شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

تخته سفید


تخته سفید

به اندازه عبور تمام ثانیه هایی که در پی هم می گذرند
تو را عاشقم
من به مثال ماهی قرمز کوچکی در تنگ بلور ...
به سان رقص زیبای برگی در باد
و یا شاید به نمناکی چک چک یک باران بهاری
تو را …

به اندازه عبور تمام ثانیه هایی که در پی هم می گذرند

تو را عاشقم

من به مثال ماهی قرمز کوچکی در تنگ بلور ...

به سان رقص زیبای برگی در باد

و یا شاید به نمناکی چک چک یک باران بهاری

تو را عاشقم

من تورا بسیار عاشقم

از همان لحظه که مرا در هاله ای از نور آفریدی

از همان لحظه که من راهی زمین شدم

و تو راهی خانه کو چک قلبم

من تو را بسیار عاشقم

بسیار را نمی دانم چطور می توان وصف کرد

و یا شرح داد....

تو ولی بیش از این مرا عاشقی

به قدر تمام لحظه هایی که غافلانه حضورت را فراموش می کنم

تو ولی پشت خانه قلبم ایستاده ای و در می زنی...

بهار را نمی دانم چطور می شود نوشت

و یا چطور می شود خواند

بهار باید قطره ای از وجود تو باشد

و یا لحظه ای از حضور تو

بهار شاید صدای همان گنجشککان عاشقی باشد

که ترانه وار نام تو را می خوانند

و یا عطر نسیمی که گاهی

فقط در کوچه های خاکی می وزد

بهار را چه بنامم و یا چه بگویم...؟

که بی گمان تو خود بهاری

و بهار خود تو

که هر لحظه در کنار منی

و من

گاهی در کنار تو...

نیلوفر حیدری