پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

غزل آتش


غزل آتش

خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت
بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت
آبی که دستبوس عطش بود شعله زد
آتش سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت
ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ خون
غنچه غنچه خاک …

خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت

بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت

آبی که دستبوس عطش بود شعله زد

آتش سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت

ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ خون

غنچه غنچه خاک تو را در میان گزفت

اسبی ز سمت علقمه آمد دگر بس است

تیری امام آینه ها را نشان گرفت

مانده است در حکایت این سوگ، شعر من

چندتن که جسم سوخت و آتش به جان گرفت

از آخرین شراره چنین می رسد به گوش:

باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت

سید ضیاءالدین شفیعی