دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

دیوبندیه, پشتونیسم, طالبانیسم


دیوبندیه, پشتونیسم, طالبانیسم

احتمالا نوپایی این جنبش و نیز عدم استقرار کامل آن در افغانستان و شکل نگرفتن یک دولت آرمانی مورد نظر آنها که زمینه را برای اعمال سیاستهای واقعی جنبش فراهم سازد, سبب گردیده است تا افکار جنبش به روشنی برای همگان روشن نگردد و یا اینکه در خارج از مرزهای افغانستان, به خوبی انعکاس نیابد

پس از اینکه جنبشی به نام «طالبان» در پاییز ۱۳۷۳ از مرز «سپین بولدک» پیشروی سریع و غیرقابل انتظار خود را به سوی شهر مهم و استراتژیک قندهار، موطن سلاطین ۲۵۰ ساله افغانستان شروع نمود؛ حرکت آنها، ناظران و تحلیلگران داخلی و خارجی را سخت دچار شگفتی ساخت. کمتر کسی می توانست تصور نماید که جنگهای دامنه دار داخلی در افغانستان که تاکنون تلفات و ویرانیهای بی شماری را به همراه داشته است، بدون اینکه تغییری در توازن قوا بین طرفهای درگیر به وجود آورده باشد، روزی به دست یک گروه ناشناخته و نوپا به پایان خود نزدیک شود.

جنبش طالبان بر خلاف تصور تمامی محافل سیاسی جهان که همواره در پی راه حلهای شکست خورده (سیاسی) در این کشور بودند، بر روش نظامی گری پافشاری نموده و به دور از هیاهوی داخلی و بیرونی به لشکرکشی های خود در ولایات مختلف این کشور ادامه داد و پس از چهار سال جنگ و گریز، سرانجام توانست مهمترین پایگاههای احزاب جهادی را فتح نموده و حضور خود را در غرب (هرات)، شمال (مزارشریف و شبر غان) و مرکز (بامیان و هزارجات) و مهمتر از همه در کابل، پایتخت افغانستان تا حدودی تثبیت نماید.

ظهور ناگهانی این گروه در معادلات سیاسی و نظامی افغانستان و موفقیتهای نظامی آن در ۹۰ درصد از خاک این کشور، حدسها و احتمالات زیادی را درباره ماهیت، نیت و اهداف و روابط خارجی آنها به وجودآورده است. تحلیلگران سیاسی، مطالب فراوانی در زمینه ابعاد سیاسی این جنبش و پیامدهای احتمالی آن در منطقه، به بیان وقلم درآورده و احتمالات متعددی را در این خصوص ابراز داشته اند. و از طرف دیگر، افکار سخت گیرانه مذهبی جنبش طالبان که تحت عنوان (اجرای احکام شریعت) و تشکیل دولت ناب اسلامی به اجرا گذاشته می شود، تشویشهای بیشتری را در داخل کشور و منطقه باعث گردیده است. اما علی رغم نگرانیهای به وجود آمده از ناحیه افکار سخت گیرانه و انعطاف ناپذیر رهبران این گروه که ریشه اصلی در نگرانیهای سیاسی ناشی از این جنبش به شمار می رود، تحلیلها و ارزیابیهای کمتری در خصوص افکار و عقاید آنها به عمل آمده است.

احتمالا نوپایی این جنبش و نیز عدم استقرار کامل آن در افغانستان و شکل نگرفتن یک دولت آرمانی مورد نظر آنها که زمینه را برای اعمال سیاستهای واقعی جنبش فراهم سازد، سبب گردیده است تا افکار جنبش به روشنی برای همگان روشن نگردد و یا اینکه در خارج از مرزهای افغانستان، به خوبی انعکاس نیابد.

با وجود همه این ابهامات و محدودیتها، جا دارد که در خصوص تفکر سیاسی مذهبی جنبش طالبان توجه لازم به عمل آمده و زوایای فکری آنان به بحث و بررسی گرفته شود. مقاله حاضر با توجه به ضرورت ارزیابی مبانی فکری و اعتقادی جنبش طالبان که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است، هم خود را بر این مهم معطوف داشته و از ارزیابی ابعاد سیاسی و وابستگی های خارجی و سیاستهای کشورهای منطقه و جهان که احتمالا در شکل گیری طالبان نقش داشته اند، چشم پوشی می کند.

ارزیابی ما از مبانی فکری جنبش طالبان بر دو محور تمرکز خواهد یافت؛ یکی محور مذهبی و دینی؛ دوم، محور قومی و قبیله ای؛ زیرا ما معتقدیم که سنتهای قبیله ای که طالبان از میان آن برخاسته، تاثیر قابل توجهی در تفسیر دینی طالبان از مذهب داشته است. اما از این نکته نبایدغافل شد که دسترسی به منابع مورد نیاز، امری بسیار دشوار و بعضا ناممکن بوده است؛ لذا نوشتار حاضر صرفا گامی ابتدایی دراین زمینه شمرده شده و انتظاری بیش از این نخواهد داشت.

«تفکر» اصولا پدیده آنی و ناگهانی نیست که به دور از هر عامل دیگری ناگاه به صورت جامع و مانع در نقطه ای به ظهور رسد و سپس به سرعت گسترش پیدا کرده و محیط اطرافش را تحت تاثیر جاذبه هایش قرار دهد. تفکر و اندیشه، جریانی است که طی یک دوران طولانی بر اثر فراهم شدن زمینه ها وشرایط اجتماعی و زمانی به تدریج انسجام حاصل نموده و شکوفامی شود. ارزیابی هر جریان فکری، نیازمند مطالعه پیشینه تاریخی، شرایط اجتماعی و عوامل زمانی و مکانی متعلق به آن جریان فکری می باشد.

بنابر این، اگر بخواهیم یک ارزیابی کوتاه از تفکر و مبانی فکری جنبش طالبان به دست دهیم، ابتدا ضروری است به بررسی اندیشه های رایج در محیط ظهور و انعقاد هسته اولیه طالبان پرداخته و ارتباط حال و گذشته طالبان و همفکران آن رابا محافل فکری و آموزشی آنان و نیز زمینه ها و شرایط زمانی ومکانی ذی دخل در تاثیرپذیری فکری آنها را بازگو نماییم و پس از ارزیابی کوتاه از بستر فکری طالبان، به بررسی اصل تاثیرپذیری فکری و مبانی تفکر آن، که محصول شرایط و عوامل نامبرده می باشد، بپردازیم. در این بخش از این مقاله، مطالب ما پیرامون همین دو محور مطرح خواهد شد.

جنبش طالبان، جنبشی است تشکیل یافته از علما و طلاب مدارس دینی افغانی که عمدتا در پاکستان تحصیل کرده اند. تعداد این محصلین علوم دینی که در دو دهه اخیر در داخل شهرهای پاکستان و اردوگاههای متعلق به مهاجرین در دو ایالت «بلوچستان» و «سرحد» مشغول فراگیری علوم قرآنی و حدیثی بوده اند، به هزاران نفر می رسد. پس از کودتای سال ۱۳۵۷ در افغانستان و اشغال این کشور به وسیله ارتش اتحاد شوروی سابق در زمستان سال ۱۳۵۸، صدها هزار شهروند افغانی ازشهرها و روستاهایشان به جانب پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجرین، اکثرا در داخل اردوگاههایی که از طرف دولت پاکستان وسازمان ملل با حمایتهای وسیع مالی کشورهای غربی و عربی تاسیس شده بود، اسکان داده شدند. نسل جدید این مهاجرین که در اردوگاه ها و یا شهرهای پاکستان نشو و نما یافته بود، به راحتی جذب مدارس دینی موجود در این کشور گردیده و در آنجا مشغول فراگیری علوم دینی گردیدند.

گرایش نسل جدید خانواده های مهاجرین به مدارس علوم دینی، دلایل ایدئولوژیکی و اجتماعی متعددی داشت. مدارس و دانشگاههای دولتی افغانستان به دلیل گرایشهای فکری و انحرافی، خاطره ناخوشایندی در میان شهروندان این کشور از خود به یادگار گذاشته بود؛ خصوصا پس از تسلط چپ بر افغانستان، مدارس دولتی، نمادی از اندیشه های چپی و ضد دینی شناخته می شد. از طرف دیگر، در صفوف مجاهدین و مبارزین، حضور گسترده و بسیار فعال علما و طلاب جوان که در دفاع از دین و وطن و استقلال کشور، دوشادوش سایر مردم به جهاد اشتغال داشتند، جلب توجه می نمود، اینان، علما و طلابی انقلابی بودند که اکثرا نقش پیشاهنگی قیام و مبارزه را نیز دارا بودند. از یک سو، حاکمیت فضای ایدئولوژیکی بر ملت به ویژه بر مجاهدین و پیشاهنگ شدن روحانیت در هدایت نهضت، نقش مدارس دینی و تحصیل یافتگان آن رادر سطح جامعه به شدت افزایش داده و از طرف دیگر، هجوم گسترده مهاجرین به پاکستان، محدودیتهای فراوانی را در زمینه مدارس جدید داخل اردوگاهها ایجاد نمود؛ به طوری که امکانات محدوداین مدارس جدید، توان پوشش دادن کامل نوجوانان و جوانان مهاجررا دارا نبود. این در حالی بود که مدارس دینی با کمترین امکانات خویش، می توانست بیش از ظرفیت واقعی خود، طلبه ودانش آموز دینی جذب نماید.

احزاب تندرو اسلامی پاکستان؛ مانند: جمعیة العلماء اسلام، جماعت اسلامی و جمعیت اهل حدیث، تحت تاثیرانگیزه های دینی و نژادی (پشتون گرایی) به کمک مهاجرین افغانی شتافته و مدارس و مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آنها تاسیس نمودند و یا اینکه آنها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند. دهها مدرسه که به وسیله جمعیة العلمای پاکستان (احتمالا جمعیة العلماء اسلام نه پاکستان) بنیادگذاری شده بود، جوانان افغان را به خود جذب کردند.

افغانها نیز از اینکه مدارس فوق الذکر، مجانی بوده و در آن، قرآن کریم و مسایل دینی تدریس می شد، به این مدارس پیوستند. بنابر این، اولین آموزه های فکری طالبان در این مدارس انجام گرفت و طالبان نیز شدیدا تحت تاثیر مواد آموزشی آنها واقع شدند. قبل از شروع به هر نوع بررسی در خصوص چگونگی ارتباط طالبان با این مدارس و نیز نقش مدارس نامبرده در تربیت فکری طالبان لازم می نماید تحلیلی کوتاه از جریانهای فکری اسلامی در کشور پاکستان به عمل آورده و جایگاه جمعیة العلمای اسلام وجناح فکری مربوط به آن را در میان سایر جریانهای اسلامی مطرح در این کشور، روشن سازیم.

در یک تقسیم بندی کلی و عمومی، می توان سه جریان فکری اسلامی عمده را در این کشور ملاحظه نمود که منشا اولیه تمامی آنها، در تفکر اسلامی به هند بزرگ (قبل از تجزیه به هند، پاکستان و بنگلادش) برمی گردد.

جریان اول، جریان بنیادگرایی افراطی است که ریشه در افکار و اندیشه های شاه ولی الله دهلوی (۱۷۰۳ - ۱۷۶۲) دارد. نهضت شاه ولی الله، در آغاز یک نهضت فکری فرهنگی بود که اصلاح افکار دینی و خرافات زدایی را از زندگی جامعه مسلمانان هند، هدف اساسی خود قرار داده بود اما پس از او، پسرش شاه عبدالعزیز (۱۷۴۶ - ۱۸۲۴) و نوه اش، شاه اسماعیل (۱۷۸۱ - ۱۸۳۱)، آن را به یک جنبش اجتماعی سیاسی تبدیل کرده و علیه سلطه انگلستان موضع گرفتند.

در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی، یکی از علمای برجسته پیرو نهضت شاه ولی الله، به نام محمد قاسم نانوتوی در سال ۱۲۸۴ ه (۱۸۶۷م) مدرسه معروف (دیوبند) را در قصبه ای به همین نام، در ایالت اتارپرادیش هند بنیانگذاری کرد. مدرسه «دیوبندی» به تدریج تبدیل به یک مکتب فکری ویژه ای گشت که تا امروز، به افراد تحصیل کرده در آنجا و یا وابسته به طرز تفکر آن عنوان «دیوبندی» اطلاق می شود.

بنیان گذاران این مدرسه، حنفیانی سخت گیر و دقیق بودند و در مبادی تعلیم و جزم اندیشی، برعقاید و مذاهب کلامی اشعریه و ماتریدیه مشی می کردند.... مدرسه آنها، تجدید حیات علوم کلامی در هند مسلمان را وجهه (همت خود قرار داد و دانش های جدید را از مواد درسی خود حذف کرد. (مکتب دیوبندی پس از اینکه رنگ سیاسی نیز پیدا نمود، علمای وابسته به آن با همکاری تعدادی از علمای وابسته به جناحهای دیگر، گروه (جمعیة العلمای هند) را در سال ۱۹۱۹ به وجود آوردند. پس از تجزیه هند و به وجود آمدن پاکستان، شاخه انشعابی آن، تحت عنوان (جمعیة العلمای اسلام، فعالیتهای خودرا در پاکستان فعلی ادامه داد.

جمعیة العلمای اسلام به رهبری مؤسس جدید خود، مولانا بشیر احمد عثمانی به حزب سیاسی مذهبی دیوبندی ها تبدیل شد. این حزب، امروز به دو گروه اکثریت و اقلیت تقسیم گردیده است. رهبری جناح اکثریت را مولانا فضل الرحمان و رهبری جناح اقلیت را مولانا سمیع الحق به عهده دارد. این دو رهبر، هر دو متعلق به گروه قومی پشتون هستند و از لحاظ فکری، طرفداران سرسخت قرآن و سنت و سیره خلفا و صحابه و معتقدبه نظریات علمای سلف و مخالف با اجتهاد و تجدد به شمار می روند.

روابط این دو رهبر پشتون تبار دیوبندی با گروه طالبان بسیار عمیق و ریشه دار است که بعدا پیرامون آن توضیح بیشتر خواهیم داد. دومین جریان فکری در پاکستان، جریان مولاناابو الاعلی مودودی (۱۹۰۳ - ۱۹۷۹) است که با اندک تسامح می توان آن را جریان (اخوانی) در این کشور نامید.

مولانا مودودی علی رغم اینکه شخصیتی بنیادگرا و تا حدودی متاثراز افکار اصلاحی شاه ولی الله دهلوی در قرن هیجدهم میلادی است؛ اما با وجود این، میان اندیشه و روش سیاسی او با جمعیة العلمای اسلام تفاوت زیادی مشاهده می شود. مودودی معتقد به برخورد نقادانه با تاریخ صدر اسلام بوده و در باره نوع حکومت اسلامی، از (جمهوری الهی) (تئوکراسی جمهوری) نام برده است.

مودودی در کنار تفکر سلفی گری، از نوعی پذیرش روشهای معاصر در نظام سیاسی غافل نمی باشد. او به نظام چند حزبی و انتخابات آزاد اعتقاد کامل داشته و استفاده از شیوه های دولت داری مدرن را در حکومت دینی تجویز می نمود و می گفت:

تشخیص دادن افرادمورد اطمینان در محیط ما، با آن راهی که مسلمانان اولیه اسلام می پیمودند، امکان ندارد... بنابراین، باید طبق مقتضیات زمان خود، راههایی را به کار بریم...

مودودی در سال ۱۹۴۱ میلادی گروه (جماعت اسلامی پاکستان) را بنیانگذاری نمود. این حزب، امروز بزرگترین حزب اسلامی در پاکستان به شمار می آید. رهبری کنونی «جماعت اسلامی» را قاضی حسین احمد به عهده دارد. قاضی حسین احمد طرفدار وحدت اسلامی و مبارزه با نفوذ فرهنگ غربی است؛ اما روش مبارزاتی او کاملا مسالمت آمیز و غیر انقلابی بوده و تحول فکری فرهنگی را قبل از هر نوع تحولی در نظام سیاسی، لازم و ضروری می شمارد. جماعت اسلامی در دوران جهاد افغانستان از جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی و حزب اسلامی حکمتیار قویا حمایت می نمود.

سومین جریان اسلامی در پاکستان جریان سید احمدخان (۱۸۱۷ - ۱۸۹۸) است. سید احمدخان الگوی مسلمان لیبرال در محافل روشنفکری پاکستان شناخته شده است. او معتقد به مراجعه مستقیم و بدون واسطه به قرآن به عنوان بهترین راه شناخت دین بوده و نقش سنت و اجماع را در منبع شناسی دین مورد تردید قرار می داد.

سید احمدخان تحت تاثیر مکتب عقل گرایی و فلسفه طبیعی قرن نوزدهم اروپا قرارداشت و قرآن را تفسیر علمی می نمود. مهمترین ویژگی در تفکر احمدخان، گرایش او به نوگرایی غرب بود. گرایش غربی گرایانه سید احمدخان، انگیزه خصومت مسلمانان سنت گرا با او گردید و سرانجام او را متهم به ارتداد و انحراف از دین نمودند. مسلمانان روشنفکر دانشگاهی و تا حدودی «مسلم لیگ» (اگر آن را یک حزب صرفا ملی ندانیم) از هواداران جریان سوم به شمارمی روند.

این سه جریان فکری همان طوری که اشاره گردید، هر یک به نحوی ریشه در افکار علمای مسلمان هند در دوران حت سلطه بریتانیا داشت که عمدتا به افکار شاه ولی الله برمی گشت؛ اندیشه های اصلاحی شاه ولی الله، منشا پیدایش گرایشهای متعدد و مختلف در شبه قاره شد. اما آنچه پایه واقعی اندیشه دینی شاه ولی الله را تشکیل می داد، سلفی گری یا بنیادگرایی از نوع مشابه وهابیت بود؛ تا آنجا که دولت استعماری بریتانیا او را متهم به وهابیت کرد.

این سه جریان فکری اسلامی به طور کل، اکثریت عمده مسلمانان پاکستان را در برمی گیرند و از لحاظ صنفی، دربرگیرنده اصناف حوزوی، دانشگاهی و بازاری هر سه می باشد. اما با وجود این تقسیم بندی سه گانه از جریانهای فکری اسلامی در این کشور که جنبه عمومی داشت، تقسیم بندی دیگری نیز وجود دارد که مربوط به مدارس دینی و علما و روحانیون مذهبی می شود. شهرت و رسمیت تقسیم بندی دوم در خصوص محافل حوزوی و مذهبی، بسیار قابل توجه می باشد. در این تقسیم بندی اخیر، اکثر مدارس و علمای دینی سنتی، از لحاظ گرایش های کلامی و فقهی به دو گروه عمده و مهم تقسیم می شوند، گروه «دیوبندی» و گروه «بریلوی».

این دو گروه، نماینده دو نوع تفکر کلامی و فقهی (در چارچوب فقه حنفی) است که هر یک به تدریج دارای حزب سیاسی مستقلی نیز گردیدند. دیوبندیها از نظر اعتقادی، شباهت کلی به وهابیت پیدا کرده اند. آنها مانند وهابیت، در برابر سایر فرقه های اسلامی، حساسیت زیادی نشان داده و از (توحید و شرک) تفسیر ویژه ای ارائه می دهند؛ اما بریلویها حالت انعطاف پذیری بیشتری داشته و از (توحید و شرک) هیچ گاه تفسیر سخت گیرانه و مغایر با مشهور ارائه نمی دهند. بریلویها تا حدودی، گرایشهای صوفیانه دارند. و در اعتقاد به «اولیاء الله» نزدیک به کلام شیعی می اندیشند. مؤسس مکتب بریلوی، شخصی به نام احمد رضاخان بریلوی (۱۸۵۶ - ۱۹۲۱) بود. مکتب بریلوی در واکنش نسبت به جنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفت با عقاید دینی شاه ولی الله، شاه اسماعیل و علمای دیوبندی پدیدار شد.

نماینده سیاسی این مکتب در پاکستان، گروه «جمعیة العلمای پاکستان» به رهبری مولانا شاه احمد نورانی و عبدالستار نیازی می باشد. مکتب «دیوبندی» در پاکستان کنونی، نماینده (دین رسمی) به شمار می آید و دارای اکثریت در میان مسلمانان اهل سنت است.

طرفداران دیوبندی در این کشور، همواره در حال افزایش بوده است؛ به ویژه در دو دهه اخیر، رشد دیوبندیها به دلیل رشد بنیادگرایی اسلامی در منطقه و سرمایه گذاری های وسیع عربستان و همچنین حمایتهای دولت ضیاءالحق و جناح او از آنها، سرعت بیشتری یافته است.

عمده ترین گروههای وابسته به مکتب دیوبندی در پاکستان؛ عبارتند از: «جمعیة العلمای اسلام»، «سپاه صحابه» و «جمعیت اهل حدیث». این سه جناح، متعلق به مکتب دیوبندی و دارای عقاید مشابه و شعارهای یکسان و حامیان خارجی واحدی هستند. تنها تفاوت این سه جناح در این است که «جمعیة العلمای اسلام» به رهبری فضل الرحمان و سمیع الحق، به صورت یک حزب سیاسی وارد صحنه سیاسی کشور گردیده است؛ در صورتی که «سپاه صحابه» و «اهل حدیث» به ترتیب به فعالیتهای نظامی و فرهنگی رو آورده اند. هماهنگی داخلی این سه گروه در مبارزه علیه مخالفانشان بسیار قابل توجه می باشد.

جنبش طالبان افغانستان با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگی دارد و از حمایتهای معنوی و مادی و حتی انسانی همه آنها در این چند سال برخوردار بوده است. در عین حال، این ارتباط با «جمعیة العلمای اسلام» به دلیل عوامل فرهنگی، زبانی و نژادی و نیز تجربه سیاسی در عمل بیش از دو گروه دیگر بوده و هست.

مولانا فضل الرحمان و سمیع الحق، هر دو پشتون تبار بوده و در ایالتهای بلوچستان و سرحد که موطن اصلی پشتونهای پاکستان به شمارمی آید، دارای نفوذ فوق العاده ای هستند. طلاب علوم دینی افغانستان، رابطه تاریخی دیرینه ای با مدارس دیوبندی در شبه قاره هند داشته اند. قبل از تجزیه هند و به وجود آمدن کشوری به نام پاکستان در سال ۱۹۴۷، اکثر طلاب اهل سنت افعانستان برای ادامه تحصیل به مدارس دیوبندیه در هند می رفتند. عزیز احمدهندی در این باره چنین می گوید: از سرتاسر هند و از جنوب آفریقا، مالایا، آسیای مرکزی و ایران به خصوص افغانستان محصلینی به دیوبند آمدند.

در دوران مولانا محمود الحسن (۱۸۵۰ ۱۹۲۱) که یکی از برجسته ترین علمای نسل دوم مکتب دیوبندی به شمار می آید، مدارس دینی زیادی با تفکر دیوبندی در یالت سرحد پاکستان، تاسیس شد. همزمان با این دوره، مدارس متعلق به اهل حدیث (جناح دیگر وابسته به دیوبند) نیز در ایالت سرحد شمال غربی بر فعالیتهای خود افزودند و مدارسی را در اترک، اکوره و در دره کتر... ایجاد کردند.

پس از به وجود آمدن کشور پاکستان، بیشترین طلاب اهل سنت افغانستان، مسیر خود را از هند به ایالت سرحد شمال غربی پاکستان تغییر دادند. ایالتهای جنوبی و شرقی افغانستان عمدتا با مدارس ایالت سرحد پاکستان ارتباط برقرار کرد؛ در حالی که ولایات جنوب غربی و غربی این کشور با مدارس ایالت بلوچستان پاکستان ارتباط برقرار نمود. نفوذ فرهنگی مدارس پاکستان در افغانستان، از این زمان به بعد کاملا محسوس است. آثار علمای بزرگ دیوبندی از عربی و اردو به پشتو ترجمه گردیده و در افغانستان به چاپ می رسید.

عزیزالرحمان سیفی از مترجمین معروف آثار سلیمان ندوی و شبلی نعمانی، نقش مهمی در این امر داشته و ترجمه های او در دهه ۱۳۴۰و ۱۳۵۰ به وسیله «پشتو تولنه» در کابل انتشار یافت.

رگه های تفکر دیوبندی از این زمان به تدریج وارد افغانستان گردید؛ اما بیگانگی آن با دین رسمی افغانستان، مانع از مقبولیت آن در سطح وسیع می گردید. آلیور روا محقق و کارشناس غربی مسائل افغانستان درباره نفوذ تفکر دیوبندی در این کشور در قبل ازانقلاب چنین می نویسد: بعد از تجزیه هند در سال ۱۹۴۷، بسیاری از طلاب افغانی به مدارسی که در نزدیک آنها در ایالت سرحد شمال غربی ایجاد شده بود، رفتند. آنها عمدتا پشتون و بعضا نورستانی و بدخشانی بودند. برخی از آنان به ایدیولوژی اهل حدیث گرویدند و هنگام بازگشت به افغانستان، در مقابل تصوف و مذهب حنفی مبارزه کردند. مثلا زیارتهای محلی را تخریب می نمودند. حنفیها معمولا آنها را «وهابی» می نامیدند؛ لکن آنها، خود را سلفی می خواندند.

ارتباط فکری بین طلاب و علمای افغانستان از یک طرف و مدارس تحت نفوذ مکتب دیوبندی در پاکستان از طرف دیگر، در طول دهه های گذشته کم و بیش برقرار بوده است. این ارتباط، تا قبل از دوران جهاد افغانستان، حالت طبیعی و آرامی داشت؛ اما پس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شده و روند شتاب آلودی به خود گرفت. شتاب این روند زمانی بیشتر محسوس گردید که پاکستان و عربستان تصمیم گرفتند به جای حمایت از احزاب میانه رو اسلامی در قضیه افغانستان، از احزاب تندرو اسلامی حمایت به عمل آورند. پس از همین مساله بود که جمعیة العلمای اسلام و اهل حدیث با پشتوانه مالی و سیاسی قوی، طرحهای بنیادی و درازمدتی را برای مهاجرین و مجاهدین افغانی روی دست گرفته و با حوصله مندی تمام، برای اجرای کامل آن وارد عمل شدند. «اهل حدیث» با حمایتهای مالی و فکری مؤسسات خیریه عربستان، علاوه بر توسعه برنامه های فرهنگی و آموزشی خود در داخل پاکستان، و در ولایتهای شرقی افغانستان نیز وارد فعالیت گردید.

هواداران افغانی اهل حدیث در ولایتهای کتر و بدخشان و مناطق نورستان شمالی، امارتهایی به سبک دولت وهابی عربستان تاسیس نمودند. مولوی افضل که ابتدا در دیوبند و سپس در اکوره (ایالت سرحد پاکستان) تحصیل کرده بود، پس از بازگشت در منطقه اصلی خود، بارگ متل، دولت اسلامی افغانستان را تاسیس کرده و قبیله کاتی را به وهابیت سوق داد. یکی از شاگردان مولوی افضل به نام مولوی شریقی (sharigi) امارت وهابی خود را در اطراف ارگو در استان بدخشان ایجاد کرد، و در (کتر) مولوی جمیل الرحمان تحصیل کرده مدرسه ثلثین پیشاور، دولت «وهابی» را در دره پیچ بنیان نهاد. این افراد، همزمان با فعالیتهای نظامی سیاسی به فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی نیز اشتغال داشتند؛ اما رقابتهای سیاسی با دیگر فرماندهان محلی که وابسته به احزاب دیگر مجاهدین بودند، مجال زیادی به این مولویها نداده و سرانجام دو نفر اخیر به قتل رسیدند.

«جمعیة العلمای اسلام» شاخه فضل الرحمان نیز در طول دوره جهاد و دهه پس از آن، دامهای گسترده ای را در یالت بلوچستان و سرحد برای شکار نسل جوان مهاجرین گسترانیده بود. جمعیة العلمای اسلام در طول سالهای جهاد، رابطه نزدیکی با مجاهدین به ویژه «حرکت انقلاب اسلامی» مولوی محمد بنی محمدی و قوم درانی در ولایات قندهار و هلمند داشته است. این حزب از لحاظ فکری، شاخه «جمعیت طلبای حرکت انقلاب اسلامی» را که در بلوچستان مرکزیت داشت، تغذیه می کرد.

طلاب وابسته به حرکت انقلاب اسلامی و متاثر از تفکر دیوبندی، در سخت گیری بر حفظ ظواهر اسلامی و مخالفت با وسایل صوتی در جبهه های مجاهدین در دوران جهاد شهرت داشته و با هر نوع تمایلات غیر شرعی شدیدا مقابله می نمودند. رفتار خشونت آمیز و سخت گیرانه طالبان و حرکت انقلاب اسلامی در برخی مناطق افغانستان در زمان جهاد زبانزد همگان بود. اما آنچه سرانجام از طالبان و حامی پاکستانی آنان، «جمعیة العلما» چهره ای قهرمان و ناجی به تصویر کشید، تحولاتی بود که پس از سال ۱۳۷۳ در صحنه نظامی سیاسی افغانستان نمایان گشت.

در این تحولات«جمعیة العلماء» از لحاظ فکری و ایدیولوژیکی و حتی عملی نقش کلیدی در بسیج طالبان به عهده داشته و دارد؛ زیرا «جمعیة العلمای اسلام» نقش مؤثری را در زمینه تعلیم و تربیت اطفال و نوجوانان، تحت نام عقیده و مذهب، ایفا کرد.

مشترکات فرهنگی، قومی، زبانی و قبیله ای سبب جذب جوانان افغانی در مدارس جمعیة العلمای اسلام شد، که در نتیجه، عامل گرایش ناخودآگاه آنان به آموزه های دیوبندی جمعیة العلمای اسلام نیزگروید. طالبان که بینش وسیع نداشته، از قراء و قصبات، راسابه مدارس جمعیة العلمای اسلام پیوسته اند و یکباره، به مریدان بلاقید دیوبندیها مبدل گشتند. لذا تعبیر سخت گیرانه طالبان از اسلام و تعصب دیوانه وار آنها در برابر زنان که با عنعنات قوم پشتون نیز هماهنگی دارد، از آنجا ناشی شده است.

به طورکلی، مدارسی که متعلق به جناح دیوبندی در پاکستان بوده و طلاب دینی را در آنها بر اساس آموزه های دیوبندی آموزش می دهند، بعضا قرار ذیل هستند: دارالعلوم حقانیه اکوره ختک در ایالت سرحد، مدرسه اشرفیه در لاهور، جامعه بنوری تاون و دارالعلوم کده در کراچی، دارالعلوم تندو الله یارخان در سند، جامعه مدینه در لاهور، مدرسه خیرالمدارس مولتان و چندین مدرسه مهم دیگر در کوئته بلوچستان.

با توجه به مطالبی که پیرامون منابع تاثیرگذار بر اندیشه طالبان و زمینه و بستر آموزش و پرورش آنان بیان داشتیم سیر تفکردینی طالبان نیز تا حدودی روشن خواهد شد.

تفکر دینی طالبان در حقیقت همان تفکر دیوبندی است که نسخه بدل «وهابی گری» در شبه قاره هند به شمار می رود. جهت روشن شدن بهتر مبانی فکری طالبان و دیوبندی، چند محور را در اندیشه آنان مورد ارزیابی قرار می دهیم. مهمترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و سایر گروههای بنیادگرای افراطی از جمله طالبان، احیای اصل خلافت در نظام سیاسی اسلام است.

نویسنده: محمد تقی - مصباح

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از http://www.afghanistan.fi


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.