود فرموده است: کسی که بعد از رحلتم قبرم را زیارت کند مانند کسی است که به دیدار من در زمان حیاتم آمده است. و (در روایت دیگری فرمود) من شفیع او در قیامت‏خواهم شد.

زیارت قبر پیامبر(ص) تا آنجا اهمیت دارد که مستحب است آن را بر حج استحبابی ترجیح دهیم. این زیارت در مواردی استحباب بیشتری دارد. از جمله:

۱) به هنگام حج زیارت قبر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله برای کسانی که به حج رفته‏اند استحباب بسیار دارد به گونه‏ای که اگر حجاج از انجام آن سر باز زنند بر حاکم اسلامی است آنان را به انجامش موظف دارد.

رضایت فاطمه زهرا(س) دخت گرامی پیامبر(ص) معیاررضایت الهی است.

۲) در روز ولادت رسول اکرم(ص) (هفدهم ربیع‏الاول) در این روز چنانچه نتوان بر سر قبر آن حضرت حاضر شد می‏توان از دور حضرت را زیارت کرد.

۳) در مبعث نبوی‏۹ (بیست و هفتم رجب) زیارت پیامبر(ص) در این روز مستحب است.

● سلام کردن به پیامبر(ص)

پیامبر(ص) فرمود: اگر نمی‏توانید به زیارت قبر من بیایید به سویم سلام بفرستید که آن نیز به من می‏رسد. در روایت دیگری از امام کاظم(ع) می‏خوانیم: هنگامی که به رواق پیامبر(ص) داخل یا از آن خارج می‏شوی بر او سلام کن و همچنین از دور به او سلام کن. در روایت‏برای کنار قبر پیامبر(ص) «سلام‏» با کیفیت‏خاصی وارد شده است.

در دو مورد سلام کردن به پیامبر(ص) جایگاه ویژه‏ای پیدا می‏کند:

۱) در نماز، مستحب است قبل از گفتن سلام واجب در نماز، السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته گفته شود.

۲) در سجده سهو، برای سجده سهو اذکاری وارد شده که‏گفتن یکی از آنها واجب است. از جمله آن اذکار این است: بسم الله و بالله السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته.

● زیارت نوادگان پیامبر(ص)

پیامبر(ص) فرمود: من زار احدا من ذریتی زرته یوم القیامة‏کس که فردی از ذریه مرا زیارت کند، زیارت کنم او را در روز قیامت

● صلوات فرستادن

خدای متعال در قرآن کریم می‏فرماید: ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیماخدا و فرشتگان بر پیامبر(ص) درود می‏فرستند. ای کسانی که ایمان آورده‏اید، شما نیز بر او درود فرستید و او را کاملا فرمان برید.

در بیان فضیلت صلوات بر پیامبر(ص) و آل او روایات فراوانی وارد شده است که به دو روایت اشاره می‏کنیم:

۱) امام رضا(ع) فرمود: من لم یقدر عن ما یکفر به ذنوبه فلیکثر من الصلاة علی محمد و آله‏کسی که نمی‏تواند گناهان خویش را با توبه و انابه و تحمل رنج عبادت محو کند باید بسیار بر محمد و آل او صلوات بفرستد.

۲) ما فی المیزان شئ اثقل من الصلاة علی محمد و آل محمدچیزی به اندازه صلوات بر محمد و آل او در ترازوی اعمال سنگینی نمی‏کند.

صلوات در چهار مورد حکم ویژه‏ای پیدا می‏کند:

الف) در تشهد نماز واجب است.

ب)هنگام ذکر نام پیامبر(ص).

در این صورت هر چند واجب نیست ولی در مورد ترک آن دو حدیث نبوی تکان‏دهنده وجود دارد:

۱) البخیل حقا من ذکرت عنده فلم یصل علی‏حقیقتا بخیل کسی است که مرا پیش او یاد کنند و بر من صلوات نفرستد.

کسی که نمی‏تواند گناهان خویش را با توبه و انابه‏و تحمل رنج عبادت محو کند باید بسیار بر محمدو آل او صلوات بفرستد.

۲) کسی که به هنگام یاد شدن از من صلوات را فراموش کند خداوند او را در پیدا کردن راه بهشت دچار اشتباه می‏کند.

ج) در روز مبعث‏یکی از آداب ویژه، بسیار صلوات فرستادن است.

د) در دو خطبه نماز جمعه

در هر دو خطبه باید بر محمد و آل او علیهم السلام درود فرستاد.

ه) در سجده سهو

برای این سجده چند ذکر وارد شده که انجام یکی از آنها واجب است. بیشتر این ذکرها شامل صلوات است مانند: «بسم الله و بالله و صلی الله علی محمد و آل محمد» و «بسم الله و بالله اللهم صل علی محمد و آل محمد»

▪ محترم شمردن خون، مال و آبروی گواهی‏دهنده به رسالت

کسی که بعد از شهادت به یگانگی خداوند سبحان، به رسالت پیامبر(ص) گواهی دهد خون، مال و آبروی او محترم می‏گردد و احکام ازدواج و ... در حق او جاری می‏شود.

در حدیث آمده: به حقنت الدماء و علیه جرت المناکح و المواریث‏با گفتن شهادتین خونها محترم شمرده می‏شود و بر پایه آن احکام ازدواج و ارث جاری می‏گردد.

● کشتن دشنام دهنده پیامبر

همه فقیهان اسلام بر این عقیده‏اند که باید دشنام‏دهنده پیامبر(ص) را کشت.

● تعمیر قبر پیامبر(ص)

علامه مجلسی(ره) در این باره در کتاب شریف بحارالانوار روایاتی را برشمرده که گویای استحباب تعمیر قبر پیامبر(ص) و قبور امامان(ع) است.

● نام‏گذاری به اسم پیامبر(ص)

آن حضرت خود فرموده است: بورک لبیت فیه محمد و مجلس فیه محمد و رفقة فیه محمدخانه یا مجلس و گروهی که در آن محمدنام وجود دارد مبارک است.

ابی رافع می‏گوید: از پیامبر شنیدم اگر نام فرزند را محمد نهادید با او بدرفتاری ننمایید، اذیتش نکنید و او را نزنید.

امام صادق(ع) به کسی که نام فرزندش را محمد نهاده بود فرمود: او را فحش نده، نزن و به او بدی نکن.

● دوست داشتن عترت پیامبر(ص)

قرآن می‏فرماید: قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی‏ای پیامبر، بگو از شما پاداشی جز دوستی خویشاوندانم نمی‏خواهم پیامبر(ص) فرمود: الزموا مودتنا اهل البیت‏۷ فانه من لقی الله و هو یودنا دخل الجنة بشفاعتنا و الذی نفسی بیده لا ینفع عبدا عمله الا بمعرفة حقناهمواره به اهل بیت محبت ورزید. چه آنکه اگر کسی خداوند را ملاقات کند در حالی که ما را دوست می‏دارد با شفاعت ما به بهشت رود. سوگند به کسی که جانم در دست اوست هیچ بنده‏ای از عمل خویش سود نمی‏برد مگر با شناختن حق ما.

● نیازردن نوادگان پیامبر(ص)

پیامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند نسبت‏به کسی که ذریه‏ام را بیازارد شفاعت نمی‏کنم.

نظر انداختن به فرزندان و نوادگان پیامبر(ص)النظر الی ذریة النبی(ص) عبادة‏نظر انداختن به ذریه پیامبر(ص) عبادت است.

والامقام‏ترین فرزندان و نوادگان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هستند که وظایف امت نسبت‏به آنها آشکار است. بعد از ایشان باید به سادات بزرگوار احترام گذاشت و روایت فوق اینان را نیز شامل است. در روایتی می‏خوانیم:

النظر الی جمیع ذریة النبی عبادة ما لم یفارقوا منهاجه و لم یتلوثوا بالمعاصی‏نظر افکندن به تمام ذریه پیامبر(ص) عبادت است تا آن زمان که از راه آن حضرت(ص) جدا نشده و به معاصی آلوده نشوند.

● قرائت‏سوره محمد

پیامبر(ص) فرمود: کسی که سوره محمد(ص) را قرائت کند خدای سبحان او را از نهرهای بهشت‏سیراب خواهد کرد.

امام صادق(ع) فرمود: کسی که سوره محمد(ص) را قرائت کند هیچگاه در دین او شک درنیاید و همواره از شرک و کفر محفوظ ماند تا اینکه مرگش فرا رسد. و زمانی که مرد خداوند هزار فرشته در قبر او می‏گمارد که درود فرستند و ثواب درودشان برای او باشد و وی را تشییع کنند تا در ایستگاه ایمنی و رحمت، نزد خدا نگاهش دارند. سپس او در امان خداوند سبحان و پناه محمد(ص) قرار می‏گیرد.

● نماز پیامبر(ص)

کسی از امام رضا(ع) در باره نماز جعفر طیار پرسید حضرت فرمود چرا غافلی از نماز حضرت رسول(ص)! بعد فرمود: دو رکعت نماز بجای می‏آوری و در هر رکعتی یک بار سوره حمد و پانزده بار سوره انا انزلناه می‏خوانی و در رکوع و بعد از سر برداشتن از آن، و در هر دو سجده و بعد از سر برداشتن از هر کدام پانزده بار سوره انا انزلناه را قرائت می‏کنی. از نماز که فارغ شدی میان تو و خداوند گناهی نمی‏ماند مگر اینکه آمرزیده و حاجتت‏برآورده می‏شود.

▪ نماز در روضه شریف

مستحب است میان منبر و قبر پیامبر(ص) نماز گذارده شود.

▪ نماز مبعث

دو نوع نماز برای این روز وارد شده است:

الف) دوازده رکعت نماز دو رکعتی که در هر رکعت‏حمد و یک سوره آسان قرائت می‏گردد. میان هر دو رکعت نماز دعای خاصی دارد که ابتدای آن این است: الحمدلله الذی لم یتخذ ولدا ...

ب) دوازده رکعت نماز که در هر رکعت‏حمد و سوره قرائت می‏گردد و بعد از هر دو رکعت‏به صورت زیر عمل می‏کند:

۱) سوره حمد و سوره توحید و سوره قل اعوذ و برب الفلق و سوره قبل اعوذ برب الناس (چهار بار)

۲) لا اله الا الله و الله اکبر و سبحان الله و الحمدلله و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم (چهار بار)

۳) الله الله ربی لا اشرک به شیئا (چهار بار)

۴) لا اشرک بربی احدا (چهار بار)

▪ نماز روز میلاد

یکی از آداب روز میلاد پیامبر(ص) (هفدهم ربیع‏الاول) خواندن نمازی است که دو رکعت دارد و در هر رکعت‏بعد از حمد ده بار سوره انا انزلناه و ده بار سوره توحید خوانده می‏شود.

● وداع با قبر پیامبر(ص)

مستحب است کسی که می‏خواهد از مدینه بیرون رود با قبر نبی‏۹ وداع کند و مستحب است در وداع چنین بگوید:

صلی الله علیک السلام علیک لا جعله الله آخر تسلیمی علیک: خداوند بر تو درود فرستد. سلام بر تو! امیدواریم خداوند این سلام را آخرین عرض ارادت ما بر تو قرار ندهد. (وداع با پیامبر(ص) کیفیت‏خاصی دارد.)

وصیتی که نوشته نشد - نانوشته‏ای گویاتر از صد نوشته

رویدادهای پس از غدیر تا زمان گسیل سپاه اسامه و رفتارهای‏مخالفت جویانه عده‏ای نه چندان اندک از صحابیان، حکایت از آن‏داشت که جمعی با توجه به ناخوشی رسول اکرم(ص)در انتظار مرگ‏پیامبر و در اندیشه تصاحب حکومت‏اند و برای این هدف از هیچ‏مخالفتی دریغ نمی‏ورزند. از همین رو پیامبر با آگاهی از حوادثی‏که به انتظار مرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختی که از برخی‏اطرافیان خود داشت، در آخرین فرصت زندگی بر آن شد تا با بیان‏ساده و روشن مهم‏ترین پیام دوران رسالتش مسیر آیندگان را ترسیم‏نماید.

در روز پنجشنبه(چهار روز پیش از ارتحال)در آخرین روزها که‏ارتباط انسانها از آسمان قطع می‏گردید، پیامبر اکرم(ص) در حالی‏که در بستر بود، تقاضای قلم و کاغذی برای نوشتن وصیت نمود. چندتن از صحابه گرد بستر آن حضرت و زنان و فرزندش فاطمه(س)در پس‏پرده‏ای حاضر بودند.

عمربن‏خطاب ماجرا را برای ابن عباس چنین نقل می‏کند:

ما نزد پیامبر(ص)حضور داشتیم، بین ما و زنان پرده‏ای آویخته‏شده بود. رسول اکرم(ص)به سخن در آمده، گفت: «نوشت‏افزاربیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که با وجود آن هرگز گمراه‏نشوید.» زنان پیامبر از پس پرده گفتند: خواسته پیامبر(ص)رابرآورید. من گفتم: ساکت‏باشید! شما زنان همنشین پیامبر، هرگاه‏او بیمار شود، سیلاب اشک می‏ریزید و هرگاه شفا یابد، گریبان اورا می‏گیرید! در همین حال رسول خدا گفت: «آنان از شمابهترند.»

بخاری می‏نویسد: یکی از حاضران، سخن حضرت(ص)را در حضورش رد کرد و گفت: درد براو غلبه کرده و نمی‏داند چه می‏گوید .... و رو به دیگران گفت:قرآن نزد شماست، همان برای ما کافی است. در میان حاضران اختلاف‏شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخی سخن او را و برخی سخن رسول‏خدا(ص)را تاکید می‏کردند. بدین ترتیب از نوشتن نامه جلوگیری‏شد.

ابن‏عباس می‏گوید: چه روزی بود روز پنجشنبه! ناخوشی پیامبر(ص)در آن روز شدت‏یافت. فرمود: کاغذ و قلمی بیاورید تا چیزی بنویسم که پس از آن‏هرگز گمراه نشوید. یکی از افراد حاضر گفت: پیامبر خدا هذیان‏می‏گوید! به پیامبر گفتند: آیا خواسته‏ات را برآوریم؟ فرمود: آیابعد از آنچه انجام شد!؟ بنابراین، پیامبر(ص)دیگر آن را نطلبید.

نیز ابن عباس گوید: .... در حضور پیامبر مشاجره‏ای صورت گرفت،گفتند: پیامبر را چه شده است، آیا هذیان می‏گوید؟ از اوپرسیدند. آنان سخن خود را تکرار کردند. حضرت فرمود: مرا به حال‏خود واگذارید، زیرا حالت(درد و رنجی)که من دارم از آنچه شمامرا به آن می‏خوانید(و نسبت می‏دهید) بهتر است. چون به پیامبرچنین گفتند و با یکدیگر به گفتگو پرداختند، رسول اکرم(ص)فرمود: از نزد من بیرون روید.

با وجود اعتراف عمر به اینکه گوینده آن سخن وی بوده است،همچنان اخبار این موضوع در کتابها با تقطیع و تحریف نقل می‏شودو جمله اهانت‏آمیز وی یا نام او ذکر نمی‏شود و به توجیه آن‏پرداخته‏اند.

ابن‏ابی‏الحدید پس از پذیرش اخبار آن واقعه می‏نویسد:

البته(این رفتار از عمربن‏خطاب چندان دور از انتظار نبود. زیرا)همیشه در سخنان عمر درشتی و زشتی بود و اخلاقش با جفا وحماقت و تکبر و اظهار بزرگی همراه بود. چون کسی این سخن او رابشنود تصور می‏کند او واقعا عقیده داشته است که پیامبر هذیان‏می‏گوید. معاذالله که قصد او ظاهر این کلمه باشد; لکن جفا وخشونت‏سرشت وی، او را به ذکر این سخن واداشت که نتوانست نفس‏خود را مهار کند. بنابراین نباید بر او خرده گرفت، زیرا خدا اورا چنین آفریده بود و او در این رفتار خود اختیاری نداشت، چون‏نمی‏توانست طبیعت‏خود را تغییر دهد. بهتر آن بود که بگویدناخوشی بیماری بر پیامبر چیره شده است‏یا آنکه در غیرحال طبیعی(بیهوشی)سخن می‏گوید.

باید از ابن‏ابی‏الحدید پرسید: مگر تفاوت این دو جمله با جمله‏قبل چیست!

به راستی آیا عمربن خطاب معتقد بود که پیامبر هذیان می‏گوید؟ آیا نمی‏دانست که با این اعتقاد، وی در زمره مشرکانی قرار خواهدگرفت که به رسول خدا جنون و سحر نسبت می‏دادند؟ آیا وی هیچ یک‏از آیات قرآن که این نسبتها را از پیامبر دور می‏دارد، نشنیده ونخوانده بود؟ آیات سوره نجم و حاقه را نشنیده بود که(ما ضل صاحبکم و غوی و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی‏علمه شدید القوی انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر قلیلا ماتومنون و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون تنزیل من رب العالمین ولو تقول علینا بعض الاءقاویل لاءخذنا منه بالیمین ثم لقطعنامنه الوتین) جز این آیات، عقل این ویژگیها را از مقام نبوت دور می‏داند.زیرا در آن صورت، پیامبر هم همانند دیگران خواهد بود و به‏کمترین سخن او نمی‏توان اعتماد کرد.

هدف او از اظهار این نسبت چه بود؟ چه بدی داشت که پیامبرچیزی بنویسد که جهانیان تا پایان روزگار از گمراهی برهند؟ آیاچیزی ارجمندتر از هدایت همه مردم تا پایان جهان وجود دارد؟ مصلحت چه امری از این بالاتر بود؟

چرا وقتی ابوبکر وصیت‏به خلافت عمر می‏کرد، عمر معتقد نبود که‏او هذیان می‏گوید! با آنکه مقام و شان پیغمبر را نداشت; حال‏آنکه ابوبکر در ضمن تحریر فرمان خلافت‏بیهوش شد و عثمان از ترس‏آنکه ابوبکر پیش از وصیت‏بمیرد، فرمان را بدون آنکه ابوبکربفهمد، به نام عمر تمام کرد و وقتی ابوبکر به هوش آمد، آن راامضاء نمود!

آیا فرمان و تقاضای رسول گرامی(ص)الزام آور نبود؟ چگونه تنهاعمر بدین نکته پی برد و اهل‏بیت‏حضرت از آن سخن، وجوب و الزام‏دانستند؟

آیا جایز است گفتارهای الزامی رسول‏اکرم(ص)را بدین گونه ردکرد، با آنکه روا نیست‏به حال بیماری و احتضار در حضور مردمان‏عادی چنین با بی احترامی بلند سخن گفت؟!

اینک رسول خدا(ص)پس از آن رفتار از نوشتن خودداری کرد نه‏بدان سبب بود که فرمان خویش را واجب می‏دانست‏بلکه علت دیگری‏داشت که ذکر خواهیم کرد.

آیا از میان همه آنچه رسول گرامی اسلام(ص)در مدت زندگی و درروزهای پایانی عمر فرموده بود تنها همین جمله بود که از غلبه‏بیماری و .... صادر می‏شد؟! چگونه در مورد فرمان بسیج‏سپاه‏اسامه و تاکید و پیگیری آن، کسی نسبت هذیان به پیامبر(ص)ندادو این ماموریت را فقط به تاخیر انداختند; چون با تاخیر سپاه‏نیز به هدف خود می‏رسیدند! به همین علت تا آخرین لحظه و حتی‏چهار روز بعد ازدرخواست قلم و کاغذ باز پیامبر(ص)نسبت‏به بسیج لشکر اسامه‏اصرار می‏ورزید و سرپیچی کنندگان را مورد لعنت قرار می‏دهد، امابا چنین نسبتی مواجه نمی‏شود و آنان همچنان فرمان پیامبر(ص)راپا برجا می‏دانند و بعد از انجام بیعت‏با مردم با قوت و اراده‏تمام، آن را به انجام می‏رسانند!

وصیت‏شفاهی پیامبر(ص)پس از این اتهام مورد انکار و مخالفت‏قرار نمی‏گیرد. در آخرین ساعات زندگی نیز چنان که خود گویند: پیامبر دستور داد ابوبکر برود نماز گزارد و این دستور را هذیان‏یاد نمی‏کنند!

ابن‏ابی الحدید می‏گوید: زمانی نزد ابوجعفر نقیب اخبار معتبر وصریح درباره خلافت علی بن ابیطالب(ع)را بیان کردم و گفتم: بسیاربعید می‏دانم که اصحاب پیامبر همگی یکدست‏بکوشند تا دستورپیامبر را در این باره نادیده گیرند و از آن جلوگیری نمایند! چنانکه بعید می‏دانم که برای از بین بردن یکی از ارکان دین(مانند نماز و روزه)همدست‏شوند!

نقیب(ضمن پذیرش همدستی اصحاب بر جلوگیری از به خلافت رسیدن‏علی‏بن ابیطالب(ع‏» در پاسخ گفت: آنان معتقد نبودند که خلافت ازشعایر مذهبی است و همانند دیگر احکام شرعی مثل نماز و روزه‏است. آنها مساله خلافت را همچون مسایل دیگر دنیوی می‏پنداشتند،مانند فرماندهی فرماندهان و تدبیر جنگها و سیاست رعیت پروری. به همین سبب در صورتی که در آن مسایل مصلحتی می‏دیدند، ازمخالفت‏با دستورهای پیامبر اکرم(ص)پروایی نداشتند.... .

واقعیت چنین نشان می‏دهد که حاضران در آن مجلس از آن فرمان‏جزالزام و وجوب استنباط نکردند و اگر جز این بود کارشان به‏اختلاف و دعوا نمی‏انجامید. هر کس می‏خواست‏بدان عمل می‏کرد و هرکه نمی‏خواست عمل نمی‏کرد. اما چون گروه ناموافق نمی‏توانستندوجوب و الزام آن را بپذیرند و آنگاه آشکارا از آن سرپیچی‏نمایند در اصل اینکه تقاضای مورد نظر از روی عقل و حواس سالم‏صادر شده است تشکیک کردند تا اصلا پیگیری آن لازم نباشد. همان‏طور که مردم هیچ گاه بهانه‏گیری مریض بیهوده گو را دنبال‏نمی‏کنند!(دور از مقام نبوت)

مفاد وصیت چه بود؟ چرا از نوشتن آن جلوگیری کردند؟

این هر دو پرسش را عمر بن خطاب خود ناخواسته پاسخ داده است. او ضمن گفتگویش با ابن عباس می‏گوید:

رسول خدا ستایش زیادی از علی می‏نمود که البته آن گفته‏ها چیزی‏را ثابت نمی‏کند و حجت نمی‏باشد. او(در حقیقت) می‏خواست‏با ستایش‏از علی امت‏خود را بیازماید(که تا چه حد پیرو فرمان پیامبرخویش‏اند.)آن حضرت در هنگام بیماری تصمیم داشت در این موردتصریح نماید، ولی من از آن جلوگیری کردم.

و در روایت دیگر: رسول خدا خواست او را نامزد خلافت نماید و من از ترس بروزفتنه مانع شدم. و پیامبر از درون من آگاه شد و(از اصرار برتقاضای خود)خودداری کرد.

راز انکار رحلت پیامبر(ص) یوسف بوشهری

رسول اکرم(ص)در آخرین سفرحج(در عرفه)، در مکه، در غدیرخم، درمدینه قبل از بیماری و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن‏سخنرانی عمومی، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت‏خود خبرداد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا(ص)را آگاه ساخته بود که‏پیامبرهم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیماری وپیری مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد.

در حجه‏الوداع در هنگام رمی‏جمرات فرمود: مناسک خود را از من‏فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگردر این جایگاه نخواهید دید.

هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک است‏فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.

عبدالله بن مسعود گوید:

پیامبراکرم(ص)یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه‏نمود... عرض کردیم: ای رسول خدا! رحلت‏شما در چه موقع خواهدبود؟ فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشت‏به سوی خداوند است.

زمانی نیز فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق رااجابت نمایم و من دو چیزگران در میان شما می‏گذارم و می‏روم: کتاب خدا و عترتم، اهل‏بیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبرداد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن‏وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.

روزی به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین‏و نگرانند. پیامبر در حالی که به فضل بن عباس و علی بن‏ابی‏طالب(ع)تکیه داده بود به سوی مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر داده‏اند شما از مرگ‏پیامبر خود درهراس هستید. آیا پیش از من، پیامبری بوده است که‏جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم‏پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... .

در فرصتی دیگر مردم را به رعایت‏حقوق انصار سفارش و در خطاب‏به انصار فرمود: ای گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده ودعوت را پذیرفته‏ام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آن‏دو هیچ تفاوتی نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویی بین آن دو فرقی نمی‏گذارم. هرکس یکی را ترک کند مثل این‏است که آن دیگری راهم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانی واهل‏بیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل‏بیت من رعایت کنیدو...

(نیز فرمود:)آیا شما را به چیزی راهنمایی نکنم که اگر بدان‏چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلی، ای رسول‏خدا. فرمود: آن(چیز)علی است. با دوستی من دوستش بدارید و به‏احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتم‏جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.

ابن حجر هیثمی گوید: پیامبر اکرم(ص)در بیماری خود که به‏رحلتش انجامید، فرمود:

مرگ من به همین زودی فرا می‏رسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتاب‏پروردگارم و اهل‏بیت‏خود را در میان شما می‏گذارم و می‏روم.(سپس‏دست علی را گرفت و بالا برد و فرمود:)این شخص علی بن ابی‏طالب‏است که همراه با قرآن است و قرآن با علی است و از یکدیگر جدانشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند.

در روز دوشنبه آخرین روز از زندگی رسول اکرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: ای مردم! آتش فتنه‏ها شعله‏ورگردیده و فتنه‏ها همچون پاره‏های امواج تاریک شب روی آورده است.

رسول خدا(ص)در حالی جان سپرد که سر در دامن علی‏بن‏ابی‏طالب(ع)داشت.علی(ع) شیون کنان، رحلت پیامبر(ص) را به‏اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونت‏خود در«سنح‏» رفته بود و عایشه به دنبال وی فرستاد تا بی‏درنگ به‏شهرآید.

● انکار رحلت رسول خدا(ص)

چون خبر وفات پیامبر(ص)زمزمه شد، عمر به نهیب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضی از منافقانند که می‏پندارند پیامبرمرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است‏بلکه‏به سوی پروردگار خود رفته، به همان گونه که موسی به سوی‏پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس ازاین که گفته شد او مرده است‏به نزد ایشان بازگشت. به خداسوگند، رسول خدا باز می‏گردد و دست و پای کسانی را که گمان‏برده‏اند او مرده است، قطع خواهد کرد.

او بی‏وقفه مردم را بیم می‏داد و در هراس و تردید می‏گذارد و آن‏کلمات را به قدری تکرار کرد که دهانش کف نمود. می‏گفت: هرکس‏بگوید او مرده است‏با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعده‏هایش را به دست او عملی نسازد، وی را نزد خودنمی‏برد.

در آن هنگامه از خانواده حضرت کسی تردید در رحلت رسول‏گرامی(ص)نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که کسی با عمرسخن گفته و به او توجهی کرده باشد. جز این که برخی چون‏آشوب‏آفرینی عمر را دیدند، گفتند: او چه می‏گوید!! از وی بپرسیدمگر رسول خدا(ص)در این باره به تو چیزی فرموده که این گونه‏سراسیمه و آشفته سخن می‏گویی! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.

موضوع رحلت‏برای خاندان پیامبر و مردم چنان قطعی و بدیهی بودکه ابن ام مکتوم نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمی‏دیدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه می‏گویی؟! مگرقرآن نیست که می‏فرماید:(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله‏الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی‏عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین

محمد جز فرستاده‏ای که پیش از او هم پیامبرانی(آمده و)گذشتند،نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود(به شیوه‏جاهلیت)برمی‏گردید! هرکس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانی‏به خدا نمی‏رساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می‏دهد.

عباس می‏افزود: تردید نیست که رسول خدا(ص)مرده است. بیایید اورا دفن کنیم. (با فرض قطعی که وی مرده است.)آیا خداوند شما رایک بار طعم مرگ می‏چشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آن‏است که دوبار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راست‏باشد که‏او نمرده بر خداوند دشوار نیست که خاک را از روی او به یک سوزند و... .

با این حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشاری می‏کرد تا آن که چند ساعتی بعد ابوبکر از محل سکونت‏خود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر(ص)دوخت، همان‏آیه را که پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوت‏فراخواند و او نیز ساکت‏بر زمین نشست و گفت: گویا این آیه راپیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟!

▪ انگیزه انکار رحلت

محققان و مورخان اهل تسنن برپایه اعتراف عمر انگیزه او رازمینه‏سازی برای رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کرده‏اند.

ابن ابی‏الحدید می‏نویسد: عمر با این اقدام می‏خواست فرصتی برای‏رسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد; زیرا او در فردای‏«سقیفه‏» قبل از سخنرانی ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهی ازاظهارات روز گذشته درانکار وفات پیامبر(ص)، گفت: وقتی فهمیدم‏رسول خدا(ص)از دنیا رفته است، ترسیدم برسر زمامداری، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و دیگران، زمامداری را به دست گیرند یااز اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین‏و دولت‏بود.(! )تاابوبکر برسد... چنین دروغ مصلحت‏آمیز در هرآیینی مشروع می‏باشد.

او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدی به شک انداخت و آن‏ها رااز فکر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(ص)و حوادثی که انتظار وقوع‏آن می‏رود، غافل نمود.

عمر هر چند برای اندیشیدن و چاره جویی به منظور توفیق درتصمیم خود فرصت نداشت، طرح وی جوانب فراوانی را در برداشت:

۱) طرح او برای مردم دوستدار پیامبر امیدوار کننده بود. آن‏ها آرزو می‏کردند این سخن راست درآید و رهبر خود را بدین زودی‏از دست ندهند.

۲) آن طرح با خود شاهدی از قرآن داشت و نوید می‏داد که‏محمدخاتم(ص)نیز چون موسی به ملاقات خدا شتافته و به‏زودی بازمی‏گردد.

۳) برپایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازی به کوشش برای‏تعیین جانشین او نیست.

۴) فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعت‏باجانشین او علامت نفاق و تلاش برای ایجاد اختلاف میان مسلمانان‏است.

۵) با آن که به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با کسی به عنوان‏جانشین پیامبر بیعت کند باید دست و پایش را قطع کرد.

۶) این که عمر تا پیش از ورود ابوبکر به سخن هیچ کس توجه‏نکرد و چون ابوبکر رسید و جمله‏ای می‏گوید و عمر آرام می‏گیرد; زیرکانه نقش ابوبکر را بزرگ می‏نمایاند. این واقعه حتی اگر صحنه‏سازی از پیش طراحی شده نبود، تا همین جا می‏توانست مردم را به‏نقش ابوبکر در رهبری جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه‏سازد.

بسی جای تعجب و تاسف است که برخی نویسندگان غیر شیعه، گاه‏در دفاع و توجیه واکنش عمر می‏نویسند: این رفتار عمر از شدت‏علاقه‏اش به پیامبر و به موجب دهشت‏زدگی او از رحلت‏حضرت بود! حال‏آنکه عمر خود در فردای آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون‏رفتار دیروزش مطالبی گفته است که هیچ این توجیه و جانبداری راتایید نمی‏کند.

ابن ابی‏الحدید عذرخواهی عمر را چنین نقل کرده است: وقتی‏فهمیدم رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامداری،جنجال و آشوبی به پا شود و انصار و دیگران، زمامداری را به دست‏گیرند یا از اسلام بازگردند.

افزون براین، باید پرسید:

۱) اگر رفتار او از دهشت وی از مرگ پیامبر(ص)بود، می‏بایست‏پس از اعلام قطعی ابوبکر، بردهشت وی افزوده می‏شد نه این که آرام‏گیرد و بر زمین نشیند!

۲) پس از اطلاع چرا در مراسم عزاداری و تغسیل و تشییع پیامبرشرکت نجست و بی‏درنگ به سقیفه شتافت؟

۳) چرا جز او چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وی ازدختر گرامی پیامبر بیشتر بود؟ چرا ابوبکر که خشونت و قساوت قلب‏او را نداشت دچار چنین حالی نشد؟

۴) آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود که درحال حیات‏حضرت به وی نسبت هذیان و بیهوده‏گویی داد و به دیگران نیز نهیب‏زد که گوش به حرف او ندهید، درک و حواس درستی ندارد که چه‏می‏گوید؟!

۵) چرا شبهه وفات نکردن پیامبر تنها برای عمربن خطاب پیش‏آمد؟ او از کجا و به کدام آیه و روایت چنین حدس زد که رسول‏خدا(ص)نمرده است و چون موسی به میقات رفته و به زودی بازمی‏گردد و دست و پا قطع می‏کند؟!

۶) هنگامی که اسامه برای تاخیر درحرکت‏سپاه خود عذر می‏آوردکه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر می‏گفت: این بیتابی چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است که تا وعده‏هایش‏محقق نشود، پیامبر(ص)از دنیا نخواهد رفت. این که عمر خود عذرمی‏آورد که در این روزهای حساس نباید پیامبر را بدین حال تنهاگذاشت دلیل آن است که آن‏ها همه می‏دانستند که به زودی رسول‏خدا(ص)رحلت‏خواهد کرد.

۷) چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال‏برانگیخت؟

۸) چه حکمت داشت که تنها با تایید ابوبکر آرام گرفت نه باسخن دیگران؟ «آیاتی که ابوبکر خواند، نباید سبب شود که اوتغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست که پیامبر(ص)نیزبه سان مردم می‏میرد، در صورتی که خلیفه منکر امکان مرگ او نبودبلکه می‏گفت: هنوز وقت مرگ وی فرا نرسیده است، زیرا هنوزکارهایی ناتمام مانده و رسالتهایی انجام نگرفته است.»

به اعتراف ابن‏ابی‏الحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت‏برای‏رسیدن ابوبکر بود و جز این، علتی نداشت.

میلاد حضرت محمد (ص) ؛ میثاق با انسانیت

عصر معاصر شرایط تهدید و تعرض به مسلمانان را ایجاد کرده، بنابراین حفظ، حمایت و دفاع از شخصیتهای اسلامی به ویژه حضرت محمد(ص) در چارچوب اعتدال و میانه روی می تواند پاسخ به تلاشهایی باشد که تخریب و مخدوش کردن چهره اسلام را هدف خود قرار داده اند.

از این رو مغرضان با به تصویر کشیدن چهره نادرست از اسلام، تمدن و فرهنگ غنی آن پدیده " اسلام فوبیا" یا "اسلام هراسی" را ایجاد کرده اند که از اتهامات جریانات جهانی شدن به شمار می رود. آنها با تأکید بر این نکته که اسلام با خشونت و ترور ارتباط دارد و تهدیدی برای جهان غرب است، بر این مسئله دامن زده و به توسعه و ترویج آن اقدام کرده اند تا شاید اهداف سیاسی و منافع شخصی خود را بپوشانند . بنابراین در راستای اندیشه غرب مبنی بر سیطره بر جهان اسلام و تهدید آموزه های مسلمانان، این به عهده مسلمانان است که با اشاره ای غیر مستقیم و با سیاستهای خاص و تدابیری دقیق نه تنها به ارائه تمدن اسلام بپردازند بلکه نشان دهند که این تمدن و فرهنگ غنی با تمدنها و فرهنگهای دیگر با اعتدال و میانه روی برخورد می کند، نشان دهند که محمد (ص) پیامبر صلح و امنیت است و به آرامش ملتها فرا می خواند، آنها در این مجال باید جزئیات را کنار نهند و کلیات و نقاط مشترک را مد نظر قرار دهند تا ضمن استحکام همزیستی با ارتباطی مسالمت آمیز و سازنده دیدگاههای خود را ارائه و ناشایستی اعمال آنها را گوشزد کنند. در چنین شرایطی باید نیازهای مردم در عصر معاصر را شناخت و دید که پیشرفتهای جهانی چه تأثیری بر ارتباطات گذاشته است و با بررسی دقیق از آن بهره جست و از گفتن کلام تکراری یا بی تأثیر اجتناب کرد و به سخنانی پرداخت که بیشترین تأثیر را نه تنها بر مخاطب داخلی بلکه بر مخاطب خارجی می گذارند . بنابراین ضمن بر افراشتن پرچم افتخار به گذشته و تأکید بر پیشرفتهای گذشته مسلمانان و اینکه آنها از طلایه داران تمدن و علم بوده اند و همچنین ادامه راه و پیشرفت آنها با حفظ هویت، فرهنگ و ارزشهای روحی می توان پاسخی جدی برای تحولات عصر معاصر داشت . امروز که زمان پیشرفت و انقلاب اطلاعات و تکنیکهاست، باید از تک تک فرصتها بهره جست و میلاد نبی اکرم (ص) که از بزرگترین اعیاد و حوادث تاریخی مسلمانان به شمار می رود، فرصتی است تا چهره جهان را به آن معطوف داریم و به نحو احسن از آن بهره مند شد . نباید این فرصت مغتنم را تنها به برگزاری جشن، توزیع شیرینی و مراسم سخنرانی خلاصه کرد، بلکه باید با تدابیری مناسب و سیاستهای مدون و برنامه کلان عقاید مردم جهان را به سوی سیره نبوی سوق داد و به تبیین شیوه رفتاری حضرت محمد (ص) و چگونگی استفاده از آن در شرایط عصر معاصر پرداخت تا پیشینه فکری درباره حقایق نادرست اسلام و مسلمانان و حتی نبی اعظم (ص) در میان مردم مغرب زمین از بین برود و شخصیتهای اسلامی و دینی مسلمانان بازیچه دست افراط گرایان قرار نگیرند.

سید احمد رسولی نژاد عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی گرایش به عدالت را ویژگی مشترک همه انسانها عنوان کرد و گفت: انسانها از هر نژاد و ملتی که باشند طالب زیبایی بوده و در پی رسیدن به آن هستند به همین دلیل امروز در بسیاری از کشورهای غیرمسلمان نیز شاهد برپایی راهپیمائیهایی در مخالفت با نژادپرستی و برقراری صلح و عدالت جهانی هستیم.

رسولی نژاد با اشاره به گرایش روزافزون به اسلام، گفت: امروز جوامع بشری به دین اسلام تمایل بسیار پیدا کرده اند که یکی از دلایل آن عدالت خواهی است تا آنجا که در فرانسه بزرگترین اقلیت دینی را مسلمانان به خود اختصاص داده اند.

وی در ادامه اظهار داشت: با وجود همه تبلیغاتی که برعلیه اسلام به کار برده و آن را دینی خشن و مرتجع معرفی می کنند اما مردم در سراسر دنیا به این دین گرایش پیدا کرده و متوجه این مطلب شده اند که اسلام دین مهربانی است و به همه نیازهای فطری بشر پاسخ گفته است.

رسولی نژاد به نقش پویای زنان در جوامع اسلامی اشاره کرد و گفت: برخلاف اینکه مطرح می شود در جوامع اسلامی بانوان مورد بی توجهی قرار می گیرند اما اسلام تنها نگاه ابزاری به زن نداشته و از او برای تبلیغ استفاده نمی کند.

وی اعتقادات دینی مردم را یکی از عوامل کاهش جرم و جنایت عنوان کرد و افزود: در ماه رمضان، محرم و صفر میزان جنایت کاهش می یابد چنین چیزی را می توان به همه ادیان تعمیم داد چرا که پررنگ شدن اعتقادات دینی، مفاسد را کمرنگ می کند.

عضو کمیسیون فرهنگی مجلس با تأکید بر ضرورت معرفی اسلام حقیقی، گفت: ستگاههای فرهنگی چون سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، سازمان تبلیغات، رایزنیهای فرهنگی ایران در سایر کشورها و مجمع جهانی تقریب مذاهب باید اسلام و زیبائیهایش را آنگونه که هست به دیگران معرفی کنند.

رسولی نژاد پیروی از سیره پیامبر(ص) را بهترین شیوه برای تبلیغ اسلام عنوان کرد و گفت: ما باید آرامش و گشاده رویی را از رسول اکرم (ص) بیاموزیم و امید می رود در سالی که به نام ایشان متبرک شده در این زمینه بیشتر بکوشیم.

علی معروفی

منابع :

زندگینامه رسول اکرم (ص) _ برگرفته شده از کتاب " خاندان عصمت علیهم السلام

شبانی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم - سید ابراهیم سید علوی

نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام (ص)- محمد محمدی اشتهاردی

گوشه‏ای ازاخلاق عظیم پیامبر (ص) - استاد محمد جواد مهری

وصیتی که نوشته نشد - یوسف غلامی

۱ ریاحین الشریعه، ذبیح‏الله محلاتی، ج ۲، ص‏۳۸۶.

۲ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، ص ۳۸.

۳ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۵، ص‏۹۹.

۴ مادر پیامبر، دکتر بنت الشاطی، ترجمه دکتر احمد بهشتی، ص‏۹۹.

۵ همان، ص ۱۸.

۶ مجمع البحرین، شیخ فخرالدین طریحی، ترجمه محمود عادل، ص‏۷۹ و ۷۸.

۷ منجد الطلاب، ص ۲۳۱.

۸ ریاحین الشریعه، ج ۲، ص ۳۸۸.

۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲،۱۳ بحارالانوار، ج ۱۵، ص‏۱۱۷.

۱۴ همان، ص ۱۰۰ و۹۹.

۱۵ ریاحین الشریعه، ج ۲، ص‏۳۸۷.

۱۶ همان.

۱۷ خصایص فاطمیه، ملاباقر واعظ کجوری، ص ۲۹۲.

۱۸ زنان نامدار، دکتر احمد بهشتی، ص‏۱۹.

۱۹ بحارالانوار، ج ۱۵، ص‏۲۴۷.

۲۰- سعیدبن هبة‏الله قطب راوندی، قصص النبیاء، ص ۱۰۶، چاپ نخست ۱۴۰۹ق مشهد.

۲۱- همان، ص‏۲۸۴.

۲۲- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج‏۱۶، ص‏۲۲۴. مؤسسة الوفاء، بیروت.

۲۳- فضل‏بن حسن طبرسی، مجمع‏البیان،ج‏۵، ص‏۴۱، داراحیاء التراث العربی، ۱۳۷۹ق بیروت.

۲۴- بحارالانوار، ج‏۶، ص ۲۲۶.

۲۵- ابوجعفر محمدبن علی، کمال‏الدین و تمام النعمة، ص‏۵۴۲، دارالکتب الاسلامیه، تهران، و درباره قصه شق صدر نک: آینه پژوهش، ماره دهم، مقاله نگارنده.

۲۶- بحارالانوار، ج‏۱۸، ص‏۱۸۴.

۲۷- همان، ص‏۱۹۴.

۲۸- محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، ج‏۳، ص ۱۱۵، داراحیاء التراث.

۲۹- نک: سوره قصص، آیه‏های ۲۳-۲۹ و ایضا: قصص الانبیاء ص ۱۴۸-۱۵۲.

۳۰- نک: سوره فرقان، آیه‏های ۷ و ۲۰.

۳۱- احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج‏۲، ص‏۲۱، دار صادر، دار بیروت، ۱۳۷۹ق.

۳۲- تاریخ یعقوبی، ج‏۲، ص‏۱۱.

۱۴- بیهقی، دلائل النبوة، ج‏۲، ص‏۶۵، دارالکتب العلمیه، بیروت.

۳۳- ابن ماجه قزوینی، سنن، ج‏۲، ص‏۷۲۷.

۳۴- همان، تعلیقه محقق کتاب.

۳۵- علی‏بن برهان‏الدین، السیرة الحلبیة، ج‏۱، ص‏۱۲۵.

۳۶- صحیح بخاری، ج‏۳، ص‏۱۱۵.

۳۷- السیرة الحلبیة، ج‏۱، ص‏۱۲۶.

۳۸- ابوالفرج عبدالرحمان ابن الجوزی، صفة الصفوة، ج‏۱، ص‏۲۳، حیدرآباد هند، ۱۳۸۸ق.

۳۹- جعفر مرتضی العاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج‏۱، ص‏۱۰۸، چاپ نخست.

۴۰- دلائل النبوة بیهقی، ج‏۱، ص‏۶۶.

۴۱- نک: معجم وسیط، ماده قلص.

۴۲- ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج‏۳، ص‏۲۴۰ و ۲۳۹.

۴۳- تاریخ یعقوبی، ج‏۲، ص‏۲۱.

۴۴- علی‏بن محمد صدوق، علل الشرایع، ص ۳۲، داراحیاء التراث، ۱۳۸۵ هق، نجف. و نک: بحارالانوار، ج‏۱۱، ص ۶۵ و سفینة‏البحار، ج‏۲ ص‏۵۶۵.

۴۵- نک: محمد حسنین هیکل، حیاة محمدصلی الله علیه وآله، ص‏۸۰، سال ۱۳۵۴، قاهره.

۴۶- السیرة الحلبیة، ج‏۱، ص‏۱۲۶.

۴۷- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج‏۱، قم، ۱۳۶۳; ص ۱۸۸; ناگفته نماند قسمت اخیر سخنان استاد فشرده نقل شد.

۴۸- بحارالانوار، ج‏۶۴، ص‏۱۱۷.

۴۹- السیرة الحلبیة، ج‏۱، ص‏۱۲۷.

۵۰- ابوالفضل قاضی عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج‏۱، ص‏۹۶، دارالفکر، بیروت.

۵۱- سید شریف رضی، نهج‏البلاغه، خطبه قاصعه ۱۹۲، صبحی صالح، بیروت.



همچنین مشاهده کنید