جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
درس خواندن دقیقه ۹۰ خانم نویسنده
سوسن طاقدیس متولد سال ۱۳۲۸ و اهل شیراز است و در سن ۱۹سالگی برای کار به تهران آمده است. به قول خودش «سرم پر از سودای نویسندگی بود و برای همین آمدم.»طاقدیس تاکنون موفق به دریافت جوایز ادبی گوناگون شده است. کتاب «قدم یازدهم» او نیز موفق به دریافت جایزه کتاب سال شده است. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد: «زرافه من آبی است»، «یکی بود».
خانم نویسنده درباره محل تولدش میگوید: «عاشق شیرازم. عاشق حال و هوایش که گویی در خود آرامبخشی قوی دارد و برای خودم هم بسیار حیرتانگیز است که تهران را برای این دوست دارم که درست بالعکس شیراز است. انگار توی رگهایش نوشابه انرژیزا ریختهاند. آدم توی تهران احساس میکند جریان زندگی تندتر و جدیتر است.»
او از بازیهای دوران کودکیاش چنین میگوید: «بازیهای محلی شیراز چندان فرقی با بازیهای شهرهای دیگر ندارد. وقتی خیلی بچه بودم از قایمباشک خوشم میآمد. ولی بازیی که بیشتر از همه بازیها دوست داشتم اینکه لباس و کفشی بپوشم و یا چند تکه پارچه یا یک چادر به دور خودم بپیچم و در نقش یک دختر، یک زن، یک اسب، یک فرشته یا در نقش هر موجود عجیب و غریب دیگری فرو بروم و خودم را در دنیای خیالی قرار بدهم. این شیرینترین و باشکوهترین بازی دوران کودکیام بود.» اما نویسنده امروز از بازیهای کامپیوتری خوشش نمیآید و میگوید: «اصلا دوست ندارم. میشود گفت که بدم میآید. کلا از بازیهایی که باید یک گوشه نشست و دست آخر هیچچیزی نساخت، هیچ چیزی ننوشت و هیچ چیزی نفهمید و هیچ حاصل نکرد خوشم نمیآید. حتی شطرنج را هم دوست ندارم. در حالیکه در کودکی اولین بار که با دوستم شطرنج بازی کردم از او بردم. در حالیکه ساعتی قبل خود او شطرنج را به من یاد داده بود.»
آنطور که خودش میگوید در بچگی خوره کتاب بوده است: وقتی کوچک بودم مادرم میگفت این بچه ناهار و شامش کتاب است. حالا که بزرگ شدم فکر میکنم صبحانه را یادش رفته بگوید.
طاقدیس اولین کارهایش را برای کانون پرورش فکری برده است آن هم در ۱۷ سالگی. چند ماه بعد هم تصمیم به چاپ آنها گرفته میشود ولی همزمان با شروع انقلاب بوده و آن مرکز تعطیل میشود و کارهای او هم گم میشود. طاقدیس میگوید: «سالها بعد دوباره آنها را نوشتم و در کیهان بچهها چاپ شد.» او که در همان شروع انقلاب در تلوزیون شیراز مشغول به کار بوده است در ۱۹ سالگی به تلویزیون تهران منتقل میشود.
جالب است بدانید که با اولین حقوقی که گرفته رفته و هرچه آت و آشغال که دوست داشته خریده (البته به قول خودش خیلی هم مزه داده است). او میگوید: «همیشه مادرم میگفت درست و عاقلانه خرید کن. اما من اولین حقوقم را به غیر عاقلانهترین شکل خرج کردم.»
طاقدیس که در کودکی از خیلی آدمها و خیلی چیزها میترسیده وقتی بزرگتر شده فقط از این میترسیده که از چیزی بترسد و حالا (به قول خودش: که دارم پیر میشوم) از این میترسم که به همه هدفهایم نرسم.
بشنوید از نویسندهای که اهل دعوا هم بوده! میگوید: «من دو برادر داشتم که هم سن و سال خودم بودند اگر اهل دعوا نبودم دیگر سوسن طاقدیس هم نبودم.»
شیرینترین خاطره این نویسنده هم جالب است که به ۲ سال بعد از شروع کارش بر میگردد که به چابهار رفته بوداست و به دکه روزنامهفروشی؛ در آن زمان داستان دنبالهداری از او در مجله کیهان بچهها چاپ میشده است. میگوید: «ناگهان دخترکی با دمپایی پاره دوان دوان آمد. مجله را خرید و همانجا نشست به ورق زدن. به قصه من که رسید شروع کرد به خواندن. به سراغش رفتم و گفتم من سوسن طاقدیس هستم و او مثل یک شاپرک از جا پرید و مرا در آغوش فشرد خیلی مزه داد.»
اما از درسخواندن دقیقه ۹۰ خانم نویسنده بشنوید. میگوید: «از آن بچهها نبودم که کتاب از دستشان نمیافتد اما تمرکز خوبی داشتم و فقط سر امتحان درس میخواندم. شنیدم که یکبار معلم چهارم ابتدایی میگفت: از دست طاقدیس لجم میگیرد. سر کلاس به زور ۱۰ - ۱۲ میشود و سر امتحان ۱۹- ۲۰.
یک روز خودم به خودم گفتم عجب دیوانهای هستی تو که با دو بار خواندن ۲۰ میشوی همان اول سال بخوان و تا آخر ۲۰ شو. آنوقت از این ور بوم افتادم. پیش از اینکه معلم درس بدهد آن را میخواندم و همیشه بهترین نمرهها را میگرفتم. نمیدانید چقدر مزه میداد. اما راستش دیگر آن هیجان دقیقه ۹۰ شب امتحان را نداشتم که آن هم برای خودش عالی بود»!
اما درباره زندگی و فرصتهایش میگوید: «از زندگی کنونیام اصلا راضی نیستم. مدام به فکر فرصتهای از دست رفته هستم و به عواملی که موجب آن شده است. اگر فرصت زندگی دوباره داشتم آن آدمهای دورو، خودخواه، دروغگو و پلید را به آن راه نمیدادم. حیف که فرصت زندگی دوباره به آن شکل به هیچکس داده نخواهد شد. اما اگر درست نگاه کنیم هر روز که از خواب بیدار میشــویم یــک فرصت زندگی دوباره به شما داده شده است. اگر قدرت آن را داشته باشید که ریسک کنید. نترسید.
هرچه را که نمیخواهید از زندگی دور بریزید. دوباره شروع کنید. حتی اگر ۵۰ سالتان باشد. لااقل بقیه زندگیتان را نجات دهید. ولی بدانید که باید قیمت آن را بپردازید و این پرداخت قیمت همان چیزی است که شما را از شروع دوباره میترساند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست