سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

از دنیای دیروز تا دنیای فردا


« دو دنیا» مجموعه ی هفت داستان از خانم گلی ترقی است كه برای نخستین بار در زمستان ۱۳۸۱ توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده , و در واقع جلد دوم « خاطره های پراكنده» از این نویسنده است

« دو دنیا» مجموعه ی هفت داستان از خانم گلی ترقی است كه برای نخستین بار در زمستان ۱۳۸۱ توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده , و در واقع جلد دوم « خاطره های پراكنده» از این نویسنده است.آنطور كه از نخستین داستان این مجموعه برمی آید, راوی ( كه در حقیقت خود نویسنده است) به دنبال برخی مشكلات روانی و آشفتگی های ذهنی, چند ماهی مجبور به اقامت در كلینیك روانی ویل دوری, در حومه ی پاریس, و زندگی میان « آدم های مچاله با صورت های مقوایی و چشم های مسدود» , « آدم های ویران با دست های پیر» و

« پرستارهای سفید پوش موطلایی» می شود. این محیط خاموش به نظر او بیگانه می رسد, و در آن از همه چیز وحشت دارد,از زندگی یكنواخت و راكد, از لحظه های غبار غم گرفته و زنگار بیهودگی بسته, از « درخت های سوگوار با سایه های غمگین خاكستری» , از

« شمشادهای صاف منظم, یك اندازه, یك شكل, ایستاده كنار هم, مثل سربازهای آماده به خدمت » , و نسبت به همه چیز و همه كس احساس بیگانگی و دلزدگی می كند. انگار میان او و جهان دور و برش خندقی عبور ناپذیر فاصله انداخته است. خودش را متعلق به این دنیا

نمی داند, حس می كند پریشان حالی او با بقیه فرق دارد و مال او دلیلی معقول و قابل فهم دارد. هر چه تلاش می كند این را به دیگران, به پرستاران و خانم دكتر كلینیك حالی كند , موفق نمی شود. تنها پناهگاه و دست آویزی كه حس می كند ممكن است فریاد خاموش امداد خواهی اش را بشنود و دستش را در بحبوحه ی حالت تعلیق بگیرد و از سقوط در سیاه چال مخوف نومیدی نجاتش بخشد, خاطرات دوران سپری شده ی كودكی و نوجوانی در شهر محبوبش, تهران, در خانه های پدری ـ خانه ها ی خیابان خوشبختی و باغ محمودیه ـ و در میان خانواده , دوستان و آشنایان دور و نزدیك خانوادگی , و هم بازی ها و هم محله ای های قدیمی است. از این روست كه با نومیدی چنگ در دامان خاطرات گذشته می اندازد و می كوشد با اتكا به آن ها و زنده كردنشان, خود را از سیاه چال آشفتگی روانی نجات دهد:

خاطره ی باغ محمودیه با درختان تبریزی اش كه زمانی همبازی دوران كودكی او بوده اند , خاطره ی مجسمه های گچی توی باغچه ها, خاطره ی پری دریایی چاق و چله ی كنار استخر, خاطره ی پدرش, نشسته روی صندلی راحتش كنار جوی آب, زیر درختان چنار, با سایه ای گسترده تا انتهای باغ, خاطره ی صدای پرتوان و زنگدار پدر كه هنوز در گوشش زنگ می زند: « من فولادم و فولاد هرگز زنگ نمی زند.» , خاطره ی تلخ بدبیاری روز اول دبستان و حبس شدن تنبیهی توی زیر زمین تاریك مدرسه , خاطره ی روشن عشق كودكی اش به دختر بی باكی كه در آن روز با او در زیر زمین مدرسه حبس بوده , به او قوت قلب و دلداری داده , كنارش نشسته , با مهربانی بی غل و غشش ترس او را از تاریكی ریخته , دریچه ی روشنایی مهر و دوستی را برای نخستین بار بر قلب او گشوده , و ده ها خاطره ی تلخ و شیرین دیگر...

حس می كند كه خاطرات كودكی می تواند مطمئن ترین نقطه ی اتكا و امن ترین پناهگاه او باشد وآشفتگی روانی اش را درمان كند. در خود احساس میلی مفرط و كششی شدید می كند به نوشتن و روی كاغذ آوردن خاطرات دوردست دوران كودكی و نوجوانی, و ساختن و پرداختن قصه هایی از این خاطرات. وقتی خانم دكتر كلینیك از عشق او به نوشتن آگاه می شود, برایش یك دسته كاغذ سفید و چند تا مداد نوك تیز می آورد و او شروع می كند به نوشتن, ابتدا به سختی و بسیار كند و نفس گیر, سپس, آرام آرام , نرم تر و روان تر. و این فعالیت فكری و روانی سامان دهنده و آرام بخش روزها و هفته ها ادامه می یابد و راهی می شود به سوی درمان پریشانی های روحی راوی, كه در انتهای آن, پس از چند ماه , سلامت كامل روانی و ذهنی خود را باز می یابد و به دنبال آن از كلینیك مرخص می شود. در واقع مسیری را كه راوی از روان نژندی به سوی سلامت روحی می پیماید, نوعی نوشتار درمانی است كه در آن با بازآفرینی خاطره ها و بر كاغذ آوردن آن ها , به تدریج,آرامش و نظم از دست رفته را به ذهن آشفته اش بر می گرداند و خودـ روان درمانی می كند.پنج داستان خاطره آمیز « خانم ها »,« آن سوی دیوار»,«گل های شیراز»,« فرشته ها » و « پدر » محصول معنوی این دوران از زندگی راوی در آن كلینیك روانی است و روندی را نشان می دهد كه در سیر آن راوی آهسته و آرام, از اختلال و ناآرامی روانی به سلامت و آرامش روحی می رسد:

« می نویسم,خط می زنم. دنبال كلمه ها می گردم. فكرهایم آشفته اند و جمله هایم سر و ته ندارند. مثل شاگرد تنبل و عقب افتاده ای هستم كه قواعد دیكته و دستور زبان را فراموش كرده باشد. اتاقم پر از كاغذهای مچاله شده و مدادهایم را ده بار تراشیده ام. پاك كن ها را با دندان تكه تكه كرده ام , جویده ام, خورده ام. می نویسم و خط می زنم. خاطره ها, رنگ باخته و پراكنده, به ذهنم هجوم می آورند, و مثل دایره های دوار روی آب, چرخ زنان ناپدیدمی شوند.

«اغتشاش ذهنی ام كمتر شده و حالم رو به بهبودی ست. می توانم تنها در باغ قدم بزنم و یكی دو صفحه از روزنامه ی صبح را بخوانم. نوشتن چند جمله ی كوتاه, تعریف كردن ماجرایی ساده, نیرویی تازه به من بخشیده است. تلنگری عاشقانه به قلبم خورده و, بعد از مدت ها , حسی شیرین و بازیگوش وسوسه ام می كند.

با خودم می گویم:« اگر بتوانم بنویسم, خوب خواهم شد.» و می خواهم خوب شوم. خودم را به این شكل, ناتوان و بیمار, قبول ندارم. می دانم این غریبه كه در جانم خانه كرده مهمانی ناخوانده و غریبه است و حضورش موقتی ست.»

« هر چه توی سرم می گذرد, می نویسم. مهم نیست كه آشفته و در هم اند. مهم نیست كه سر و ته ندارند. این ابتدای كار است. سلامت روانی من در گرو نوشتن فكرها, حس ها و خاطره هایم است. باید از واژه ها, حرف ها, نقطه ها, ریسمانی محكم ببافم و از این چاه تاریك, چاه خواب و فراموشی, بیرون بیایم. كلمه ها, مثل اقماری رها شده از جاذبه ی زمین, در فضا شناورند و دورم می چرخند. هر كدام را كه نزدیك دستم باشد , می قاپم و روی كاغذ می چسبانم. زبانی رمز آمیز اختراع كرده ام, مثل سنگ نوشته های قدیمی كه می بایست معنایش را كشف كنند.»« خانم دكتر به كارم اعتقاد دارد و تشویقم می كند. پرستارها آزادم گذاشته اند. اجازه می دهند میان كلمات گردش كنم, دست به سر و گوششان بكشم, در آغوششان بگیرم, بهشان عشق بورزم, یا بر عكس, كتكشان بزنم , تكه پاره شان كنم و دست و پایشان را با طناب به هم ببندم. با نخ های رنگین كلمات قالی پرنده ای می بافم و به دور ترین روزهای گذشته سفر می كنم. به نخستین خاطره ها.»« اولین قصه هایی كه می نویسم چرك نویس های آشفته و ناتمامند. اما آرام آرام, مثل گیاه های رونده, از دیوارك های ذهنم بالا می خزند و كنج و كنار سرم را می پوشانند. هر بار كه داستانی را از نو بازنویسی می كنم, كامل تر و بهتر می شود و قدمی رو به جلو بر می دارم. دلیلی برای برخاستن از خواب پیدا كرده ام و در خلاء دلهره انگیز صبح ها چراغكی كوچك سوسو می زند. خانم دكتر ظهور این چراغك ها را به فال نیك می گیرد و به من می گوید كه اتفاقی خوب در انتظارم است. چراغ علاءالدین را یافته ام و از آن می خواهم كمكم كند تا دوباره بتوانم بنویسم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید