شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

دلم تنگ است از این غوغای بی پایان


دلم تنگ است از این غوغای بی پایان

در دهه شصت، جامعه ای آرمانگرا داشتیم که بر سرعهد با مرادشان به جبهه ها رفته بودند و ازکودک تا پیران این سرزمین هم قسم بودند برای شکست غولی که خوشی انقلاب را ازملت گرفته بود و …

در دهه شصت، جامعه ای آرمانگرا داشتیم که بر سرعهد با مرادشان به جبهه ها رفته بودند و ازکودک تا پیران این سرزمین هم قسم بودند برای شکست غولی که خوشی انقلاب را ازملت گرفته بود و جنگی نابرابررا به ایرانی ها تحمیل کرده بود. بله درآن دوران که همین نزدیکی است و هنوز در یاد همگی ما ساری و جاری است، عشق و معرفت حرف اصلی را می‌زد؛ جنس آن مهر انسانی سبب شده بود که تورم خرد کننده ناشی از جنگ با تقوا و ایمانی کم نظیر تحمل شود و چهره جامعه را شاداب و با نشاط می‌یافتیم.

عیدها شکوه وجلالت خاصی داشت و احترام و ارزشی که برای یکدیگر قایل بودیم،چنان درخشنده بود که کدورت میان مردم را به یک امرمحال و ناممکن می نمایاند. اما چه شد که آن آرمان و ارزشی که هنوزهم براین جامعه حاکم است آن قدرت سابق را ندارد و تصویرشهربرایمان آزاردهنده و کسالت بار شده است؟ دوست دارم پاسخی بگیرم اما همه راه‌ها به مفهومی ختم شده که این روزها عیار انسانیت را با آن می سنجند،عیاری که نامش پول و قدرت است.

نیک می دانم که اگر آرمان خداباوری در روحمان جاری بود به اینجا نمی رسیدیم، اگر به گونه ای می اندیشیدیم که نه جلوی پایمان، که نقطه ای در دوردست به نظرمان می رسید، وضعیت فرهنگی و اخلاقیمان به چنین وضعیتی دچار نمی شد. تلخ است که مستی قدرت، ما را به بیراهه کشانده و ازهر آنچه شادی و نشاط واقعی در آن هست دوری گزیده ایم. همراه نیستیم و همراهی نمی طلبیم؛غصه هایمان را پایانی نیست و از درون مرده ایم. تصویر شهر را ببینید که چگونه تلخی اش را فریاد می زند. نیازی هست مصداق بیاورم از عصبیت و هرج و مرجی که روزانه در شهرمان حاکم است؟ نیازی هست تا برایتان از رنج‌های بی پایانی بگویم که درک شدنی نیست دراین شرایطی که وارونگی یک اصل است برای ماندگار‌شدن درهرعرصه ای؛ به راستی کجایند عمارها؛ کجایند ابوذرها، کجایند مقدادها، کجاست؟

نویسنده : سعید تهرانی