جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جستاری در حکایت و حکایت نویسی فارسی


جستاری در حکایت و حکایت نویسی فارسی

درباره حکایت

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

ـ مولوی

بشنو از نی چون شکایت می کند

از جدایی ها حکایت می کند

ـ مولوی

حکایت بر مزاج مستمع گوی

اگر خواهی که دارد با تو میلی

ـ سعدی

جان شیرین خوش است و چون بشود

از پس جان بجز حکایت نیست

ـ معزی

حکایت های شاهان را همی خوانی و می خندی

همی بر خویشتن خندی نه بر شاه سمرقندی

ـ ناصرخسرو

ندانم که گفت این حکایت به من

که بوده ست فرماندهی در یمن

ـ سعدی

آنچه در غیبتت ای دوست به من می گذرد

نتوانم که حکایت کنم الا به حضور

ـ سعدی

یکی از بزرگان اهل تمیز

حکایت کند زبن عبدالعزیز

ـ سعدی

این حکایت که می کند سعدی

بس بخواهند در جهان گفتن

ـ سعدی

درخت ترنج از بر و برگ رنگین

حکایت کند کله قیصری را

ـ ناصرخسرو

کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید

مگر هم آینه گوید چنانکه هست حکایت

ـ سعدی

در فرهنگ معین در معنی حکایت می خوانیم: «نقل مطلب یا داستان. قصه. سرگذشت.»

در فرهنگ عمید، معنایی مشابه با کمی اختلاف آمده است: «نقل خبر یا سخن از کسی، و به معنی داستان و سرگذشت.» براساس معنی فرهنگ عمید، سخنی که از دیگری نقل شود را هم می توان حکایت نامید.

براساس معنی فرهنگ معین، سرگذشت انسان، حتی اگر بدون ماجراهای داستانی و قابل توجه و تأمل باشد را هم می توان حکایت نامید.

آن قدر پراکندگی و تناقص در معنی حکایت وجود دارد که محقق، در می ماند کدام را پذیرد و براساس چه معیار و ضابطه ای پیگیر تحقیق درباره «حکایت» شود.

از همه کاملتر و جامع تر، فرهنگ دهخداست که حکایت را «بازگفتن چیزی، بازگفتن گفتاری، سخن نقل کردن، قول کسی را گفتن، سخن کسی بازگفتن، قول کسی را نقل کردن...» و حتی «داستان، دستان، مطلب، مسئله، قضیه، سخن، گفتار، تکلم و حدیث...» می داند و بعد می نویسد: «استعمال کلمه است به نقل آن از مکانی به مکانی دیگر با حفظ حال نخست و صورت اولی آن...»

و از همه مهمتر این که می گوید: «معنی حکایت حال گذشته در عرف علما این است که آنچه در زمان گذشته واقع شده و فرض شود که در زمان حال اتفاق افتاده است و از آن به لفظ اسم فاعل تعبیر کنند و معنای آن این است که لفظی که در زمان گذشته بوده عیناً در این زمان تکرار شود چنان که «سیدشریف» در حواشی «شرح مفتاح» انگاشته است، بلکه مقصود، حکایت معنی است و این نکته را محقق «تفتازانی» از «کشاف» گرفته آنجا که می گوید: معنای حکایت حال گذشته این است که فرض می شود آن گذشته در زمان تکلم اتفاق افتاده، و «اندلسی» گوید: «معنای آن این است که خودت را در زمان گذشته فرض کنی یا آن که زمان گذشته را اینک موجود فرض کنی...»

بنابراین تعاریف و گوناگونی برداشتها و تلقی ها، فرد علاقه مند و پیگیر این قضیه، در نهایت به روشی دست می یازد که در بسیاری از تحقیقات، دستاویز محققان حرفه ای شده و امروزه و در اغلب موارد، بسیار کارساز و راهگشا خواهد بود و آن، «روش تلفیقی» است.

در این روش ناگزیر، محقق، معانی مختلف مبحث مورد نظر را جمع آوری می کند و معنایی جامع و کامل (البته بطور نسبی) از همه آنها استخراج و سرلوحه گامهای بعدی خود قرار می دهد، آن چنان که معنی به دست آمده، متضمن معنایی قانع کننده و بسیط از «مورد» تحقیق باشد.

بنابراین اینجا هم ما با استفاده از همه آنچه درباره این گونه روایی در ادب کهن فارسی نوشته اند و با توسل به شیوه فوق الذکر، و به طور کاملا مختصر و مفید می توانیم گفت: هر آنچه را که نقلش برای دیگران ثمربخش و هیجان انگیز باشد، می توان «حکایت» نامید.

حکایت به طور کاملا موجز و مختصر بیان می شود و برای انتقال پیام، زمینه چینی نمی کند.

پیام مستتر در حکایت، سریع و واضح ابراز می شود و حکایت ساز هیچ گاه هدف و پیام نمایی و نهایی حکایتش را در لفافه صنایع ادبی و آنچه امروزه و در زبان ساده به آن «حاشیه پردازی» و «رنگ آمیزی» می گویند، نمی پیچد.

در حکایت، از آنجا که مضمون غالبا بکر و تکان دهنده است، لزومی به جستجو و بررسی جوانب حوادث و ماجراها احساس نمی شود، اگرچه در روایتهای کهن فارسی، همه سبکهای امروزی داستان نویسی را می توان دید (مثل فضاهای سوررئالیستی و جادویی، ناتورالیستی، سمبولیستی و...) اما به طور کلی، حقیقت گرایی خاصی بر همه حکایتها تسلط دارد که ناشی از آرمانگرایی حاکم بر اندیشه های گذشتگان این مرز و بوم است.

دلیل آن هم این است که اصل در حکایت، آن پیامی است که حکایت ساز، مدنظر داشته و جز آن، هیچ هدف دیگری (مثل فرم گرایی و جنبه های ساختاری) در نظر نبوده و ضمنا برای خوشایند اشخاص و گروهها هم نوشته نشده است.

در واقع می توان گفت که «حکایت» در متون ادبی فارسی، ژانری عقیدتی به شمار می رفته و اغلب عرفا و شاعران و نویسندگان سرزمینمان، همواره دغدغه های متعالی داشته اند و شعر و داستان و حکایت و... را معمولا برای بیان عقاید و افکار خود، دستاویز قرار می دادند و تحقیقا و قطعا می توان گفت که هیچ حکایتی در متون کهن ادب فارسی نیست که نویسنده اش دغدغه فرم و شکل داشته باشد و بخواهد بدین وسیله هنرنمایی کند. البته در «مقامه» و مقامات نویسی گاهی این طور بوده، زیرا مقامات به گفته نویسنده کتاب «ادبیات داستانی»: «قصه هایی هستند که جنبه های واقعی و تاریخی و اخلاقی آنها به هم آمیخته است و بیشتر، از نظر نثر و شیوه نویسندگی مورد توجه است و به عنوان نمونه ای از بلاغت در ایجاز مورد بررسی و امعان نظر قرار می گیرد، مثل ترجمه مقامات حریری و مقامات حمیدی... و «مقامه» قصه ای است که در آن بیشتر به عبارت پردازی و سجع سازی و صنایع لفظی توجه می شود.»

در تأیید آن چه نقل شد، همین محقق در کتاب نامبرده، اضافه می کند: «پیش از آن که به داستان و خصوصیت ها و انواع آن بپردازم، اشاره ای به اصطلاح های مرسوم و متداول در ادبیات داستانی می کنم که از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

مورد نظرم اصطلاح هایی است نظیر: داستان، قصه، افسانه، حکایت، سرگذشت، ماجرا، مثل، متل، حدیث و حسب حال... که در اغلب فرهنگهای فارسی مترادف یکدیگر آورده شده است و فرهنگ نویسان وجوه افتراقی برای آنها قائل نشده اند... در متن های ادبی و داستانی گذشتگان نیز مفهوم این اصطلاح ها به هم آمیخته است، به صورتی که مفاهیم آنها را نمی توان از هم جدا و منفرد و مشخص کرد و برای استعمال و کاربردشان، تعریفی جداگانه داد و هر کدام را به معنی خاص به کار گرفت. اگر بخواهیم وجه امتیاز و افتراقی برای هر کدام از آنها قائل شویم و مصداق هایی برای هر یک از آنها، از میان آثار ادبی گذشته بیاوریم، خود را به عبث دچار سرگیجه و دردسر کرده ایم. گذشتگان و بزرگان ادب ما، از این اصطلاح ها به عنوان مترادف یکدیگر در آثار خود استفاده کرده اند و در جایی داستان و حکایت و در جای دیگر اصطلاح قصه و افسانه و سرگذشت را به کار برده اند، بدون آن که برای تک تک آنها حد و رسم جداگانه و متفاوت از یکدیگر قائل شده باشند... در کتاب طوطی نامه آمده است: «طوطی، قول شرایط خدمت و اخلاص در میان نهاد و بلبل، زبان را به صدگونه نوا بگشاد که: حکایات بسیار است و قصه ها بی شمار، افسانه ها فراوان است و داستان ها بی پایان...»

پس به طور کلی و با توجه به جنبه های گوناگون حکایت و تعریف های مختلفی که از آن به دست داده اند، و با عنایت به نگاه امروزی به آن، برای انواع حکایت های فارسی (واقع گرا، فرا واقع گرا، مذهبی، اساطیری، تعلیمی، افسانه ای، عامیانه، پهلوانی، حیوانات، تمثیلی، فکاهی، عرفانی و...)، این ویژگی ها را می توان درنظر گرفت:

۱) باید به هر حال، حامل پیام یا حرفی یا نکته ای کاربردی برای مخاطب باشد. درواقع حکایت ها هیچ هدفی جز انتقال پیام مورد نظر خود ندارند و برای تفریح یا تعجب یا وقت گذرانی نوشته نشده اند. (همانند آنچه که در نوشته های شبه داستانی کوتاه تحت عنوان «داستان های مینی مالیستی» رایج شده است).

هر حکایت با پیام نهفته در خود، حاصل سال ها تجربه و زندگی است و در روند تاریخی پرفراز و نشیبی به زمانه ما رسیده است. هر کدام آنها نیز از زیردست و نگاه هزاران نویسنده و گوینده و کاتب و عالم و عارف گذشته و تغییرات سلیقه ای نیز شامل حالشان شده است.

بنابراین می توان گفت که هر حکایتی، همچون سنگی غلطان در رودخانه تاریخ، مختصر و کوچک اما عصاره و خلاصه و ناب، به روزگار ما رسیده و درواقع، مرواریدی است که از هر جهت، ارزشمند و قیمتی شده است.

به راستی، آیا کسی پیدا می شود که در قیمتی بودن این حکایت ها که به عنوان نمونه، از دریای بیکران ادب کهن فارسی صید کرده ام، شک کند؟

ابراهیم خواص گوید: «وقتی، در بادیه ره گم کردم. شخصی را دیدم که آمد و مرا در راه کرد. گفتم تو کیستی؟ گفت: مرا نمی دانی؟ منم آن سر بی دولتان که مرا ابلیس گویند.

گفتم: چون است؟ که کار تو آن است که مردم را از راه بری، نه به راه باز آری؟ گفت: من بیراهان را از راه برم. اما آنان که بر سر راه حق باشند به ایشان تقرب کنم و به خاک قدم ایشان تبرک نمایم.

(از کتاب کشف الاسرار- ابوالفضل میبدی)

«روزی شبلی- رحمت الله علیه- دید ستونی در محراب مسجدی نهاده اند. نزدیک ستون شد و نرم نرمک آن را خطاب می کرد و یک دمی گوش بر آن می نهاد و مستمع می شد.

مریدان پرسیدند: یا شیخ، از آن اسرار ستون، به شاگردان فیضی برسان.

فرمود که: از این ستون سؤالی کردم و گفتم: ای ستون، چه عمل صالح کرده ای که تو را در مسجدگاه عابدان نهاده اند و مقام تو، محراب شده است. چه، بیشترین ستون بر آستانه در و دیوار می نهند و در آتش سوزانند!؟

این ستون به زبان حال جواب گفت که: از من هیچ عمل صالح به وجود نیامده است اما به برکت آن که با خود راستم و راست رسته ام، این مقام را یافته ام.»

(از کتاب دقایق الحقایق- شیخ احمد رومی)

محمدباقر رضایی