سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
جهانی شدن اقتصاد و مسأله ی الگوی سیاسی كلان
● جهانیشدن اقتصاد و مسألهی امكان حیات و توسعهی نظام سوسیالیستی در انزوا و محاصره
جهانیشدن اقتصاد كه درواقع جهانیشدن سیستم اقتصادی سرمایهداری مدرن است، حداقل سه دهه است به موضوعی قابلرویت و بحثانگیز تبدیل شده و مسایل مهمی را در برابر گفتمان چپ مطرح كرده است. فرآیند جهانیشدن سرمایهداری بهمعنی وابستگی متقابل شدید فرآیندهای تولید و فروش در سطح جهانی و نفوذ و حاكمیت مجموعههای بزرگ سرمایهداری بر اقتصاد كشورها است. درواقع از جانب مجموعههای ادارهكنندهی اقتصاد جهانی، فشار زیادی برای تطبیق سازوكار درونی اقتصاد كشورها با یك سرمایهداری بیمهار وارد میآید.
این فشارها در درجهی اول بهصورت تعیین شرایط معیّن برای ورود به سازمان تجارت جهانی است و در مرحلهی بعدی كه ظاهراً در سه-چهار سال آینده كاملاً عملی خواهد شد، كالاها و تولیدات كشورهایی كه عضو سازمان تجارت جهانی نیستند، بهطور كامل تحریم خواهد شد. مسألهای اساسی كه این جریان در برابر گفتمان چپ قرار میدهد، امكان یا عدم امكان حیات و توسعهی یك اقتصاد سوسیالیستی در محاصرهی روابط اقتصادی متراكم و درهم تنیدهی سرمایهداری در تمامی جهان است. بهعبارت دیگر آیا در این شرایط، سوسیالیسم در چارچوب ملی و مثلاً در یك یا دو دولت-ملت قابلتحقق است؟ و در مرحلهی بعد اینكه پاسخ منفی سادهای كه بسیاری هم تمایل به آن دارند، حركت سوسیالیستی در سطح جهان را با دشواری و توقف مواجه نمیكند؟ آیا سازماندادن به حركتها و جنبشهای سوسیالیستی در شكل و مقیاسی دیگر ممكن است و میتوان بهسمت نادیدهگرفتن مرزهای دولت-ملتها حركتكرد و جنبش سوسیالیستی را واقعاً در مقیاسی جهانی تحقق بخشید؟ واقعیت آن است كه این مسأله در تاریخ سوسیالیسم بیسابقه نیست. ماركس خود بر این نكته بارها تأكید كرده بود كه سرمایهداری، نظامی است كه بهسبب مقتضیاتش ذاتاً و دایماً گسترشطلب است و تا نهایت میزانی كه بتواند، تمام فضاهای پیرامون را اشغال میكند. او بر خصلت جهانگرای جنبش طبقهی كارگر نیز تأكید كرده بود و از آثارش چنین برمیآید كه معتقد بود، ائتلاف سوسیالیستی هم ذاتاً گسترشطلب است و باید باشد. نظریهپردازان دیگری چون "لنین"، "تروتسكی" و "كائوتسكی" هم اذعان داشتند كه سوسیالیسم تنها در یك كشور نمیتواند واقعاً محقق شود و ادامهی حیات دهد. در این موضوع شكی نیست كه لنین، تروتسكی و انقلابیون روسی، هنگام انقلاب ۱۹۱۷ مصراً اعتقاد داشتند كه بهزودی موج انقلاب، كشورهای صنعتی اروپای غربی را هم در بر میگیرد و حتی برخی مورخان معتقدند كه درصورت نداشتن این اعتقاد، احتمالاً آنها بهسمت بهدستگرفتن قدرت در روسیه پیش نمیرفتند.
بعد از آن با عدم تحقق انقلاب در اروپا ناچارشدند با واقعیت انزوا و محاصره روبهرو شوند. در پاسخ به این وضعیت، استالین تز سوسیالیسم در یك كشور را مطرحكرد كه بنابر آن، روسیه درصورت صنعتیشدن و نیرومندشدن از لحاظ اقتصادی و نظامی میتوانست سوسیالیسم را در داخل تحقق بخشد و در خارج به گسترش آن كمككند. در این میان، شوروی ناچار شد تا حد زیادی اقتصاد خود را از اقتصاد جهانی جدا كند و میان خود و جهان سرمایهداری دیوار بكشد.
حدود سه دهه بعد در دوران جنگ سرد، زمانی كه مسألهی نیاز مبرم كشورهای جهانسوم به توسعهی اقتصادی و امكان یا عدم امكان استقرار سوسیالیسم در این كشورها مطرح بود، ایدههای مكتب موسوم به وابستگی مطرح شد و نفوذ قابلتوجهی كسبكرد. نظریهپردازانی چون "پل باران" و "آندره گوندرفرانك" معتقد بودند كه ماهیت روابط و مبادلات اقتصادی میان كشورهای پیشرفتهی سرمایهداری و كشورهای جهانسوم بهگونهای است كه سبب رونق بیشتر اقتصادهای پیشرفته و عقبماندگی و توسعه نیافتگی كشورهای جهانسوم میشود؛ بنابراین راه توسعهی كشورهای جهانسوم در گسستن این رابطهی نابرابر و استثماری است. این راه نیز بهسبب وجود طبقهی حاكمهی این كشورها كه با سرمایهداری جهانی در پیوند است، در اكثر موارد از طریق انقلابهای رهاییبخش و چپگرا ممكن است.
در این مدل بر تكیه بر ظرفیتهای داخلی، تولید برای نیازهای داخلی و كمكگرفتن از بلوك سوسیالیستی بهعنوان جایگزین تأكید میشد اما مشكل از آنجا بهوجود آمد كه در اواسط دههی هشتاد مشخص شد كشورهایی مانند كوبا، ویتنام، آنگولا، یمن و ... كه این الگو را برگزیدهاند، بازده اقتصادی مطلوبی نداشتهاند و بدون كمك بلوك شرق بهسختی قادر بهگذران امور خود هستند. از سوی دیگر مشخص شد برخی از كشورهایی كه همان روابط نابرابر و استثماری با جهان پیشرفتهی سرمایهداری را ادامه دادهاند (گرچه تعداد معدودی) به توسعهی اقتصادی و صنعتی دست یافتهاند. تبیین دلایل این امر و طرح بدیلهای نظری در این باب از اساسیترین وظایف پیشروی گفتمان چپ است. در شرایط فعلی و با تكامل هرچه بیشتر جهانیشدن سرمایهداری، مسایل مزبور بهشكل كاملتر و حتی دشوارتری مطرحهستند؛ آیا یك اقتصاد سوسیالیستی میتواند در فشار تحریمها، كمبودها و حتی خطر تهاجم نظامی دوام بیاورد و ایدههای سوسیالیستی را محققكند؟ اگر فرضكنیم كه توسعهی خوداتكا و درانزوا نتیجه نمیدهد، چه نوع پیوندهایی با اقتصاد جهانی برای نظام سوسیالیستی ممكن و نتیجهبخش است؟ ایدهی اتحادیههای منطقهای تا چه حد قابل اجرا مفید است؟
یا اگر بنا است حركت بهسمت سوسیالیسم گامبهگام باشد و برخی اصول آن فعلاً اجرا نشود تا امكان ارتباط با اقتصاد جهانی ممكن باشد، جزییات و چشمانداز این ایده چهگونه است؟ تجربیات جدید چپگرایانه در آمریكای لاتین در این راستا چهگونه قابل ارزیابی است؟ و بالاخره چشمانداز ایدهی جهانی عملكردن چپگرایان در سراسر جهان- بهگونهای كه هماهنگی میان اقدامات آنان در سطحی بالا و تاكنون تجربه نشده، صورت گیرد- از چه قرار است و سوسیالیسم درعمل تا چه حد میتواند فراملیتی عملكند تا با مسألهی محاصره و انزوا مقابله نماید؟
● مسایل و پرسشهای مربوط به سازماندادن نظام سیاسی
از عمدهترین مسایلی كه پس از شكست شوروی و بلوك شرق و حتی قبل از آن در اواخر دههی ۳۰ یا دههی ۵۰ میلادی در دوران سرخوردگی روشنفكران غربی از نظام شوروی بهكرات مطرح و تكرار شده است، تبدیلشدن حاكمیت سوسیالیستی در این كشورها به حاكمیتی خودكامه و مستبد بوده كه در بسیاری موارد حقوق فردی و اجتماعی را نقضكرده و از مردم یا طبقاتی كه ادعای نمایندگی آنها را داشته، جدا و بیگانه شده است. در سنت ماركسیستی، دولت نمایندهی وابستهی طبقهی صاحب ابزار تولید شمرده میشد و چنین فرض میشد كه با عمومیشدن وسایل تولید و خلع ید طبقهی صاحب سرمایه، دولت نیز از میان خواهد رفت. البته نظریهپردازان ماركسیست بعدی، جرح و تعدیلاتی در این زمینه انجام دادهاند اما بههرحال بحث زوال دولت در ماركسیسم، بحث مهمی بوده است كه بعدها نیز بسیاركم به آن پرداخته شده و تا حدود زیادی در ابهام باقی مانده است.
آیا بحث زوال دولت در شرایط امروز نیز قابل طرح و دارای اعتبار است؟ آیا با از میان رفتن تضاد طبقاتی میان كار و سرمایه، دلایل وجودی دولت نیز از میان خواهد رفت؟ آیا مقصود ماركس از زوال دولت این بودهاست كه در جامعهی سوسیالیستی به یك سیستم اداری كلان نیازی نخواهد بود؟ یا اگر بحث زوال دولت بهمعنی عدم نیاز به برخی سازوكارهای اداری و سیاسی نیست، ماهیت و مختصات این سازوكارها چهگونه است؟ البته ماركس هم در دورهی پس از انقلاب و گذار به كمونیسم به وجود نوعی سازوكار دولتی معتقد است و ما هم در این نوشتار بهسبب ابهام و پیچیدگی بحث زوال دولت، بنا را بر این میگذاریم كه در افق پیشروی ما، سوسیالیسم نیاز به نوعی نظام سیاسی دارد كه بتواند حكومت اردوی اجتماعی كار را تضمینكند و مكانیسمی دموكراتیك را میان مردم و ساخت سیاسی برقراركند.
طوس طهماسبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست