پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مزایای هژمونی
این روزها انزواطلب نامیده شدن مانند منکر تغییرات آب و هوایی یا بنیادگرا بودن در بازار آزاد است. در نظر افراد عاقل، کم و بیش قبل از شروع، بحث را باختهاید. اما، اکنون که جنگ سرد به پایان رسیده است، کاملا معقول است که آمریکاییها از خود بپرسند که آیا دارای بیشترین قدرت شدن در جهانی ناسپاس، ارزش تلاش کردن را داشت؟
آنها چرا باید از کشتیرانی در تنگه مالاکا محافظت کنند یا دیکتاتورهای کشورهای دور دست را تنبیه کنند وقتی که خود نگرانیهایی مانند لایحه بهداشت، درمان و کسری بودجه دارند؟ برای پاسخ دادن به این پرسشها باید سیستم قاعدهمندی را که کشورهای پیروز پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کردند، بررسی کنیم. این سیستم هنوز به شیوههای بسیار به آمریکاییها سود میرساند. همچنین برای مردم بسیاری نیز سودمند است چه آمریکا را دوست داشته باشند چه از آن متنفر باشند.
با خود قدرت شروع میکنیم. والتر راسل مید، نویسنده و استاد دانشگاه، چهار نوع قدرت را تعریف میکند. قدرت بیامان نیروی نظامی به عنوان پایه و اساس عمل میکند. قدرت چسبنده سرزندگی اقتصادی، به دیگران برای پیوستن به سیستم پاداش میدهد و خروج از آن را برای آنها پرهزینه میکند، قدرت دلپذیر ارزشها، آنها را جذب میکند و الهامبخش آنها است. نوع چهارم برگرفته از اثر جوزف نای دانشمند علوم سیاسی، قدرت هژمونی است که برخی مواقع برتری نامیده میشود.
از دیدگاه ژئوپلتیک برتری یک کارت کامل در بازی بینگو است. یک کشور در ازای به دست آوردن دیگر انواع قدرت به عنوان جایزه این شانس را خواهد داشت که دستور کار را تعیین کند. برتری دولت را جذاب میکند. دیگر دولتها میخواهند حمایت آن را به دست آورند و از حسننیت آن منتفع شوند. حمایت آنها شکلی از رضایت است که به سیستم مشروعیت میدهد. در صحنه جهانی، کشور هژمون به کشوری تبدیل میشود که سرهنگ ادوارد هاوس، دوست و مشاور رییسجمهوری وودرو ویلسون، آن را«ژیروسکوپ نظم جهانی» مینامد.
آمریکا در بازی برتری مزیتهایی دارد. نخست جغرافیا است. خودکفایی آمریکا را ایمن میکند، درحالی که دیگر قدرتهای بزرگ مجبورند در برابر همسایگانشان از خود دفاع کنند. حتی بریتانیا در اوج امپراتوری خود در قرن نوزدهم برای متوقف کردن هر کشور مسلط بر قاره اروپا به دردسر میافتاد. درعوض، آمریکا در شمال و جنوب دوستانی دارد و از شرق و غرب به اقیانوس منتهی میشود. اروپاییان محتاط در برابر روسیه، یا آسیاییهای نگران از چین از آمریکاییها کمک میخواهند و آمریکاییها مطمئن هستند که در دیگر سوی جهان خانهای امن برای بازگشت دارند. دوم تاریخ است. آمریکا سیستم امروزی را از ویرانههای جنگ جهانی دوم بنا کرد. به دلیل اینکه دیگر قدرتها از توان افتاده بودند و اتحاد جماهیر شوروی همچنان قوی بود، آمریکا توانست با حسن سابقه وارد عمل شود. درسهای صلح موقت فاجعهبار سال ۱۹۱۸ برای روزولت و بعد از او ترومن این بود که کشورهای شکستخورده باید به دموکراسیها تبدیل شوند و به سمت صلح سوق داده شوند نه اینکه اخراج شوند. آنها این مساله را خارج از بلوک کمونیست از طریق سیستم تجارت آزاد، اتحادها و امنیت جمعی محقق کردند به این صورت که همه برای پیشرفت ایستادگی کردند و آمریکا ضامن این پیشرفت بود.
آمریکا همچنین از ایدئولوژی ممتاز سیاسی و نهادهایش سود میبرد. اینها که به جای خطوط نبرد فاتحان و تبار پادشاهان براساس ایدههای روشنفکری بنا نهاده شدهاند، قدرت را بین ایالتها و شاخههای دولت فدرال توزیع کردند. به همراه مذهب سنتی مخالف، این مساله به این معنی است که در زمان صلح ایالات متحده تقریبا در وضعیت پایدار آشفتگی قرار دارد که حتی زمانی که در خارج خطر میکند، مشاهده میشود. رابرت کاگان، تاریخدان آمریکایی، مینویسد: «آمریکاییها، در سیاست خارجی تکه تکه هستند. اول بیمیلند بعد پرخاشگر،روی سوئیچ خوابیدهاند، بعد به سرعت استارت میزنند، بیتفاوتند بعد آزرده و دوباره بیتفاوت، آنها یک قدرت انقلابی هستند، اما فکر میکنند یک قدرت وضع موجودند.»
مسالهای که وجود دارد این است که آمریکا نه میخواهد و نه میتواند کشورهای دیگر را فتح یا اداره کند. بلندپروازیهای متعادل این هژمون به سیستم کمک میکند رضایت گسترده در خارج را جلب کند. آمریکا همچنین تفکیک اولیه قوا را برای جهان ایجاد کرده است. به جای اینکه همه چیز را از واشنگتن اداره کند، سازمانهایی را مانند سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهانی و صندوق بینالمللی پول به وجود آورده است.
این سازمانهای بینالمللی تریبونی برای اعضا هستند نه یک دولت جهانی. این سازمانها در نظر برخی غوطهور شدن در ایدهآلهای غربی است و برخی دیگر به راحتی آنها را نادیده میگیرند
(مثل عربستان سعودی که کرسی شورای امنیت را نپذیرفت) و برای گروه دیگر تخطی از حاکمیت است. اما این سازمانها سیستم را به هم متصل نگه میدارند، زیرا به دیگر کشورها امکان اظهار نظر میدهند و زمانی که توافق امکانپذیر است، مکانیزم آمادهای برای همکاری ارائه میدهند. درحقیقت، سیستم به طور چشمگیری خوب عمل کرده است. نگرانی عمده در اروپا پس از جنگ جهانی دوم، سومین تلاش آلمان برای غلبه بر دیگر کشورها بود. اما آمریکا توانست از طریق اطمینان دادن به کشورهای اروپایی در برابر تهدید آلمان و حمایت از آنان در برابر تجاوز شوروی، صلح را حفظ کند. آلمان و ژاپن سرانجام عنوان قدرت بزرگ را دوباره به دست آوردند، اما این بار آنها به طور صلحآمیز درون سیستم رشد کردند.
آمریکا نیز از این برتری مزایای پایداری به دست آورده است. از جنگ در اروپا و بعد از جنگ کره در سالهای ۵۳-۱۹۵۰، در آسیا چشم پوشید. آلمان و ژاپن به بازارهای ایالات متحده و بخش مهمی از دفاع در برابر کمونیسم تبدیل شدند. آمریکا با جلوگیری از ترس بیمورد درباره مالکیت خارجی داراییهای حساس، موجب رشد ثروت آلمان و ژاپن شد و این مساله جایگاه آمریکا را در جهان تقویت کرد.
درواقع، لیبرالیسم اقتصادی و فلسفی که زیربنای اعتقادی آمریکا را تشکیل میدهد، آنقدر مانوس بود که در نظر بسیاری در غرب همچون یک ایدئولوژی نبود. پس از فروپاشی شوروی جبرلیبرال قوت گرفت. این تفکر وجود داشت که سرمایهداری استانداردهای زندگی را ارتقا داده است به طوری که آموزش بهبود یافته و درنتیجه بهرهوری افزایش یافته است و درنهایت مردم خواهان دموکراسی شدهاند. وعده این«همگرایی دموکراتیک» این بود که عرصه بینالملل صلح و موفقیت سازگار با خود را به وجود خواهد آورد. همانطور که جهان به سمت صلح ابدی به تصویر کشیده شده توسط کانت پیش میرود، هژمون نیز به سمت بازنشستگی خواهد رفت.
اما سیستم بدون استفاده از قدرت آمریکا فرسوده خواهد شد. اگر آمریکا تضعیف شود یا عقبنشینی کند، ارزشهایش نیز به همراه قدرتش تحلیل میرود. برژینسکی در کتاب جدید خود برخی از این ریسکها را برشمرده است. قدرتهای منطقهای برای به دست آوردن برتری و اثبات ادعاهای تاریخی خود به رقابت خواهند پرداخت. حکومتهایی مانند گرجستان، تایوان و اوکراین که در سایه همسایهگان بزرگ خود زندگی میکنند، به شدت آسیبپذیر خواهند بود. حکومتهای استبدادی مانند چین و روسیه نمیخواهند شاهد کنار گذاشته شدن حاکمان خودکامه باشند. بنابراین کودتاها به عنوان مسالهای داخلی تعریف خواهند شد. مناقشات مربوط به قلمرو در مکانهایی مانند دریای جنوبی چین که امروزه آمریکا اصرار دارد باید ازطریق دیپلماسی حل شود، ممکن است از طریق زور حل و فصل شود. اگر نیروهای دریایی هند و چین متقاعد شوند که آمریکا نمیتواند مسیر این دریا را باز نگه دارد، خود برای این کار اقدام میکنند و این مساله درنهایت به رقابت نظامی بین دو کشور هستهای تبدیل خواهد شد.
دلایل بسیاری وجود دارد که آمریکاییها تصور کنند برتری برایشان نفع دارد. توانایی تعیین دستور کار و شکل دادن به ائتلافها یک مزیت بزرگ است. همچنین، موفق بودن در سیستمی که به طور گسترده براساس جهانبینی آمریکا کار میکند، برای این کشور اهمیت دارد. اما، رهبری جهان نیازمند حفاظت دائمی است. چارلز کاپچان، استاد دانشگاه، مینویسد: «دموکراسی و بازارهای آزاد به شدت گسترش یافته به این دلیل که ناوهای هواپیمابر آمریکا از آنها دفاع کردهاند.» این مساله به ویژه زمانی درست است که توازن قدرت درحال تغییر است، درست مثل اکنون. برخی از قدرتهای نوظهور به سیستمی که در واشنگتن ساخته شده است نگاه میکنند تا ببینند درون آن چه چیزی برایشان وجود دارد. چین در صدر این قدرتها قرار دارد.
مترجم: رفیعه هراتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست