دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

تو خودت نیستی علی خوشدستی


تو خودت نیستی علی خوشدستی

وقتی علی خوشدست با پای خودش به مسلخ آمد و آنقدر از سوی اكبر و رفیقش كتك خورد كه بالا آورد, فهمیدم جون كندن یعنی چه وقتی صادق در كمال خونسردی رانندگان كامیون را یك به یك می كشت, فهمیدم جنون یعنی چه وقتی كولی «سفر سنگ» رگ گردنش برای حق و عدالت بیرون می زد و با عشق و خلوص نیت طناب بسته شده به سنگ آسیاب را می كشید, فهمیدم شعار را می توان خوب اجرا كرد

● گفت و گو با سعید راد به بهانه ۳۳سالگی تنگنا

وقتی «علی خوشدست» در شروع فیلم «تنگنا» داخل آن باشگاه دود گرفته كوچه ملی گفت: «شاردوازده وُگول»، تو همون عالم جوانی و عشق سینما و بیلیارد، حس عجیبی بهم گفت: «این بازی آخر علی خوشدسته». وقتی علی قبل از شروع درگیری با اكبر و برادرانش دكمه های كتش را بست و با حسی كودكانه دست روی كتش كشید، پیش خود گفتم: «او در این دعوا كار دست خودش می دهد.» وقتی علی در سكوت با خواهر و برادرش رخ به رخ شد، فهمیدم غرور زخم خورده یعنی چه؟

وقتی علی خوشدست با پای خودش به مسلخ آمد و آنقدر از سوی اكبر و رفیقش كتك خورد كه بالا آورد، فهمیدم جون كندن یعنی چه؟ وقتی صادق در كمال خونسردی رانندگان كامیون را یك به یك می كشت، فهمیدم جنون یعنی چه؟ وقتی كولی «سفر سنگ» رگ گردنش برای حق و عدالت بیرون می زد و با عشق و خلوص نیت طناب بسته شده به سنگ آسیاب را می كشید، فهمیدم شعار را می توان خوب اجرا كرد. وقتی بازپرس امانی «خط قرمز» شب وصلش با لاله را به مجلس بازجویی و شكنجه تبدیل كرد و با بغض از گذشته پر مرارت و محله قدیمی اش می گفت، فهمیدم عقده حقارت و تناقض ریشه یافته در یك وظیفه شناسی كور و مستبدانه یعنی چه؟ شمایل سعید راد در تجمع این نقش های ماندگار و خاطره انگیز، بهانه خوبی برای این گفت وگو بود. اما او برای من و خیلی از هم نسلانم، در «علی خوشدست» جلوه دیگری دارد. پسر بولینگ باز سروان خلبان حق پرست راد، با علی خوشدست قدكشید... و هنوز این جوان یك لاقبای سیاهپوش و بدشانس، دست از سر نسل ما بر نمی دارد.

● تا آنجایی كه حافظه ام یاری می كند، شما در محله قدیمی سنگلج تهران به دنیا آمده اید ولی بعداً به منطقه شمیران و قلهك نقل مكان كرده اید. چقدر این طی طریق و ریشه های خانوادگی باعث علاقه غریزی شما به سینما شد؟ از طرفی، با توجه به اوج و فرود و نقاط آسیب پذیر سینمای ایران در آن دوران و شكل گیری جریان موج نو در اواخر دهه چهل، تا چه حد در جریان این ركود و تحولات بعدی بودید؟

▪ راستش من علاقه چندانی به سینمای ایران نداشتم...

● این به چه عامل یا عواملی مربوط می شد؟

▪ من خیلی تحت تاثیر محیط خانوادگی مان بودم. بعد از مرگ پدرم، همواره عموهایم از من مواظبت می كردند.

● پدرتان نظامی بود؟

▪ بله، خلبان نیروی هوایی بود. به دنبال برخی مسائل سیاسی از سنگلج به شمیران كوچ كردیم و مدتی همراه با فامیل های پدرم در قلهك بودیم. بعد رفتیم كوچه فردوسی كه در آخرین ایستگاه تجریش بود و انتهای آن یك قبرستان بود كه تاسوعا و عاشورا تمام دسته های عزادار به آنجا می آمدند. پشت این قبرستان، منزل نیما یوشیج و جلال آل آحمد بود و سركوچه مان داریوش رفیعی زندگی می كرد... پشت باغ منزل ما دبستان نیكی علاء بود كه در آنجا درس می خواندم و حسین كلانی در آن موقع دونده خوبی بود و در تیم فوتبال محل بازی می كرد. كلاس اول دبیرستان را در مدرسه شاپور تجریش گذراندم و مرحوم «جلال مقدم»، معلم انشایمان بود. تا آمدیم بفهمیم چی به چی است، ما را گذاشتند دبیرستان اندیشه كه ماهیت ایتالیایی داشت و وابسته به اندیشه دُن بسكو (شاخه ای از واتیكان كه در سراسر دنیا شعبه داشت) بود. قسمتی از این مدرسه حالت شبانه روزی داشت و یكی از همكلاسی هایم «احمد نجفی» بود و فرهاد آئیش نیز در آنجا درس می خواند.

● چه فضایی در آنجا حاكم بود؟

▪ از نظر توجه به مسائل علمی و آموزشی، مثل مدرسه های «البرز» و «هدف» بود و در كنارش به ورزش نیز خیلی بها داده می شد.

● زمینه های فرهنگی و هنری چطور؟

▪ یك دسته موزیك داشتیم و هر هفته نیز فیلم می دیدیم كه همگی شان ایتالیایی بودند.

● فیلم های سیاه و سفید نئورئالیستی هم در این نمایش های هفتگی جایی داشت؟

▪ یواش یواش در كلاس ده و یازده با این نگرش ها و سبك ها آشنا شدیم. من تا گرفتن دیپلم، فقط سه فیلم ایرانی دیدم. یكی «شب نشینی در جهنم» بود، دیگری «گنج قارون» و در دورانی كه به صورت حرفه ای بولینگ بازی می كردم نیز فیلم «هاشم خان» ساخته محمد زرین دست را دیدم كه این آخری برایم خیلی جذاب بود... بعدش در دانشكده كشاورزی كرج مشغول تحصیل شدم و پس از یك سال و نیم آنجا را رها كردم و جذب كار در قسمت تبلیغات گروه كل صنعتی بهشهر شدم. در آنجا با «شاهین پر»، «محمدعلی سپانلو»، «احمدرضا احمدی» و «جلال مقدم» دمخور شدم و آنها را به بولینگ می بردم. در بولینگ هم بچه های سینما می آمدند .ابتدا قرار بود نقش اصلی فیلم فاتحین صحرا را بهروز وثوقی بازی كند ولی نهایتاً قرعه به نام «بیك ایمانوردی» افتاد و ما هم با آنها سر فیلمبرداری رفتیم. قرار نبود كه من در این فیلم بازی كنم و اصلاً در آن موقع به بازیگری فكر نمی كردم و دوست داشتم خلبان بشوم. حالا نمی دانم به خاطر پدرم بود یا هیجان هایی كه این كار داشت.

● در بولینگ هم قهرمان بودید؟

▪ بله جزء بازیكنان شاخص تیم ایران بودم و استادم كامبیز كیانی (بولینگ باز خوب ایرانی) بود.

● با امیر نادری چطور آشنا شدید؟

▪ او عكاس فیلم «فاتحین صحرا» بود. نمی دانم در سرش چه می گذشت، و همانجا سر صحنه خیلی از من خوشش آمد.

● فكر می كنم فیزیك بدنی و قد و قامت شما و همین حالت راه رفتن و افتادگی یكی از دست هایتان در اثر بازی بولینگ، در این خوش آمدن نقش داشته است...

▪ بله، چون او می نشست و بازی مرا به دقت تماشا می كرد.

● تا آنجا كه می دانم، «خداحافظ رفیق» در یك شرایط بد اقتصادی ساخته شد. با توجه به حرف ها و نقل قول های مختلف، چه كسانی نقش اصلی را در سرمایه گذاری این فیلم داشتند؟

▪ بی اغراق می توان گفت كه «خداحافظ رفیق» پایه گذار «نهضت سینمای ارزان» بود و پس از آن فیلم های زیادی از این دست ساخته شد... یك روز جلال و امیر نادری آمدند و گفتند تو بیا یك قسمت از كار را دست بگیر من هم سرشوق آمدم و سهم خودم در كار تبلیغاتی را فروختم و با آنها همراه شدم. كار با همت و فداكاری و تلاش همه بچه ها خوب پیش می رفت و فیلم به نیمه رسیده بود كه پولمان ته كشید... در آن زمان سقف «آریانا فیلم» را سوراخ كرده بودیم تا صحنه نقب زدن از اتاق محل اقامت سعید و جلال در هتل پالاس به داخل جواهرفروشی را بگیریم. عباس شباویز مدیر آریانافیلم صدایش درآمده بود. در این وضعیت، باربد طاهری آمد و قبول كرد فیلم را به پایان برساند. خلاصه همه از علیرضا زرین دست و زكریا هاشمی و جلال تا شهیار قنبری و اسفندیار منفردزاده و زنده یاد فرهاد بدون چشمداشتی كمك كردند و فیلم به شكل آبرومندانه ای ساخته شد.

● متاسفانه فیلم در شرایط نامناسبی (در ماه رمضان) اكران شد.

▪ بله، بعد از آن همه مرارت و وقفه، در نهایت یك اكران مرده نصیبش شد...

● اگر بخواهیم برای سینمای خیابانی در دوران شكل گیری موج نو تعریف مستقلی قائل شویم، «خداحافظ رفیق» یكی از نمونه های شاخص و قابل استناد این نوع سینما است. فیلم با آنكه از یكدستی و انسجام كامل برخوردار نیست و حضور پرتحرك دوربین در بعضی صحنه ها تحمیلی و آزاردهنده می شود، ولی یك حس تجربی و نگاه صادقانه در آن موج می زند. چقدر این فیلم متكی به یك متن مكتوب از پیش نوشته شده بود و چقدر رخدادها و حوادث و موقعیت ها در سر صحنه شكل گرفت؟

▪ چیزی كه دست نادری به اسم سناریو دیده می شد، چند ورق بود ولی جنس بازی ها كاملاً در انطباق با نشانه ها و مولفه های این نوع سینما بود. نادری به این جنس بازی اشراف داشت و می دانست چه كار می كند و چه می خواهد. شما آن سكانس پایانی در راه آهن را در نظر بگیرید. آن سیاهی لشكرها و آن نجابت كار... الان یك پروداكشن حرفه ای نمی تواند این صحنه را بچیند. بین آن دو تا واگن ها ما واقعاً یك نور داشتیم و حجم گسترده سینما.

● شما به آگاهی اشاره كردید. این آگاهی ریشه اش چه بود؟ فیلم دیدن زیاد، پرسه زنی امیر نادری؟

▪ یك جوان جنوبی كه حالا می خواهد در پوست انداختن توام با ریاضت، خودش را در تهران خفه كند و حاضر است به خاطر كسب تجربه و به دست آوردن عاشقانه هایش به هر چیزی تن بدهد. ممكن است این معایب و در به دری ها را یك آدم مغرور نتواند تحمل كند ولی امیر نادری ابایی نداشت این تجزیه و تحلیل شما، وصف حال كامل امیر نادری آن دوران است. او اعتماد به نفسش بی نظیر بود و همان حس عاشقانه غریزی اش را به ما انتقال می داد. امیر جدا از عكاسی فیلم، با نویسندگان و فیلمسازهای خوب و خوش فكری چون ابراهیم گلستان، مسعود كیمیایی، ناصر تقوایی و عباس كیارستمی رفت و آمد داشت. پاتوق ما پیتزا پنتری بود كه شب ها بر و بچه های روشنفكر به آنجا می آمدند. امیر توی سینما بزرگ شده بود و خودش می گفت كه در زادگاهش (آبادان) آپاراتچی و كنترلچی سینما بوده است. او مرتب به سینما می رفت و بیشتر فیلم های خوب خارجی را در لاله زار می دید. من آن موقع تحت تاثیر فیلم های «مشعل و كمان»، «دزد سرخ پوش»، «آیوانهو»، «آخرین قطار گان هیل»، «در بارانداز»، «غول»، «ماجرای نیم روز»، «زنده باد زاپاتا»، «تیرانداز چپ دست» و«وراكروز» بودم. امیر مرا به دیدن فیلم های فرانسوی از جمله فیلم های ژان پی یر ملویل و كارهایی كه در آن آلن دلون و ژان پل بلموندو بازی داشتند می برد.او بعدها سر فیلم «ساخت ایران» در نیویورك ده بار فیلم «راننده تاكسی» مارتین اسكورسیزی را به من نشان داد.

جواد طوسی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.