جمعه, ۱۵ تیر, ۱۴۰۳ / 5 July, 2024
مجله ویستا

خداحافظ تا ملاقات بعد ۱


روند فیلمنامه نویسی «خاطرات موتورسیكلت» در گفت و گوی مجله «ریتن بای» با «خوزه ریبیرا»

ورود خوزه ریبیرا در ۱۹۸۹ به كارگاه نویسندگی انستیتو ساندانس در واقع تلاشی در جهت بهبود مهارت های نمایشنامه نویسی اش تحت آموزش های رمان نویس نامدار آمریكای جنوبی گابریل گارسیا ماركز بود. آن پدرخوانده رئالیسم جادویی نمایان گر نقطه اوج همان چیزی بود كه ریبیرا تقلا می كرد در كار خود به آن دست یابد. در طول دو هفته ای كه برنده جایزه نوبل، ماركز، كارگاه نویسندگی را سرپرستی می كرد، ریبیرا تك تك كلمات مسحوركننده «گابو» را به گوش جان می شنید. نمایشنامه نویس موفق حتی تصور هم نمی كرد كه حضور بعدی اش در ساندانس شركت در اولین شب نمایش فیلم جاده ای خاطرات موتورسیكلت خواهد بود كه فیلمنامه اش را خودش نوشته بود.ولی فیلمنامه ریبیرا شباهتی به ایزی رایدر ندارد و به جوهره صد سال تنهایی ماركز نزدیك است. در خاطرات موتورسیكلت درست مثل رئالیسم جادویی لایه های متعددی روی هم تاثیر متقابل دارند: داستان رسیدن به كمال دو دوست جوان آرژانتینی كه مسافرتی را به سرتاسر آمریكای لاتین آغاز می كنند، تصویری دقیق از ظهور آگاهی طبقاتی با چرخشی غیرمنتظره در داستان مسئله مهم دیگر یك قاره است. ریبیرا با استفاده از خاطرات ارنستو چه گوارا و هم سفرش آلبرتو گرانادو، فیلمنامه ای فراتر از داستانی مجذوب كننده ارائه می دهد؛ ادغامی استادانه از مسائل شخصی و سیاسی. در پایان فیلم تی شرت عامه پسند مزین به تصویر شهید انقلابی انگیزه ای همدلانه دارد نه قدرتمندانه.ریبیرا برای چنان پروژه ای انتخابی كامل بود. در پور توریكو به دنیا آمد و چهار ساله بود كه همراه خانواده اش به لانگ آیلند نیویورك رفت. «به عنوان سهمی در یك هجرت بزرگ چون اساساً ركود اقتصادی هرگز در آنجا پایانی نداشت.»اولین نمایشنامه اش را در ۱۲ سالگی نوشت. بعد از پایان دبیرستان دنبال هنرپیشگی رفت ولی هنگام كارآموزی در فستیوالی از نمایشنامه های شكسپیر متوجه قابلیت های یكی از كارآموزان بازیگری شد و تصمیم گرفت به جای هنرپیشگی نویسندگی را دنبال كند. خوشبختانه كسی كه در ابتدای بازیگری او را مایوس كرد، تام هنكس، در شروع كار نمایشنامه نویسی اش در منهتن با او همكاری كرد.خاطرات موتورسیكلت اولین فیلمنامه او است كه فیلمی از روی آن ساخته شده است. با این وجود همیشه در كنار شكوه و افتخار موفقیت، حسرت هایی هم برای انسان وجود دارد. ژانویه گذشته، فستیوال فیلم ساندانس شاهد اولین نمایش كامل فیلم خاطرات موتورسیكلت روی پرده بزرگ بود. ریبیرا بعد از نمایش فیلم به یكی از مصاحبه كنندگان گفت: «من عبور تك تك فریم ها را نگاه كردم، آه، آره. یادمه این دیالوگ را نوشتم... كاش طور دیگری نوشته بودم! و یا چرا گراندو در این صحنه دماغش را می گیرد؟ واقعاً او در صحنه ای از فیلم این كار را می كند.»گفت و گوی زیر در خانه اش در هالیوود انجام گرفت.

•••

•این سفر چگونه برای شما آغاز شد؟

خوزه ریبیرا وكیلم نسخه ای از خاطرات موتورسیكلت، یادداشت های روزانه ارنستو را كه در آن موقع به انگلیسی ترجمه شده بود برایم فرستاد. حدس می زنم [كارگردان والتر سالس] برای كار استخدام شده بود و آنها دنبال نویسنده می گشتند. دو _ سه سال پیش بود. وقتی برای اولین بار كتاب را خواندم فكر نكردم قابلیت فیلم شدن را داشته باشد. به زبان استودیو خیلی آبكی بود. فكر كردم لحظات نفس گیری در آن نیست. خیلی پیش پا افتاده و شبیه یادداشت های روزانه بود، یادداشتی كه ساختار خاصی نداشت فقط شرح وقایع بود. به همین خاطر در ابتدا مشكلات زیادی با آن داشتم ولی وقتی چندین بار آن را خواندم بهش علاقه مند شدم.رابرت ردفورد كه صاحب كمپانی وایلد وود بود ترتیبی داد تامن و والتر برای ناهار به آنجا برویم. شب قبل ما همدیگر را دیدیم. والتر فیلمنامه «خوش یمن» را خواند. خوش یمن اولین فیلمنامه ای بود كه من در تمام عمرم با چرب زبانی آن را فروختم. داستان آن درباره مردی است كه پیر به دنیا می آید و جوان تر و جوان تر می شود.فیلم ایستگاه مركزی او را دیده بودم و خیلی دوستش داشتم.فكر كردم اگر او از هر نظر آدم نابكاری باشد خیلی ناامیدم خواهد كرد. بعد ما همدیگر را دیدیم. والتر همه آن چیزی بود كه از ایستگاه مركزی انتظار داشتم: جذاب، برجسته، حساس و اهل زندگی. او در برزیل به دنیا آمده، پدرش دیپلمات بوده، سفیر برزیل در آمریكا و فرانسه. به همین خاطر او تقریباً در سه كشور بزرگ شده و به چهار زبان حرف می زند. خوش یمن ملغمه ای از همه چیز بود و او آن را دوست داشت.

•به این ترتیب قرارداد را امضا كردید و شروع به خواندن كتاب های دیگری راجع به «چه گوارا» كردید؟

بله. دو بیوگرافی داشتم، یكی «Companero» و دیگری كتاب «لی اندرسون» به نام «چه گوارا: یك زندگی انقلابی». چه با مطالعات خیلی زیاد و جامع چند كتاب در زمان حیاتش منتشر كرد: «خاطرات روزانه بولیوی / كنگو» و چند بیانیه درباره سوسیالیسم، سیاست و جنگ. من آنچه را كه توانستم از نوشته های او به دست بیاورم مطالعه كردم و بعد كمپانی وایلد وود، كتاب آلبرتو گرانادو به نام «سفر با چه گوارا: ساخته شدن یك انقلابی» را كه هنوز منتشر نشده بود برایم ارسال كرد. زبان اسپانیایی من تعریفی ندارد. به همین خاطر وقت زیادی صرف كردم تا توانستم كلمه به كلمه آن را با استفاده از فرهنگ لغات بخوانم. سرانجام توانستم ۹۰ درصد از یادداشت های ارنستو و ۱۰ درصد از نوشته های گرانادو استفاده كنم. تفاوت موجود آنها این است كه یادداشت های ارنستو توسط شاعری جوان نوشته شده، بسیار زیبا، پرشور و احساساتی است، مشاهدات او تیزبینانه و مجذوب كننده است. ولی كتاب گرانادو توسط یك داروساز نوشته شده است بسیار واقعی و موشكافانه است و بخش های عظیمی در آن هست كه ارنستو حتی اظهار نظری درباره آن نمی كند. به گرانادو متوسل شدم تا بتوانم جزئیات ماجرا را به دست بیاورم ولی به ارنستو برای پی بردن به چگونگی سفر مفهوم آن و زیبایی فطری آن.باید بگویم در یادداشت های ارنستو تمامی آن رابطه (سكانس مربوط به نامزد چه) در دو صفحه خلاصه می شد و واقعاً وارد جزئیات مسائل عاطفی نمی شد. این احتمال وجود دارد كه بعدها به وسیله همسر كوبایی «چه» ویرایش شده باشد.

•آیا فیلمنامه را به انگلیسی می نوشتید؟

به انگلیسی نوشتم و بعد توسط مترجمی آرژانتینی كه در كار تهیه با ما همكاری می كرد ترجمه شد. اولین باری بود كه د ر تولید یك فیلم كار می كردم و اثری از بوروكراسی در آن وجود نداشت. فقط والتر بود، من و یك مدیر اجرایی، مایكل نوزاك كه برای ردفورد كار می كرد. ردفورد خودش هیچ گونه دخالتی نمی كرد. ما جلسه های پایان ناپذیری برای بحث درباره فلسفه فیلم، خط مشی و تا حدی ساختار فیلم برگزار می كردیم. والتر تصمیم گرفته بود كه گذرگاه رود آمازون نقطه اوج فیلم باشد و آن یك اطلاع رسانی كلیدی بود. ولی بعد از جلسات، آنها مرا تنها گذاشتند و من چندین پیش نویس به سلیقه خودم تهیه كردم. دو روش برای كار وجود داشت یكی روش معمول فیلمنامه نویسی بود، چه طور فیلمنامه ای مفرح و خوش ساخت بنویسم كه داستان را به خوبی شرح دهد و فراموش كنم درباره چه گوارا است و دیگری گرامیداشت حقایق تاریخی بود بدون مرعوب شدن در مقابل ابهت و عظمت اسطوره، چون آدم می تواند در مقابل محبوبیتی جهانی دچار ترس و دلهره شود. اگر همه چیز درست و صحیح نباشد میلیون ها نفر از مردم دنیا از آن متنفر می شوند. مجبور بودم این فكر را كنار بگذارم و سعی كنم فیلمنامه ای جذاب، دقیق، در بیان فضیلت و جاده ای بنویسم. بعد با آنچه كه آن را پیش نویس اولیه می گوییم نزد آنها آمدم، اگرچه من دو یا سه پیش نویس داشتم.

•آیا فیلم های دیگری را به عنوان الگو دیدید؟

ایزی رایدر را دیدم. باور كنید یا نكنید - شرمنده ام در انظار اعتراف كنم- تا زمانی كه روی این فیلم كار كردم ایزی رایدر را ندیده بودم.ولی مرا سرجای خود میخكوب كرد چون به نظر می آمد بداهه سازی شده است. الگوی بسیار جالبی بود چون حسی كه در سفر این دو جوان وجود داشت این بود: «بگذار ماجراها پیش بیایند.»برای والتر چگونگی رسیدن به كمال عامل اصلی بود و برای من خلق داستان چه گوارای آغازین. در این مرحله او «چه» نیست. خیلی با آن فرق دارد. می خواهد پزشك شود، می خواهد در جذام و مشكلات تنفسی تخصص بگیرد، چون به آسم مبتلا است.داستانی كه می خواستیم بگوییم این بود كه جوانی معلول و روشنفكری خستگی ناپذیر با گرایش به امور سیاسی. ولی او اساساً در آن دوره از زندگی اهل سیاست نبود. شما چه طور می توانید ظهور آگاهی سیاسی را بدون معلم مآبی و تحكم نشان دهید؟ بدون اشاره دست به آینده، بدون گفتن «حدس بزن او چه كسی است؟»