سه شنبه, ۲۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 18 March, 2025
مجله ویستا

درگیر و دار هزارتوهای رویا


درگیر و دار هزارتوهای رویا

نگاهی به فیلم «سرآغاز» به کارگردانی کریستوفر نولان

گفته شده است که کریستوفر نولان، کارگردان فیلم «سرآغاز» ۱۰ سال گذشته را به نوشتن فیلمنامه این اثر اختصاص داده است. این کار شبیه شطرنج بازی کردن با چشمان بسته است در حالی که روی سیم باریکی مجبور به راه رفتن باشیم.

قهرمان فیلم یک آرشیتکت جوان را با طراحی پیچ و خم‌هایی که در اصطلاح هزار تو یا لابیرنت نامیده می‌شوند، امتحان می‌کند و کریستوفر نولان بینندگان خود را با هزارتوهای فیلم تازه‌اش می‌آزماید. ما هنگام تماشای فیلم کاری نمی‌توانیم کنیم جز اینکه به نولان اعتماد داشته باشیم که ما را از این هزار تو بیرون بیاورد، زیرا ما در زمان از دست رفته‌ای قرار داریم که احاطه‌ای بر مدیریت آن نداریم بنابراین چاره‌ای جز این نداریم که آن را به کارگردان بسپاریم.

احتمال می‌رود که نولان بارها و بارها این متن را در ۱۰ سال گذشته نوشته و بارها به بازخوردهای بینندگان در مواجهه با نماها یا فصول توجه کرده باشد.

داستان هم می‌تواند در چند جمله خلاصه شود و هم می‌شود که امکان این کار وجود نداشته باشد! آنچه در فیلم اهمیت دارد نه‌پایان ماجرای فیلم که حوادث و چینش آنها تا آخر فیلم است، برای همین به نظر می‌رسد فیلم با دستپاچگی تولید شده است.

کل فیلم درباره پیشرفت و شیوه‌های مبارزه از طریق احاطه بر رویا و تبدیل آن به واقعیت است. به عبارتی، نوعی جابه‌جایی واقعیت و رویا، واقعیت بدون رویا یا رویاهای غیرواقعی‌اند. این نوعی کنش‌های نفس‌گیر ایجاد می‌کند و نولان به نظر می‌رسد خواسته تا موفقیت خود در آفرینش جذابیت فیلمی نظیر ممنتو در سال ۲۰۰۰ را تکرار کند.

ممنتو، نمایشنامه‌ای است که به صورت فیلمنامه درآمد؛ موضوع آن درباره مردی است که حافظه بلندمدت خود را از دست داده و هر ۱۰ دقیقه، زمان قبل را فراموش می‌کند. داستان فیلم به صورت ۱۰ دقیقه، ۱۰ دقیقه به عقب باز می‌گردد.

در فیلم «سرآغاز» نیز چون فیلم ممنتو، بیننده در زمان شناور می‌شود و آن را تجربه می‌کند. ما نمی‌توانیم مطمئن باشیم که چه وقتی در زمان واقعی قرار داریم و چه وقتی پا به رویا گذاشته‌ایم.

قهرمان قصه توضیح می‌دهد که ما نمی‌توانیم هرگز به یاد داشته باشیم که یک رویا چه وقتی آغاز می‌شود و رویایی که به نظر می‌رسد ساعت‌ها ادامه داشته است، ممکن است فقط در زمان کوتاهی اتفاق افتاده باشد و اینکه ما وقتی خواب می‌بینیم نمی‌دانیم که در حال خواب دیدن هستیم و فکر می‌کنیم که در جهان واقعی قرار داریم و چه اتفاقی می‌افتد اگر ما به رویای یک انسان دیگر نفوذ کنیم؟ چطور می‌توانیم بدانیم که ما در رویای فرد دیگری قرار داریم یا فرد دیگری وارد رویای ما شده است؟ واقعا از کجا باید بفهمیم؟

کاب (لئوناردو دی کاپریو) نیروی تراز اول شرکت است. وی ترشحات ذهنی آدم‌های دیگر را با نفوذ به رویاهایشان سرقت می‌کند و در حال حاضر توسط یک میلیاردر ثروتمند استخدام شده تا ایده‌ای را به ذهن یک رقیب مخالف وارد کند. این عمل قبل از این تاکنون انجام نشده است چرا که با ورود این ایده به ذهن مذکور، همان اتفاقی که هنگام ورود میکروب‌ها به بدن و به کار افتادن سیستم دفاعی می‌افتد، برای ذهن نیز به وجود می‌آید.

مرد ثروتمند که ساتیو (کن واتانیب) نامیده می‌شود به وی پیشنهادی می‌دهد که او نمی‌تواند رد کند، پیشنهادی که به تبعید اجباری کاب از خانه و خانواده‌اش پایان می‌دهد.

کاب یک تیم برای این کار تشکیل می‌دهد و از اینجا فیلم به سمت مرکزی فیلم‌های تولیدی در ژانر فرعی دزدی سوق پیدا می‌کند. در ادامه ما ملاقات می‌کنیم افرادی را که وی برای انجام عملیات به آنها احتیاج دارد:‌آرتور (جوزف گوردون لویت) شریک قدیمی‌اش، ایمز (تام هاردی) یک استاد فریبکاری، یوسف (دلیپ رائو) که یک استاد شیمی است و نیروی تازه استخدام مستعد آریادنه (الن پیچ) یک آرشیتکت جوان که در ساخت فضاهای معماری مهارت دارد.

کاب همچنان به دیدار پدر زنش به نام مایلز (مایکل کین) می‌رود، کسی که به وی می‌آموزد عملیات را چگونه انجام دهد یا ندهد. این روزها مایکل کین به ظاهر شدن بر صحنه قناعت و برای همین نسبت به باقی بازیگران به صورت خردمندانه‌تری عمل می‌کند. او پاداشش را از صبوری‌اش می‌گیرد.

اینکه چرا کاب نیاز به یک آرشیتکت برای خلق فضا دارد برای این است که رویاها نیز چون دنیای واقعی فضاهای مختلفی دارند که با طراحی آنها به صورت دلخواه می‌توان به مقصود در آن رویا رسید.

اینها همه برای این است که شرکت رقیب تسلیم شود تا شرکت کاب تبدیل به یک امپراتوری شود. بنابراین کاب به آریادنه نیاز دارد که فضایی را طراحی کند تا از طریق آن به رویای فیشر راه پیدا کند و از طریق مارپیچ‌های ذهنی کاذب او را بفریبند. آیا این اتفاقی است که آریادنه نام زنی در اساطیر باستان یونان است که به یک نیمه خدای یونانی به نام تسنوس کمک می‌کند تا از یک هزارتوی پرپیچ و خم رهایی پیدا کرده و بیرون بیاید؟

کاب به آریادنه می‌آموزد که در دنیای خواب چطور زندگی کند و چگونه آن را به کنترل خود در آورد.

نولان از این فصل استفاده می‌کند تا به‌بیننده توضیحاتی پیرامون موضوع فیلم بدهد و نیز برخی از جلوه‌های ویژه خیره کننده فیلم را به نمایش بگذارد. مهم‌ترین بخش آن در پاریس می‌گذرد، جایی که شهر به صورت کامل برمی‌گردد و جای آسمان انعکاس خیابان‌ها، خانه‌ها و اتومبیل‌ها به صورت معکوس دیده می‌شود.

محافظان فیشر، بادی‌گاردهای درجه یکی هستند که نقش آنتی‌بادی‌ها را در رویا به عهده دارند و به تناوب واقعی و مجازی‌اند. با این حال بهانه‌ای برای نمایش صحنه‌های پرتحرک، تعقیب و انفجار می‌شوند که نولان با مهارت و تجربه‌ای که در این زمینه دارد، آنها را به انجام می‌رساند. مرز خیال و واقعیت آنقدر نزدیک است که تعقیب‌کنندگان و تعقیب‌شوندگان قابل تشخیص نیستند.

اگر شما تیزر تبلیغاتی فیلم را دیده باشید، می‌دانید که صحنه‌های فیلم به نیروی جاذبه بی‌توجهند؛ ساختمان‌ها کج و خیابان‌ها مواجهند؛ شخصیت‌ها نیز گاهی شناور و معلق به نظر می‌رسند البته همه این موارد، توضیح دارند و در طول فیلم به بیننده ارائه می‌شوند. لابیرنت‌ها به هر حال راهی به بیرون دارند که بدون پیدا کردن آنها در یک شبکه بزرگ با خطوط مستقیمی که به راه‌های دیگر منتهی می‌شوند، گم می‌شویم و ممکن است ساعت‌های زیادی را در آن از دست بدهیم.

نولان بیننده را درگیر یک موضوع احساسی در فیلم می‌کند. کاب انگیزه زیادی دارد که این ماموریت را انجام دهد چرا که نسبت به سرنوشت همسر و دو فرزندش احساس گناه می‌کند و برای جبران گذشته دست به هر کاری می‌زند. بیننده با قهرمان فیلم همانقدر همذات‌پنداری می‌کند که با قهرمان فیلم ممنتو. ما همگی در زمان حال قرار داریم، اما در نوشته‌هایمان می‌توانیم به زمان‌های مختلفی برویم یا آنها را به زمان خودمان بیاوریم.

«سرآغاز» به نظر می‌رسد از فیلم‌های دنباله‌داری نظیر جمجمه‌ها باشد اما تفاوت بارزی با آنها دارد و آن این است که احساسات بیننده را تا حد ممکن برمی‌انگیزد.

من فکر می‌کنم که در فیلم ممنتو یک حفره وجود دارد و آن این است: چطور مردی که حافظه کوتاه مدت دارد به یادش می‌ماند که حافظه کوتاه مدتش را پس از ۱۰ دقیقه از دست خواهد داد؟ ممکن است در «سرآغاز» نیز این مشکل وجود داشته باشد اما من نتوانستم آن را پیدا کنم.

کریستوفر نولان، بتمن را احیا کرد، اما این بار چیزی را بازسازی نکرده است. به احتمال زیاد چند کارگردان «سرآغاز» را بازسازی خواهند کرد، اما من فکر می‌کنم وقتی نولان از هزارتو بیرون بیاید، نقشه فرار از آن را دور خواهد انداخت.