شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
زیبا و میرا
برای ورود به بحث درباره هنر «کریستو» و همسرش «ژان کلود» لازم خواهد بود تا اختصارا به رویدادهایی بپردازیم که شاید در ابتدا ربط مستقیمی به آثار این هنرمند برجسته نداشته باشد اما با پیوندهایی منطقی سرنخهایی از چرایی و چگونگی رسیدن هنر معاصر به زیباشناسی ویژه خود را برای مخاطب آشکار میکند. زیباشناسی هنر معاصر در ارتباط با تمایلاتی است که ریشههای آن به قبل از جنگ جهانی اول باز میگردد؛ تمایلاتی که مانند مهرههای دومینو با برخورد به دیگر مهرهها فضا و محیطی جدی را پدید آورد که غیرقابل پیشبینی بود.
● تبار اشیا
وقتی نقاشی «این یک پیپ نیست» اثر هنرمند بزرگ سوررئالیست «رنه ماگریت» خلق شد کارشناسان باید متوجه این مساله میشدند که چیزی، موجی یا رویدادی در راه است که به شکلی عام و گسترده تعریف اشیا را در حوزه و نگاه زیباشناختی تغییر میدهد. این یک سرآغاز بود. البته بسیاری بر این عقیدهاند که «حاضر و آماده»های مارسل دوشان هنرمند داداییست خود به تنهایی نویددهنده آغاز عصری برای بازتعریف ماهیت و هویت اشیاست. اما میتوان کل ماجرا را از سوی دیگری مشاهده کرد: از سمت ایدههای نقاشانهای که در گفتوگوی بین «میشل فوکو» و «ماگریت» نهفته است. کاربرد اشیا در همان درنگ مابین نامههای رد و بدل شده بین این دو نفر در حال دگردیسی عجیب و شگفتآوری بود. همسانیها، شباهتهای یک عکس یا نقاشی با مدلی که از روی آن کشیده شده است. پیپ نبودن یک پیپ یا نوشتن کلمه مار بهجای کشیدن واقعگرایانه آن. آیا به واقع لازم بود که انسان مدرن وجود اشیا را بازتعریف کند؟ آیا این توجیهی مقدماتی برای بازتعریف مفهوم انسان نبود؟ اشیا چگونه میتوانستند نقشی جدید در ساختار اجتماع فرهنگ مدرن ایفا کنند؟ پرسشهایی از این دست در ذهن انسان اندیشمند پسا جنگ را به خود مشغول و معطوف کرده بود. دیگر زمان آن رسیده بود تا یک پوستاندازی سراسری آغاز شود و چیزها در قالبی کاملا جدید خود را به عرصه ظهور برسانند. در برخی از آثار سوررئالیستها که تمایلات روانکاوانه خود را هیچگاه پنهان نمیکردند این ایجاد بحران مادی و فرافیزیکی بهخوبی مشخص بود. اشیای سوررئالها فرویدی بود؛ نمادها و دلالتهایی گیجکننده به شاکله ضمیر ناخودآگاه انسان. اشیا نماینده خواستهای سرکوبشده بشر بودند که روانکاوی فرویدی آنان را با هزار زحمت و مصیبت از اعماق ناخودآگاه انسان به در آورده بود و اینک با تلخی بسیار به معرفیشان میپرداخت. «بونوئل» و «دالی» در «سگ اندلسی» درست به همین ماهیت نمادین اشیا اشاره کردند: کراوات، جعبهای رازآمیز، پیانویی که خری مرده روی آن قرار داشت و دهها «چیز» دیگر. اینچنین بود که هویتها روبه تغییر گذاشت. اینچنین بود که اشیا نقش خود را به عنوان پدیدهای تزیینی به کناری گذاشتند و وارد عرصه گفتوگوی انسان با جهان شدند.
اشیا در نقاشی رنسانس، باروک، کلاسیک، رمانتیک و امپرسیونیسم چیزی نبودند جز پرکننده فضای خالی یا پیامی رسا یا نارسا از مفهومی خاص. ورمیر ترازویی را به دست زنی حامله میدهد تا نظام خلقت را بازنمایی کند. «هانس هولباین» به دلیل علاقه بیش از حدش به پرسپکتیو و جزییات که به نوعی پارانویا دامن میزد دست به بازنمایی شگفتآور اشیا میزند که در تابلوی «سفرا» به اوج میرسد. نقاشی در دوران باروک به ایده خاص برخورد میکند که تا دوران مدرنیسم نیز ادامه مییابد: «طبیعت بیجان». سبکی که تنها در آرزوی بازنمایی بخشی از تصویر کلی جهان و نیز به رخ کشیدن قدرت تکنیکی نقاشان بود. طبیعت بیجان تلاشی بود برای از جزء به کل رساندن و مستقل کردن «چیزها». تقدیری که میخواست اشیا را از گوشه و کنار آثار بزرگان نقاشی خارج کند و هویتی دیگر بخشد. شاید خواست و تمایلی برای کنار زدن یا پاره کردن پرده استیلای انسان بر جهان و اشیای این جهان. به همین دلیل بود که کلیسا آنچنان با نقاشی طبیعت بیجان میانهای نداشت و به او پروبال نبخشید. طبیعت بیجان تبدیل شد به نوعی «دگرباشی». آلترناتیوی برای نقاشان که سری هم به آن بزنند و دیگر هیچ. وقتی کنترل انسان در یک تابلو ناگهان محو شود و دیگر او موضوع نقاشی نباشد طبیعی است که آن نقاشی به شکلی دیگر و جایگزین تبدیل میشود. اشیا در حداکثر کاربری خود در رنسانس و باروک روی میز «شام آخر» لئوناردو و کاراواجیو مینشینند تا پیامی شفاف و مستقیم را به مخاطب ارایه دهند. هرچند که کاراواجیو در ابتدای نقشآفرینی خود در تاریخ هنر اروپا چند اثر مهم طبیعت بیجان خلق کرد اما سوژههای انسانی او را نیز رها نکردند و پس از مدتی به سوی انسان مصلوب و متون مقدس گرایش یافت. این به این معناست که حتی یاغیترین نقاش تمامی دوران نیز نتوانست از موضوعی به نام انسان فاصله چندانی بگیرد. همانطور که گفته شد این روند تا مدرنیسم قرن بیستم نیز ادامه یافت اما شکل برخورد با اشیا بود که تغییرکرد. کوبیسم چیزی فراتر از بازنمایی عینیگرا را هدف قرار داده بود و اشیا فرصت خوبی را برای نقاشانی چون پیکاسو، براک و فرنان لژه آماده کردند. البته قبل از آن سزان این زمین را برای جوانان کوبیست آماده کرد. محیط کولاژها و آثار کوبیستها ناگهان از انسان خالی شد. گیتار، گلدانی پر گل، روزنامههای صبح پاریس و بسیاری چیزهای دیگر وارد عرصه شدند.
● بازی دگرگون میشود
سفر ما به دنیای اشیا از سوررئالیسم آغاز و با پرشی به گذشته تا هنر رنسانس و بارک ادامه یافت و بازگشتمان نیز به همان سرعت بود. در بین دو جنگ جهانی موضوع انسان شکل دیگری بهخود گرفت. پرسشهای انتقادی آنچنان وسیع دامن سوژههای انسانی را گرفته بود که خود خالقان اثر و اندیشمندان هم نتوانستند به آنها پاسخ دهند. آشفتهبازاری شکل گرفت که نقطه عطف مهمی داشت که هرچند با عمری کوتاه اما توانست بر بسیاری از نگرشهای زیباشناختی و فلسفی تاثیر گذارد: نهضت دادا با جوانانی پرشور و شاید نیمهدیوانه که بهطور کلی خواهان کشیدن خطی پررنگ بر هنرعرفی اروپا بودند. اینکه چه میخواستند مبهم و در میان جملات و سخنان نیمه روانپریشانه آنان گم شده بود. بازیهای زبانی مانند: مرگ بر «زیبایی» یا زندهباد «ضد هنر» به وفور در گفتوگوهایشان دیده میشود. اما بیش از هرچیز نگاه و آثار آنان در زمینه به چالش کشیدن نقش اشیا تبدیل به خط و رسمی برای آینده هنرهای مفهومی شد؛ اتوی من ری که بر سطح همیشه صافش مجموعهای از میخ کار گذاشته شده بود؛ یا توالت فرنگی «مارسل دوشان» و سایر «حاضر و آمادههایش».
حال با دو خط داستانی مواجهیم؛ از سمتی چالش تئوریک سوررئالیستها درباره اشیا و دوم طغیان غیرمنطقی و جنونآمیز یا در ظاهر جنونآمیز داداییستها بر ضد هرآنچه ابژه هنری محسوب میشود. اما در این بین یک ضلع مهم دیگر نیز باقی مانده که نباید از آن غافل شد. بازتعریف مکان در هنر معاصر که در نهایت به تغییر شکل نوع و نحوه ارایه آثار هنری ختم شد؛ اختتامی که تا به امروز پرسشهای مهمی را پیش روی انسان قرار داد.
ضلعی که فوتوریستها به ترسیم آن پرداختند: ضدیت با موزه و گالریهای هنری. این ضدیت در آن زمان نتوانست آنچنان مورد توجه محافل هنری قرار گیرد زیرا هنوز تعریف جدید از هنر به مثابه کنشی جدید و مرتبط با مخاطب شکل نگرفته بود؛ آن چیزی که بعدها در هنر مفهومی مطرح شد. اما بیانیه فوتوریستها خود عامل مهمی شد برای آیندگان تا فکری برای تغییر مکان و فضا کنند.
● فرار بزرگ
با شروع شدن نهضتهای متنوع مفهومی در اروپا و آمریکا بار دیگر معنا و تعریف مکان مورد توجه قرار گرفت. این درست همان جایی است که نبوغ هنرمندی به نام کریستو و همسرش ژان کلود و نیز بسیاری دیگر از هنرمندان حوزه مفهومی از جمله آلن کاپرو ظهور میکند. حال همه چیز آماده بود تا امر هنر خود را بهطور کلی از محیط بسته گالری خارج و به محیط باز شهرها و حتی طبیعت سفر کند؛ سفری که تا به امروز نیز ادامه دارد. کریستو از پیشروان این سفر محسوب میشود. دو عنصر اشیا و مکان تحول یافتند و به این شکل هنر محیطی کریستو و ژان کلود شکل میگیرد. اشیا در سفر کریستو تبدیل به چیزی به غیر از آنچه هستند میشود و این تبدیلشدگی تا سر حد بستهبندی بخشهایی از طبیعت نیز پیش میرود. ساختمان بزرگ و غولآسای مجلس آلمان در این میان استثنا نیست. کریستو با بستهبندی بیوقفه، هویت چیزها را بهکلی تغییر میدهد و این درست همان چیزی است که داداییستها به دنبالش بودند. کریستو هنر و چیزهای هنری را به واسطه تعریفی که تئوریهای هنر مفهومی ارایه داده بود از محیطی به محیطی دیگر انتقال داد. البته او در این فرآیند تنها اقدام نکرد. اما چه چیز باعث شد تا کریستو و ژان کلود از سایر هنرمندان همسبکشان جلوتر و نامآورتر شوند؟ در یک کلام میتوان آن را خلاصه کرد: تنوع و یورش به سمت پروژههای ناممکن در ذهن عامه. بستهبندی یک جزیره، پارلمان آلمان، پرچمهای متعدد در پارک مرکزی نیویورک، پوشاندن یا نوعی بستهبندی رودخانه آرکانزاس که با مخالفتهایی نیز مواجه شد. هر کدام از این پروژهها عمر و روح و روان انسان را میساید و تحلیل میبرد. به یاد داشته باشیم که برپایی یک نمایشگاه یا یک پروژه سینمایی که در نهایت نیز با کسب سودی مادی همراه است چه فشاری را بر هنرمندان تحمیل میکند. حال تصور کنید چالشهایی را که کریستو با آن بر سر راه پروژهای مانند بستهبندی مجلس آلمان روبهرو بود. او چگونه بهخود اعتماد بهنفس تا بر مشکلات غلبه کند؟
کریستو توانست به شکلی میرا و موقتی با حفظ نوعی زیباشناسی منحصر بهفرد اشیا و محیط را به تصرف خود درآورد و در این راه تکنولوژی نیز به او کمک فراوانی کرد. هویتهای بصری همواره توسط هنرمندان مورد حمله قرار گرفتهاند تا چیزی جدید و تا بهحال نادیدنی خلق شود تا حیرت مخاطبان را باعث شود. اما کریستو بزرگترین حیرت را بر انسان معاصر تحمیل کرد؛ تغییرات غولآسای ساختمانی که چند قرن با شمایلی خاص سرپا ایستاده است، در عرض چند روز به شکلی دیگر تبدیل میشود. ساحل شمالی و زیبای سیدنی استرالیا چهرهای دیگر مییابد تا نظم دیرینه محیط هرچند برای چند ماه یا چند سال بر هم ریزد. تا هویتی جعلی اما زیبا شکل گیرد. کریستو استاد مکالمات اشیا و محیط است؛ استاد تغییرات نامتعادل؛ تغییراتی شگفتانگیز که انسان را ناگهان با مفهوم خود آشنا میکند و نه در طی زمان. زمان در هنر کریستو و ژان کلود پیش از ارایه انسان هنرمند را به سمت تحلیل و کاهش سوق میدهد و آنگاه که آثارشان خلق شد تنها چیزی که میماند زیبایی است؛ زیبایی میرا.
علیرضا امیرحاجبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست