شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

عصاره انحطاط در رمان «بیراه»


عصاره انحطاط در رمان «بیراه»

رمان بیراه توصیف افكار, سلیقه ها و علایق اشراف زاده ای فرانسوی به نام ژان داسنت است ضمن این وصف ها, كه گاهی شیوه بالزاك را به یاد می آورد, آثار بعضی نویسندگان و شاعران و شیوه نگارش و سرایش آن ها, هم چنین آثار بعضی نقاشان, از زبان ژان بیان و حتی بررسی می شود رمان پس از معرفی نویسنده و پیش گفتار او با یك مقدمه شروع و بعد از شانزده بخش خاتمه پیدا می كند

● نگاهی به رمان «بیراه» اثر ژوریس كارل اوئیسمانس

شارل ماری ژرژ اوئیسمانس (۱۸۴۸-۱۹۰۷) كه فعالیت ادبی‏اش را در سال ۱۸۷۴ آغاز كرد، ابتدا تحت تأثیر زولا بود، سپس پیرو مكتب «انحطاط» شد و در آخر به مذهب كاتولیك گروید. با توجه به تحول فكری او، آثارش به سه دوره تقسیم می‏شوند: دوره ناتورآلیستی، دوره انحطاط و دوره دینی. رمان «بیراه» متعلق به دوره دوم است.

مكتب انحطاط كه با ژرف‏ساخت‏های مكتب سمبولیسم و جمال‏گرایی (زیباپرستی) شكل می‏گیرد، بر ایده هنر برای هنر، برتری هنر بر طبیعت، فقدان خصلت اجتماعی هنر، استعمال زبانی نوین، جایگزینی نمادها به جای مفاهیم، نادیده گرفتن اصول و قواعد نحوی، ستیز با میانمایگی بورژوایی و ارزش‏های متعارف و معمول و طغیان علیه نظام حاكم متكی است. این‌ها و نیز نخبه‏گرایی، مردم‏گریزی و انزواجویی، به‏مثابه فلسفه و جهان‏بینی بارز این مكتب، در نهایت به بدبینی شوپنهاوری می‏انجامد و متقابلاً از آن نشأت می‏گیرد؛ چیزی كه به‏خوبی در رمان «بیراه» نمایانده شده است و بیان‌گر بیماری خاصی است. این رمان اولین اثر ترجمه شده نویسنده به زبان فارسی است. دیگر آثار او عبارتند از: ادویه‏دان، داستان مارت، خواهران واتار، كوله‏پشت بر دوش، طرح‏های پاریسی، زندگانی مشترك، فرود آب، دوراهی، در بندر و آنجا، در جاده، كلیسای جامع و دیرنشین. ویژگی شاخص این آثار همخوانی و هماهنگی آشفتگی روانی نویسنده با كلام وی می‏باشد.

رمان بیراه توصیف افكار، سلیقه‏ها و علایق اشراف‏زاده‏ای فرانسوی به نام ژان داسنت است. ضمن این وصف‏ها، كه گاهی شیوه بالزاك را به‏یاد می‏آورد، آثار بعضی نویسندگان و شاعران و شیوه نگارش و سرایش آن‌ها، هم‌چنین آثار بعضی نقاشان، از زبان ژان بیان و حتی بررسی می‏شود. رمان پس از معرفی نویسنده و پیش‌گفتار او با یك مقدمه شروع و بعد از شانزده بخش خاتمه پیدا می‏كند. مقدمه شامل معرفی ژان و تبارش و بیان مختصری از دوران كودكی، نوجوانی و جوانی او است. تقریباً هر بخش از كتاب به‏توصیف یكی از قسمت‏های خانه او و چگونگی تزیین آن، علایق وی و درنهایت حالت‏های روحی و بیماری‏های جسمی او اختصاص دارد؛ چیزی كه در واقع بیانگر بیماری قرن است. همزمان با تصویر اسباب و اثاثیه خانه، با جهان‏نگری ژان نیز آشنا می‏شویم.

خانواده اشرافی داسنت كه برای پاك ماندن خون‏شان پیوسته ازدواج‏های فامیلی داشته‏اند، فرزندانی ضعیف و كم‏خون بار آورده‏اند. ژان نیز از این عارضه بی‏نصیب نمانده و دوران كودكی‏اش با بیماری كم‏خونی، ضعف، مشاهده روابط سرد پدر و مادرش و بی‏توجهی آن‌ها نسبت به خود و عاقبت مرگ آن‌ها، سپری شده‌است. تعلیماتش را در مدرسه یسوعیان می‏گذراند، باهوش است، ولی در فراگیری اصول علوم و زبان‏های زنده بی‏استعداد است - تنها درس‏هایی را مطالعه می‏كند كه از آن‌ها خوشش می‏آید؛ مثل الهیات. مشخصه اصلی او خیال‏پردازی است.

هر فردی به نوعی در تقابل با جمع است، اما خواننده با همین مختصر می‏تواند به تمهیدات اولیه نویسنده برای ایجاد تقابلِ خاص فردیت ژان با دنیای پیرامونش پی ببرد.

بی‏تردید تا این زمان با كسانی روبه‏رو شده‏اید كه هیچ امتیاز معنوی خاصی بر دیگران ندارند، مانند بقیه مردم زندگی می‏كنند، اگر برای موفقیت خود، تجملات، پول و مقام و اعتبار اجتماعی حرص نزنند، دست‏كم منفعل هم نیستند. وقت‏شان را چندان صرف همنوعان خود یا ادبیات و هنر نمی‏كنند، مثل بقیه از غیبت‏گویی و حسادت و دوبه‏هم‏زنی غافل نیستند، اما چپ و راست از «عقب‏ماندگی مردم» حرف می‏زنند و با عرض شرمندگی از جانب نگارنده، مردم را «مشتی مشت گاو و گوسفند» می‏خوانند. مدام دهان به تحقیر و استخفاف ملی باز می‏كنند: «ما ایرانی‏ها آدم نمی‏شویم. ما...» و جملاتی از این قبیل. حال اگر كسی از آنها بپرسد كه برتری خودشان چیست؟ جواب مشخصی ندارند. اما مصیبت روزی است كه یكی از این همنوعان ما از امتیازی معمولی یرخوردار باشد؛ مثلاً چند ماهی در یك كشور خارجی پیشرفته زندگی كرده باشد یا به ارث زیادی رسیده باشد، یا به تشخصی دست یافته باشد؛ مثلاً یك اثر هنری خلق كرده باشد. در آن صورت اطرافیان باید فقط شاهد تحقیر و زخم زبان‏هایی باشند كه پایانی بر آن‌ها متصور نیست. و این اولین نكته‏ای است كه ما از شخصیت اول یك رمان منتسب به مكتب انحطاط توقع داریم. اوئیسمانس چنین شخصیتی را خیلی خوب برای ما خلق می‏كند. ژان پس از فراغت از تحصیل و رسیدن به سن قانونی، ارثیه و دارایی‏اش را تحت اختیار خود می‏گیرد و چون هیچ وجه مشتركی با بقیه فامیلش ندارد، ارتباطش را با آن‌ها قطع می‏كند و با جوانان همسن خود، ادیبان، هنرمندان و شاعران معاشرت می‏كند. همزمان، عنان خود را به دست شهوات ژان داسنت و افرادی شبیه او فقط می‏توانند خراب كنند، ولی قادر به سازندگی یا حداقل ارائه راهی برای سازندگی نیستند لجام‏گسیخته می‏دهد و با زنان زیادی به خوشگذرانی می‏پردازد و از شكمبارگی، افراط در نوشیدن و پوشیدن بهترین لباس‏ها نیز صرف‏نظر نمی‏كند. اما، بعد از این كه چند سال از عمرش را به این شكل می‏گذراند، به این نتیجه می‏رسد كه جوانان همسن و سالش موجوداتی بسیار تنگ‏نظر با تفریحاتی حقیر و بی‏ارزش هستند؛ هنرمندان، ادیبان و شاعران كم‏خرد و بی‏دانش و مباحث‏شان پیش پاافتاده و تهوع‏آور است، و زنان بسیار سفیه و ابله، ملال‏آور و طاقت فرسا می‏باشند. از نظر او بدان دلیل كه مردم دارای سلیقه یكسان و علایق پست و بدتر از همه این‌ها فاقد تخیلی پویا و قوی هستند، به هیچ‏رو هم‏ارز او و قابل احترام نمی‏باشند. و این درست دومین نكته‏ای است كه نویسنده مكتب انحطاط به می‏خواهد بگوید و خواننده از چنین نویسنده‏ای انتظار دارد.

به هر حال، تنفر بیمارگونه‏ای نسبت به نوع بشر وجود ژان را فرا می‏گیرد و دوری از «این موجودات پست و حقیر» را برمی‏گزیند. برای این منظور خانه‏ای ییلاقی دور از شهر می‏خرد و برای آن‌كه هیچ ارتباطی با محیط خارج و آدم‏های دیگر نداشته باشد با به كار بردن اصول فنی كاری می‏كند كه هیچ صدایی حتی صدای پای مستخدم‏هایش را نشنود و فراتر از آن حتی سایه آنها را نیز نبیند. خواننده، سومین نكته را همین جا در می‏یابد: سپس به‏مدد قوه تخیل قوی و تمایلات تجمل‏گرایانه اشرافی‏اش، شروع به تزیین خانه می‏كند، آن هم به‏نحوی بسیار شیك، تجملی و غیرمعمول. چهارمین نكته مكتب انحطاط در همین است: برتری مصنوعات بر عناصر طبیعی. ژان، در این مورد سعی می‏كندز چیزهایی را به كار گیرد كه بسیار خارق‏العاده و شگفتی‏آور باشند. او به‏شدت از به‏كار بردن اشیاء معمولی مورد پسند بورژواهای كاسبكار و مردم عادی پرهیز می‏كند؛ همان چیزهایی كه او به‏خاطر وفورشان آنها را مبتذل و بی‏ارزش می‏دانست. مثلاً دیوارهای خانه را مانند كتاب جلد می‏گیرد، گل‏های غیربومی را با اشكالی بسیار هولناك در گلخانه می‏گذارد یا دستور می‏دهد كتاب‏های مورد علاقه‏اش را با خط، جلد و كاغذی كه خود دوست دارد، به‏طور انحصاری برایش چاپ كنند. این جا نكته دیگری از این مكتب برای خواننده روشن می‏شود: نویسنده در پی اثبات بی‏ارزش بودن عناصر انبوه و انحصار بعضی چیزها برای شخص خود است.

فتح‌الله بی‌نیاز


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید