جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جهانی شدن و اسلام


جهانی شدن و اسلام

فرهنگ, هویتی انسانی دارد و قوام آن به آگاهی, اراده, معرفت, عزم و جزم انسان هاست, و چون معرفت و عزم آدمیان در معرض تغییر و تبدیل است فرهنگ, چهره ای تاریخی دارد هر دوره تاریخی با حضور سطح و نوع جدیدی از معرفت رقم می خورد و به اقتضای آن شكل می گیرد و گسترش می یابد

۱) فرهنگ و تاریخ:

فرهنگ، هویتی انسانی دارد و قوام آن به آگاهی، اراده، معرفت، عزم و جزم انسان‌هاست، و چون معرفت و عزم آدمیان در معرض تغییر و تبدیل است فرهنگ، چهره‌ای تاریخی دارد. هر دوره تاریخی با حضور سطح و نوع جدیدی از معرفت رقم می‌خورد و به اقتضای آن شكل می‌گیرد و گسترش می‌یابد و با لوازم و پیامدهای خود مواجه می‌شود و آدمیان پس از مواجهه با پیامدهای فرهنگ، به افق‌های جدیدی از معرفت راه یافته و تصمیمات جدیدی را اتخاذ می‌كنند و بدین ترتیب سطح جدیدی از فرهنگ و تمدن را بنیان ‌می‌نهند و گاه به آن‌چه ساخته و پرداخته‌اند دل سپرده و حیات و ممات خود را با آن پیوند می‌زنند. حقیقت و هویتِ هر جامعه به فرهنگ آن است و تاریخ هر قومی از اقتدار و استمرار فرهنگ آن قوم پدید می‌آید و فرهنگ، ریشه در آگاهی و اراده انسان‌ها دارد و به همین دلیل تغییر تاریخ با تغییر فرهنگ و تبدیل ابعاد درونی آدمیان قرین و همراه است و خداوند سرنوشت هیچ قومی را تا زمانی كه در درون آنها تغییر رخ ندهد دگرگون نمی‌‌كند. ان الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم.

۲) سطوح و ابعاد:

فرهنگ دارای لایه‌ها، سطوح و ابعاد مختلف است. آرمان‌ها و اهداف در عمیق‌ترین لایه و سطح آن قرار دارند و شناخت انسان از خود و جهان و معرفت او از هستی و تصویری كه انسان از آغاز و انجام خود دارد در مركز این لایه واقع شده است و این شناخت می‌تواند هویتی دینی یا اساطیری، معنوی یا سكولار و دنیوی، توحیدی و یا الحادی داشته باشد و هم‌چنین شناخت مزبور به لحاظ روش شناختی می‌تواند وحیانی، شهودی، عقلانی و حسی باشد. هنجارها، قوانین و مقررات اجتماعی در سطح و لایه بعدی قرار گرفته و متأثر و متناسب با لایه پیشین می‌باشد؛ نهادها و سازمان‌های اجتماعی بر اساس آرمان‌ها، هنجارها و مقررات یادشده، و به دنبال آن زبان و نهادها و هم‌چنین مهارت‌ها و فن‌آوری‌های مختلف در سطوح بعدی قرار می‌گیرند. تمدن، تجسد و صورت ظاهری و آشكار فرهنگ است. هر کدام از ایدئولوژی، سیاست و اقتصاد ضمن آن كه در یكی از سطوح فرهنگی بروز و ظهور بیشتر می‌یابند، از ابعاد مختلف فرهنگ نیز حكایت می‌كنند.

۳) جغرافیا و فرهنگ:

جغرافیا در شكل طبیعی آن با پستی‌ها، بلندی‌ها و شرایط مختلف اقلیمی تعیّن می‌یابد و حضور انسان در زمین به جغرافیا بُعد انسانی می‌بخشد؛ یعنی به تبع حضور انسان، جغرافیای انسانی شكل می‌گیرد. این جغرافیا در ابتدایی‌ترین شكل آن از ابعاد جسمانی انسان و از نحوه توزیع و پراكندگی آدمیان تأثیر می‌پذیرد، اما حضور فرهنگ، صورت‌های جدیدی از جغرافیا نظیر جغرافیای سیاسی را به دنبال می‌آورد. در حاشیه فرهنگ، زمین، نواحی و مرزهایی مختلف پیدا می‌كند. برخی مناطق آن مقدس و بعضی دیگر پلید شمرده می‌شوند. و یا آن كه هر منطقه، تحت تملك، استیلا و اقتدار قوم و گروهی خاص قرار می‌گیرد و در قالب یك كشور از مرزهای مشخصی برخوردار می‌شود.

جغرافیای فرهنگی، ناظر به مناطق حضور فرهنگ بشری است و مرزهای این جغرافیا از موانعی حكایت می‌كند كه می‌تواند برای گسترش فرهنگ وجود داشته باشد. برخی از این موانع طبیعی و بعضی دیگر آن فرهنگی هستند و برخی از موانع درونی و بعضی دیگر بیرونی می‌باشند.

۴) ویژگی‌های فرهنگی توسعه:

امور طبیعی نظیر فواصل قاره‌ای، كوه‌ها، مناطق صعب‌العبور و یا مسافت‌های طولانی می‌توانند از موانع بسط و گسترش جغرافیای فرهنگی باشند. این گونه از موانع با گسترش فن‌آوری و ارتباطات، حقیر و كوچك شده‌اند. مك لوهان جهان را با گسترش ارتباطات به دهكده‌ای واحد تشبیه كرد. مرزهای فرهنگی را تنها عوامل جغرافیایی طبیعی تعیین نمی‌كنند. مرزهای اساسی، هویتی فرهنگی دارند. هر فرهنگی ظرفیتِ خاصی از توسعه و بسط در درون خود دارد و فرهنگ‌هایی كه توان عبور از مرزهای جغرافیایی را دارند به نحو یكسان از این مرزها عبور نمی‌كنند. برخی از آنها تنها از طریق توسعه و گسترش اقتدار سیاسی یا اقتصادی و یا نظامی بسط پیدا می‌كنند و بعضی دیگر ظرفیت گسترش را بدون اتكا به عوامل مزبور دارند.

مثلا فرهنگی كه هویت خود را به نژاد و یا سرزمینی خاص گره می‌زند، نمی‌تواند به سهولت ظرفیت عبور از مرزهای نژادی یا طبیعی را داشته باشد. این فرهنگ اگر هم از مرزهای مزبور عبور كند جهان را به بخش‌های مركزی و پیرامونی تقسیم می‌كند. گسترش چنین فرهنگی با اتكا به قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و یا با قبول دوگانگی مزبور از ناحیه دیگر انسان‌ها ممكن است. فرهنگی كه به عوامل طبیعی، نژادی، تاریخی به عنوان عوامل ثانوی می‌نگرد و پیام مشترك و آرمان‌های واحد انسانی را دنبال می‌كند، توان بهتری برای گسترش جهانی خود دارد.

۵) جهان فرهنگی و فرهنگ جهانی:

جهان فرهنگی جهانی است كه از زاویه نگاه و توان انسان‌ها پدید می‌آید. این جهان در قالب معرفت‌های مختلف، تفسیر و تبیین شده و مرزبندی می‌گردد. برخی از این جهان‌ها از مرزهای جغرافیایی و یا انسانی - به شرحی كه گذشت - نمی‌توانند عبور كنند. اما فرهنگ جهانی فرهنگی است كه استعداد درهم شكستن مرزهای جغرافیایی و حتی تاریخی را داراست؛ هم از دیواره‌های زمانی عبور می‌كند و هم موانع طبیعی را درهم می‌شكند. توسعه و بسط، به تناسب عناصر فرهنگی می‌تواند صور مختلفی داشته باشد. برخی از صور با تقسیم مناطق جهانی به حسب مناطق جغرافیایی و یا نژادی همراه است. آخرین مانع فرهنگی، فرهنگ‌های رقیب است؛ فرهنگی كه ظرفیت‌ جهانی‌شدن را داشته باشد. علاوه بر فائق آمدن بر موانع درونی برای فعلیت یافتن، موانع بیرونی را نیز برطرف می‌كند و موانع بیرونی تنها موانع جغرافیایی نیست بلكه موانع فرهنگی است. موانع فرهنگی، فرهنگ‌های رقیب هستند، فرهنگ‌های رقیب یا فرهنگ‌هایی هستند كه ظرفیت جهانی‌شدن را ندارند و یا فرهنگ‌هایی هستند كه جهان را به گونه‌ای دیگر می‌بینند. موانع جغرافیایی را با فن‌آوری و تكنولوژی می‌توان برداشت، اما موانع فرهنگی تنها با تحولات فرهنگی و یا با اقتدار و تسلط اقتصادی، سیاسی، نظامی قابل تسخیرند. اگر موانع فرهنگی با عوامل سیاسی اقتصادی و نظامی تسخیر شوند، مانع فرهنگی بسان انرژی ذخیره شده به دنبال فرصت برای بازگشت مجدد می‌باشد.

۶) پروسه و پروژه جهانی شدن:

جهانی شدن یك فرهنگ پروسه یا پروژه است؟ پروسه فرایندی طبیعی است كه بدون قصد و تدبیر ویژه انجام می‌شود و پروژه فرایندی است كه از مسیر، طرح، برنامه و با هدف مشخص و از قبل تعیین شده شكل می‌گیرد. فرهنگی كه ظرفیت جهانی شدن دارد، در پرتو آرمان‌ها و معرفتی كه از جهان و انسان دارد، در قالب هنجارها و ارزش‌های خویش به طور طبیعی رشد خود را آغاز می‌كند. این رشد الزاماً خود آگاه و در قالب یك برنامه‌ریزی ویژه شكل نمی‌گیرد، هر چند كه خود آگاهی نیز پدیده‌ای است كه در مسیر رشد و توسعه فرهنگ به وجود آمده و برای غلبه بر موانع مورد استفاده قرار می‌گیرد. هر فرهنگ برای غلبه بر موانع طبیعی و هم‌چنین انسانی به تناسب ظرفیت خود عمل می‌كند. نكته مهم این است كه جهانی شدن یك پروژه واحد برای همه فرهنگ‌ها نیست بلكه هر فرهنگ پروسه‌ای مناسب با خود دارد و این امر فرهنگ‌های مختلف را به طور طبیعی در مراحل رشد و توسعه آنها در معرض اصطكاك قرار می‌دهد و آنها را به صورت موانع فرهنگی در قبال یك‌دیگر قرار می‌دهد و در هنگام مواجهه با مانع پروژه‌هایی نیز شكل می‌گیرد. این پروژه‌‌ها می‌تواند در قالب گفت‌وگو و تعامل فرهنگی باشد. پروژه می‌تواند به اصلاح و تغییر فرهنگی و یا بازسازی فرهنگی ختم شود و می‌تواند استیلا و غلبهٔ اقتصادی و سیاسی را جست‌وجو نماید.

۷) موانع فرهنگی جهانی شدن: ‌

موانع فرهنگی‌، نهایی‌ترین و در عین حال جدی‌ترین موانع برای جریان جهانی‌شدن هستند. اگر بسط و توسعه فرهنگی از طریق تعامل و تغییر فرهنگی انجام نشود ناگزیر با غلبه و استیلای اقتصادی و سیاسی خاتمه پیدا می‌كند و این گونه از توسعه حالت قهری دارد و به سبب فروپاشی قدرت داخلی و یا از جهت قدرت گرفتنِ فرهنگ تحت سلطه فرو خواهد ریخت ولكن اگر توسعه یك فرهنگ با تغییر فرهنگ رقیب قرین باشد، بسط مزبور نیاز به استیلای اقتصادی و سیاسی ندارد. یك فرهنگ گاه برای جهانی‌شدن در قالب یك پروژه مرزهای اقتصادی سیاسی رقیب را در هم می‌شكند، لكن پس از استیلای قدرت تغییر فرهنگ رقیب را پیدا می‌كند، در صورتی كه فرهنگ مهاجم این موفقیت را كسب كند تداوم و استمرار آن منوط به اقتدار و استیلای آن نیست.

۸) جهانی‌شدن مدرنیته:

جهانی شدن به منزله یك مسئله اجتماعی بخش‌های مختلف جهان امروز را به خود مشغول داشته است. این مسئله از دهه پایانی سده بیستم به صورت موضوع آكادمیك در معرض نظر و بحث محافل دانشگاهی نیز قرار گرفته است. این توجه روزافزون كه بخش‌های مختلف دنیای امروز را به انگیزه‌های مختلف متوجه خود نموده است، پیامد بسط و توسعه یك فرهنگ خاص است كه بخش‌های مختلف جهان را درگیر خود نموده است. این فرهنگ كه با نام‌های مختلفی نظیر، مدرنیته یا فرهنگ غرب از آن یاد می‌شود مراحل بسط خود را به صورت یك پروسه و در موارد مواجهه با مشكلات در قالب پروژه‌های متنوعی دنبال نموده است. مدرنیته در مراحل توسعه و بسط خود با به خدمت گرفتن تكنولوژی و خصوصاً با گسترش فن‌آوری ارتباطات موانع جغرافیایی ابتدایی خود را نداشته و ناگزیر از جست‌وجوی فضاهای تنفسی در ابعاد جهانی آن است. مهم‌ترین مانع برای بسط جهانی این فرهنگ، فرهنگ‌های رقیبی است كه در طی بسط مدرنیته ناگزیر از هضم و یا حذف شدن می‌باشند.

۹) بنیان‌های معرفتی غرب:

فرهنگ غرب در عمیق‌ترین لایه خود از ابعاد مختلف معرفت شناختی، هستی‌شناختی و انسان‌شناختی برخوردار است. ابعاد مزبور در دهه‌ها و سده‌های گوناگون، تحولات و تغییراتی را الزاماً دنبال كرده و پیامدهای مناسبی را نیز در حوزه اندیشه‌های اجتماعی، سیاسی، مناسبات و روابط انسانی به ارمغان آورده است. خصوصیت معرفت‌شناختی فرهنگ غرب، روشن‌گری است، جنبه سلبی آن انكار مرجعیت وحی و شهودهای عقلانی و فوق عقلانی است و جنبه اثباتی آن در مقطع نخستین، راسیونالیسم و اصالت بخشیدن به عقل جزئی و مفهومی است و در مقطع دوم، آمپرسیسم و حس‌گرایی و در نهایت شكاكیت و نسبیت معرفت و حقیقت است. خصوصیت هستی‌شناختی فرهنگ غرب، سكولاریسم و یا دنیوی دیدن هستی است كه صورت متصلب آن ماتریالیسم و مواجهه عریان با متافیزیك، معنویت و دیانت است و صورت پنهان آن، به انزوا بردن دیانت و راندن معنویت به حوزه زندگی خصوصی و خارج كردن آن از قلمرو معرفت علمی است. خصوصیت انسان شناختی دنیای مدرن، امانیسم به معنای اصالت بخشیدن به انسان این جهانی و دنیوی است. صورت سلبی امانیسم، نفی خلافت انسان نسبت به خداوند سبحان و روی بازگرداندن از ابعاد متعالی و كرامت آسمانی آدمی است. پیامدهای بنیان‌های معرفتی فوق در قلمرو اندیشه اجتماعی و سیاسی، فلسفه‌های سیاسی متنوعی است كه با عناوینی نظیر، ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، نازیسم، دموكراسی و مانند آن، در مقاطع مختلف پدید آمده‌اند.

۱۰) مراحل تكوین و گسترش:

غرب امروز براساس بنیان‌های معرفتی خود، از رنسانس به بعد، مراحل بسط و توسعه را ابتدا در چهارچوب جغرافیایی خویش و سپس در بیرون از خانه وجود خود، و در محدوده حضور فرهنگ‌های غیرغربی طی كرده است. اندیشوران علوم اجتماعی و سیاسی هر یك با نظر به برخی از ابعاد، اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب، مراحل بسط و توسعه را به گونه‌های مختلف صورت‌بندی نموده‌اند. دوره رنسانس - دو سده پانزدهم و شانزدهم - دوران جنینی این فرهنگ است. مدرنیته جنینی بود كه با نطفه فرهنگ یونانی در دامن تاریخ قرون وسطی شكل گرفت. دو سده هفدهم و هجدهم، دوران رشد و شكل‌گیری لایه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و نظامی مدرنیته در موطن تولد آن است. با آن كه استیلا و تسلط بر غیر از لوازم ذاتی غرب جدید بوده و هیچ‌گاه از هجوم به خارج از مرزهای جغرافیایی خود فارغ نبوده است، با این همه سده‌های نوزدهم و بیستم مراحل جدید گسترش سلطه نظامی، سیاسی و اقتصادی آن در دیگر مناطق جهان است. سده نوزدهم با استعمار آغاز می‌شود و سده بیستم با مسئله جهانی‌شدن به پایان می‌رسد. دو جنگ جهانی اول و دوم و تقسیم جهان به دو بلوك شرق و غرب بخشی از رقابت‌های داخلی قدرت‌های مدرن برای حضور اقتصاد و سیاست غرب در عرصه جهانی است و تقسیم جهان به كشورهای توسعه‌یافته و توسعه نیافته و یا در حال توسعه و یا تقسیم آن به شمال و جنوب و یا مركز و پیرامون، محصول این حضور است.[با فروپاشی بلوك شرق و تك قطبی‌شدن دنیای غرب، نظم نوین آمریكایی به عنوان نظم نوین جهانی، مطرح شد. فوكویاما با نظر به این واقعیت از لیبرال دموكراسی آمریكایی به عنوان پایان تاریخ یاد كرد].

حمید پارسانیا


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.