چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

رویاهایی که در طول زندگی می‌آیند و می‌روند


رویاهایی که در طول زندگی می‌آیند و می‌روند

به رویاهایی فکر می‌کنم که داشتم و رویاهایی که دارم یکی یکی از دست می‌‏دهم. رویاهایی که جبر زمانه باعث می‌شود از دست بروند و هر روز که می‌گذرد از ‏اینکه به این رویاها فکر کنیم، …

به رویاهایی فکر می‌کنم که داشتم و رویاهایی که دارم یکی یکی از دست می‌‏دهم. رویاهایی که جبر زمانه باعث می‌شود از دست بروند و هر روز که می‌گذرد از ‏اینکه به این رویاها فکر کنیم، وحشت بیشتری داشته باشیم. رویاهایی که به طرز ‏احمقانه‌ای بی‌شمار وقت و انرژی صرف می‌کنیم برای از دست دادن آن‌ها، تا روزی ‏برسد که حتی بترسیم به این رویاها فکر بکنیم.

همه این کوچک و کوچکتر شدن و ‏دور و دورتر شدن رویاها با بزرگ و بزرگتر شدن ما اتفاق افتاده. به مدرسه می‌رویم تا ‏رویای‌های کودکانه و معصومانه‌مان را فراموش کنیم. می‌رویم تا بفهیم هواپیما و ‏کشتی ساختن، دوچرخه پرنده ساختن، مثل لینجان جنگیدن، مثل دیوید کاپرفیلد از دیوار رد شدن، ‏مثل مستر بین دیوانه شدن، مثل کاکرو و سوباسا فوتبالیست شدن و... کار ما ‏نیست.

به دانشگاه می‌رویم تا رویاهای متعصبانه و مغرورانه‌مان را فراموش کنیم. ‏می‌رویم تا بفهمیم دیگر عوض کردن تاریخ، کمک به همه فقرای دنیا، با دوچرخه دور ‏جهان را گشتن، بیل گیتس شدن، مثل ‏شهید چمران رزمنده شدن و... کار ما نیست. ‏

چه رویاهایی که در طول زندگی می‌آیند، در دل ما خانه می‌کنند و بعد همچون ‏عابری به راحتی از کنار ما عبور می‌کنند. راستی چند نفر از ما قرار است ‏روایاهایشان را فراموش نکنند؟ چند نفر از ما قرار است خطی دیگرگونه به جهان ‏هستی اضافه کنند؟ چند نفر هستند که می‌توانند دلشان را مسافرخانه‌ی این ‏عابران تنها و کمرنگ کنند، برایشان غذا و آب ببرند و به آنها پر و بال پرواز بدهند.

چند ‏نفر قرار است زندگیشان را نه از روی عرف و عادت که از روی عشق و علاقه سامان ‏بدهند. این روزها می‌ترسم که همین آخرین جرعه‌های رویاهایم از لابلای انگشتان ‏دستانم بلغزد و دیگر چیزی برای دستانم نماند.

با خودم تکرار می‌کنم:‏

بگذار نزدیک‌ترین صدای تا خواب تو

هنوز آواز پرندگانی باشد

که از آبی‌ترین ناز بالش خیال می‌آید...‏