جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

افول هژمونی امریکا در خاورمیانه


افول هژمونی امریکا در خاورمیانه

اگر بگوییم ایران بزرگ ترین چالش جرج دبلیو بوش در خاورمیانه است, بی تردید سخنی به گزاف نگفته ایم اما این روزها کشوری دیگر در منطقه خلیج فارس موجب آشفتگی ذهن رئیس جمهور امریکا می شود این کشور قطر است یعنی همان کشور بسیار کوچک که می توان سراسر آن را با اتومبیل در عرض یک ساعت گشت

اگر بگوییم ایران بزرگ ترین چالش جرج دبلیو بوش در خاورمیانه است، بی تردید سخنی به گزاف نگفته ایم. اما این روزها کشوری دیگر در منطقه خلیج فارس موجب آشفتگی ذهن رئیس جمهور امریکا می شود. این کشور قطر است یعنی همان کشور بسیار کوچک که می توان سراسر آن را با اتومبیل در عرض یک ساعت گشت. قطر همان کشوری است که جمعیت آن به زحمت بیش از یک میلیون نفر می شود و یکی از مهم ترین پایگاه های نظامی امریکا را در خود جای داده است. اگر چه این کشور کوچک از جمله متحدان امریکا به شمار می رود اما گاه کارهایی می کند که اصلاً به مذاق بوش خوش نمی آید. مورد قطر را می توان نوعی شرودریسم عربی عنوان کرد که البته سیاست امیر این کشور در خلیج فارس به مراتب نتایج بیشتری از دیپلماسی صدراعظم پیشین آلمان به بار آورده است. اما در این کشور چه اتفاقی در حال روی دادن است؟

قطر طرفدار سیاستی جدید در منطقه خاورمیانه است که ما از آن به عنوان «روش قطر» یاد می کنیم. این به اصطلاح تغییر جهت هدف دار و به نوعی رویگردانی حساب شده قطر از نقش تعریف شده امریکا در منطقه از زمانی شروع شد که رئیس جمهور ایران خواستار محو اسرائیل شد و سیاستمداران اسرائیلی و امریکایی از حمله به ایران سخن گفتند. قطر در آن زمان بود که روش جدیدی در پیش گرفت و به صورت غیرعلنی و در لفافه اعلام کرد این کشور در مورد مناقشه امریکا با ایران هرگز تحت امر واشنگتن قرار نمی گیرد. رهبری قطر بر آن است تا همه طرف های درگیر را به نشستن پشت یک میز دعوت کند، حتی اگر این کار به مذاق واشنگتن خوش نیاید. آنها آماده اند برای انعقاد قراردادهای مهم در منطقه میانجی گری کنند و به اینکه شاید نتایج این اقدامات برای قدرت های بزرگ راضی کننده نباشد، اهمیتی نمی دهند.

این مساله می تواند نشانگر افول قدرت بوش و تنها ابرقدرت فعلی جهان باشد. نظرسنجی ها حکایت از آن دارد که بسیاری از اعراب به دلیل سیاست های خاورمیانه یی واشنگتن از امریکا نفرت دارند. آن روش قطر برای امریکا پیامی آزار دهنده دارد؛ شما امریکایی ها روز به روز بی استفاده تر می شوید. دیگر دولت های منطقه هم با پیروی از الگوی قطر اعلام می کنند هرگونه مذاکره یی امکان پذیر است حتی اگر امریکا با آن مخالف باشد. امروزه می توان حاصل این سیاست را در اسرائیل، فلسطین، سوریه و همین طور در لبنان مشاهده کرد.

طی همین هفته کنفرانس بزرگ فلسطین در برلین برگزار می شود و از قرار معلوم در این نشست امریکا با اعطای کمک های مالی به تقویت نیروهای امنیتی پرزیدنت محمود عباس اقدام خواهد کرد. البته این اقدام اهمیت زیادی دارد اما آن پرسش اصلی همچنان بی پاسخ خواهد ماند؛ از نظر کارشناسان غربی چگونه می توان میان اسرائیل و فلسطین صلح برقرار کرد، در حالی که حاکمان واشنگتن و تل آویو،حماس را نادیده می گیرند؟ پرهیز غرب از مذاکره با حماس از زمان روی کار آمدن این گروه در آغاز سال ۲۰۰۶ و قدرت گرفتن آن در غزه از یکسال پیش، راه را بر هرگونه صلح پایدار می بندد.

اما جالب اینجاست که درست در همین روزها اسرائیل تحریم مذاکره با حماس از سوی جرج بوش را می شکند و با این گروه پیمان آتش بس امضا می کند. همه چیز خبر از یک تفاهم می دهد؛ اگر حماس مفاد آتش بس اخیر را رعایت کرده و دیگر راکتی به سوی اسرائیل پرتاب نکند و علاوه بر آن اگر سربازان اسرائیلی را که دو سال پیش به اسارت گرفت، آزاد کند، آنگاه اسرائیل هم مرزهای غزه را باز می کند. مصر هم که در این میان به دنبال ایجاد نوعی توازن است جاده منتهی به غزه را باز خواهد کرد. جذابیت های چنین مصالحه یی در سراسر منطقه تاثیرات خود را خواهد داشت.

قطر نیز در حال پیشبرد نوعی دیپلماسی نوین در این میدان است. پیش از این یعنی در اکتبر ۲۰۰۷ «شیخ حامد بن جاسم التحانی» نخست وزیر این کشور با هدف نشاندن حماس و فتح بر سر میز مذاکره سفری به فلسطین انجام داد. اما چرا قطر؟ زیرا فلسطینی ها طرفدار شبکه الجزیره هستند، یعنی همان شبکه تلویزیونی ماهواره یی که مرکز آن در دوحه پایتخت قطر قرار دارد و تا به امروز دولت امریکا بارها خواهان تعطیلی آن شده است. دلیل دیگر هم این است که قطر سومین دارنده ذخایر گازی جهان به شمار می آید و دلیل سوم اینکه التحانی نماینده سنت مذاکره یی است که به وسیله آن این کشور صیادان مروارید تبدیل به یک قدرت بزرگ صادر کننده انرژی شد. قطر اگر چه هیچ قرارداد صلحی را با اسرائیل امضا نکرده اما دارای روابط تجاری و سیاسی با این رژیم است و همین جناب التحانی بود که این روابط را سبک و سنگین می کرد.

واشنگتن در نوامبر ۲۰۰۷ برنامه متقابل را در پیش گرفت و بوش از فلسطینی ها و اسرائیلی ها و نه از حماس برای شرکت در کنفرانس صلح آناپولیس دعوت به عمل آورد. اما مذاکرات میان «ایهود اولمرت» نخست وزیر اسرائیل و «محمود عباس» رئیس جمهور بدون کشور فلسطین به مشکل برخورد و حتی «تونی بلر» نماینده تام الاختیار غرب هم تا به امروز نتوانسته است گره این مذاکرات را باز کند.

از همین رو است که دولت های مسلمان هر چه بیشتر به دنبال ایفای نقش میانجی هستند. مصر با پشتکاری عجیب در پی برقراری و تداوم مذاکره میان اسرائیل و حماس است. رئیس جمهور یمن نیز در مارس امسال به دنبال ایجاد آشتی و مصالحه میان فتح و حماس بود.

مدتی است که دولت های مسلمان هر چه بیشتر به دنبال ایفای نقش میانجی هستند. همین چندی پیش نیز نمایندگان فراکسیون های فتح و حماس در سنگال با یکدیگر ملاقات کردند. این اصلاً اتفاقی نیست که این کشور غرب آفریقا که ریاست دوره یی سازمان کنفرانس اسلامی را برعهده دارد، نه تنها در روسیه با استقبال مواجه می شود بلکه در کشورهای غربی و حتی در بوسنی هم از حضوری قابل توجه برخوردار است.

اما چه تفاوتی میان این آخرین ماه های جرج دبلیو بوش و آخرین سال ریاست جمهوری سلفش «بیل کلینتون» وجود دارد؟ سال ۲۰۰۰ رئیس جمهوری خوشنام تر مذاکرات صلح میان اسرائیلی ها با فلسطینی های آن زمان متحد شده و سوریه را رهبری می کرد. اما آیا برقراری دیالوگ هایی به این گستردگی اصولاً در زمان کسی چون بوش امکان پذیر است؟ به هیچ عنوان. بوش شکاف های میان فلسطینیان را عمیق تر کرد و تا مدت های مدید مذاکره میان اسرائیل و سوریه را رد می کرد. دمشق در این دوران در واشنگتن مورد بی توجهی قرار گرفت و این مساله بیش از همه به نفع تهران بود و بدین صورت دیگران در نقش میانجی ظاهر شدند.

به عنوان مثال می توان به میانجیگری های ترکیه میان سوریه و اسرائیل توجه کرد. از یکسال پیش سیاستمداران حزب حاکم محافظه کار عدالت و توسعه در ترکیه به اصطلاح در مقام مترجم عبری به عربی و بالعکس ظاهر شده اند. از یک سال قبل اردوغان نخست وزیر ترکیه به همراه باباجان وزیر خارجه و مشاور آشنا به زبان عربی نخست وزیر یعنی «احمد داود اوغلو» سفرهایی بی سرو صدا به دمشق وبیت المقدس را آغاز کردند تا شاید روابطی بین این دو دولت متخاصم ایجاد کنند. ترکیه در همان حال که در روابطش با سوریه انقلابی بر پا کرده است، روابط خوب با اسرائیل را نیز عمیق تر می کند. هنوز ۱۰ سال از آن زمانی که آنکارا و دمشق در آستانه جنگ قرار داشتند، نمی گذرد. امروز نمایندگان اسرائیل و سوریه به طور جداگانه در آنکارا و استانبول اقامت می کنند و میانجی های ترک میان هتل های آنان در حال رفت و آمد هستند.

اما اینکه مذاکرات بر سر عقب نشینی نیروهای اسرائیل از بلندی های جولان تا چه اندازه می تواند موفقیت آمیز باشد، بستگی به پاسخ هایی دارد که به این پرسش ها داده می شود؛ ثبات دولت اسرائیل تا چه اندازه است؟ آیا واقعاً این دولت خواهان چشم پوشی از جولان است؟ پرزیدنت اسد در کنفرانس سران اتحادیه مدیترانه یی که ماه آینده در پاریس برگزار می شود، چه پیشنهادی باید به اولمرت بدهد؟ آیا اسد حاضر است از هم پیمانی خود با ایران و حزب الله لبنان چشم پوشی کند؟ آیا امریکا حاضر است نام سوریه را از محور شرارت حذف کند؟ دولت امریکا در حال حاضر محتاطانه از گفت وگوها در ترکیه حمایت می کند. جالب اینجاست که همه این ابتکارها از خاورمیانه می آیند و این امریکا است که این بار از آن پیروی می کند.

بوش بر پایه چنین الگویی باید در لبنان نیز واکنش نشان دهد، یعنی همان کشوری که زمانی از آن به عنوان محل دست و پنجه نرم کردن با ایران از آن یاد می کرد. امریکایی ها در همین ماه مه امسال بود که دولت غربگرای سنیوره را تحریک می کردند که شبکه تلفن شیعیان حزب الله را قطع کند. دولت سنیوره هم این کار را کرد و سپس حزب الله بود که به بیروت حمله برد و نشان داد کدام گروه در این کشور قدرت دارد و بوش ناتوان از هر عملی تنها نظاره گر این مسائل بود.

در پایان کار همه چیز بدون وجود بوش رقم می خورد. بوش هنگامی که می خواست در ماه مه با سنیوره ملاقات کند، نخست وزیر لبنان برای کار مهم تری به دوحه رفته بود تا آن روش قطر را مورد تحسین قرار دهد. فراکسیون های مختلف لبنانی به دعوت شیخ التحانی توازن جدیدی از قدرت را ایجاد کردند. در همین سفر بود که بالاخره پس از شش ماه که لبنان بدون رئیس جمهور سپری کرده بود، «میشل سلیمان» مسیحی به ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد.

آنچه به عنوان تفاهم و مصالحه در دوحه حاصل شد البته تحکیم نقش غالب حزب الله در لبنان است. طی این پیمان شیعیان از حق وتو در همه امور دولتی و شرکت برابر حزب الله و متحدانش در دولت برخوردار شدند. قرارداد دوحه در تضادی آشکار با این اصل امریکا یعنی «عدم مصالحه با حزب الله» قرار دارد و حال این قدرت جهانی باید با این مساله کنار بیاید. سفر اخیر کاندولیزا رایس به بیروت برای رایزنی بر سر ترکیب دولت نیز در واقع در راستای پذیرش همین مناسبات جدید بود.

آیا این واپسین بخش هژمونی غرب در خاورمیانه از دوران استعمار بریتانیا و فرانسه تا عصر تغییر رژیم های ساخته و پرداخته امریکا است؟ هنوز هم بیش از یکصد هزار سرباز امریکایی در عراق هستند و هنوز هم پایگاه های امریکا در خلیج فارس قرار دارند. امریکا همچنان در منطقه خواهد ماند اما جایگاه خود به عنوان واسطه و به اصطلاح کارچاق کن را از دست می دهد. بیل کلینتون به تاریخ و گذشته پیوسته است. امروزه این میانجی های محلی هستند که موجب تفاهم هایی می شوند که شاید خوشایند امریکا و غرب نباشد اما مردم منطقه نسبت به آن نظر مثبت دارند. آن خفقان ها و ممنوعیت های ایدئولوژیک غرب دیگر جایی در این قواعد نوین بازی ندارند. به قول یکی از میانجی های ترک؛ «هر چقدر هم که یک کشور تهدید محسوب شود، بدین معنی نیست که لزوماً نتوان با متحدان آن به گفت وگو پرداخت.»

میشائل تومان

منبع؛ Zeit Online