سه شنبه, ۲۶ تیر, ۱۴۰۳ / 16 July, 2024
مجله ویستا

پدر مهربان


پدر مهربان

پدری به دختر خود گفت: عزیزم، پسرخاله ات از من خواسته است تا با عروسی تو و او موافقت کنم من هم این درخواست را پذیرفته ام.
دختر جواب داد: اما پدر، من حاضر نیستم دست از مادرم بردارم.
پدر …

پدری به دختر خود گفت: عزیزم، پسرخاله ات از من خواسته است تا با عروسی تو و او موافقت کنم من هم این درخواست را پذیرفته ام.

دختر جواب داد: اما پدر، من حاضر نیستم دست از مادرم بردارم.

پدر فوری گفت: «خوب، مادرت را هم با خودت ببر.»