جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تنها بوی پائیز به مشام می رسید


تنها بوی پائیز به مشام می رسید

نگاهی به شعر جنگ در کشور های دیگر دنیا, به رغم تنوع, زیبایی, استحکام و متعالی بودن آن نکته مهمی را برای ما ایرانی ها روشن می کند و آن این که اشعاری که در دوران دفاع مقدس در کشور ما سروده شدند, تعریف و ماهیت شعر جنگ را در جهان دگرگون کرده اند

نگاهی به شعر جنگ در کشور‌های دیگر دنیا، به رغم تنوع، زیبایی، استحکام و متعالی بودن آن نکته مهمی را برای ما ایرانی‌ها روشن می‌کند و آن این که اشعاری که در دوران دفاع مقدس در کشور ما سروده شدند، تعریف و ماهیت شعر جنگ را در جهان دگرگون کرده‌اند.

اگر تا به حال رسم بوده شاعران فقط از مصائب جنگ بگویند، از شرکت اجباری در جنگ به نفع ژنرال‌ها و تیمسارها ، شعر ایران در زمان جنگ تحمیلی، فصلی تازه در شعر مقاومت گشود سرشار از اعتماد به نفس، در نکوهش ابرقدرت‌هایی که خواهان در نطفه خفه کردن انقلابی مردمی بودند و در ستایش ملتی که مرد و زن و جوان و نوجوانش یک پاسخ بیشتر برای سلطه‌جویان و تفرقه‌افکنان نداشتند: نه!

اینجا دیگر رابطه آن که فرمان جنگ می‌داد و آن که به جبهه‌ها اعزام می‌شد، رابطه سرباز و فرمانده نبود، تنها مریدانی را می‌دیدی که به یک اشاره مراد به سر می‌دویدند و همه من‌های خود را جا می‌گذاشتند.

عاشقانه‌هایی که بعد از جنگ ایران و عراق برای جانبازان و شهیدان جنگ تحمیلی سروده شد کجا و سوگواره ‌هایی که شاعران کشورهای دیگر مثل آمریکا، آلمان و فرانسه در رثای سربازان معلول و کشته شده میادین جنگ سرودند کجا.

در واقع شعر آنها برای جنگ، سند ندامتنامه سیاسی آنهاست، در حالی‌که شعر جنگ ایران گواه بیداری، سیاسی یک ملت است و سند دفاعی مقدس و ملکوتی.

با این همه آنچه در شعر جنگ همه ملل جهان مشترک است، ابراز بیزاری از کشتار و خونریزی و امتناع از همدستی با توطئه‌چینان برای غارت و چپاول مردم معصوم و بی‌گناه و غیرمسلح است.

به عبارتی تنها خصلت مشترک شعر جنگ، ضد جنگ بودن آن است. سام همیل موسس سایت شاعران ضدجنگ معتقد است ریشه و عامل اصلی جنگ‌افروزی دیکتاتور‌ها ترس است.

ترس بود که نازیسم و فاشیسم و حزب بعث عراق را بنیان گذاشت و ترس است که بوش را وا می‌دارد بودجه کلانی برای تقویت تسلیحات نظامی آمریکا اختصاص دهد و مدام به فکر لشکرکشی و کشورگشایی باشد.

مطالعه شعر جنگ از زبان شاعران سرزمین‌های دیگر فرصتی است تا پوشالی بودن شعار‌های جنگ‌افروزان در این برهه از زمان بیشتر از پیش جلوه بفروشد.

بخصوص که شاعران مطرح آمریکای معاصر با احساس شکاف روزافزون میان خود و سیاستمداران و حتی اکثریت ناآگاه مردم بر آنند تا جدی‌ترین تلنگر‌ها را بر آبگینه وجدان جامعه بزنند:

در اطرافت دقیق شو و ببین‌

امضای چه کسی پای فرمان‌هاست،

کنج نقشه‌ها.

سوال کن کجا بودند زنان شکم گنده بی‌سواد

مستان و دیوانگان،

و کسی که تو از همه بیشتر هراس داری:

سوال کن خود تو کجا بودی؟

از شعر «این جنگ را...»

سروده آدرین ریچ‌

جان پیل بی‌شاپ ، (۱۹۴۴ - ۱۸۹۲): این شاعر در ویرجینیای غربی از خانواده‌ای اهل نیوانگلند زاده شد و در ۱۸ سالگی به علت ابتلا به بیماری ناشناخته‌ای، برای مدتی بینایی‌اش را از دست داد.

در ۲۱ سالگی وارد دانشگاه پرینستون شد؛ جایی که با افراد سرشناسی همچون اسکات فیتز جرالد آشنا شد. بعد از اتمام دانشگاه ۲ سال در اروپا در خدمت ارتش بود.

شخصیت توماس پارکر در اولین رمان فیتز جرالد در واقع برگرفته از شخصیت خود جان پیل بی‌شاپ است. وی به آمریکا بازگشت و شروع به نوشتن شعر و مقاله کرد که تعدادی از آنها در نشریات آمریکایی به چاپ رسید.

در ۳۰ سالگی ازدواج کرد و به فرانسه کوچید و صاحب ۳ پسر شد. ۳ سال بعد دوباره به آمریکا بازگشت و به عنوان منتقد ادبی و مدیر انتشاراتی تجربیاتی کسب کرد و سپس در کتابخانه کنگره مشغول به کار شد. چند ماه بعد در ۵۲ سالگی درگذشت.

● جنگ‌

پیش از طلوع آفتاب برمی‌خاستیم‌

و ریش می‌تراشیدیم در آینه‌های فلزی‌

زیر نور پریده رنگ شمعی نزار

و به شتاب فرود می‌آمدیم از پلکان سنگی‌

با چکمه‌های مهمیزدار.

و چنین می‌پنداشتیم که بانگ خروس‌ها

نشانه رهایی ارواح سپیده دمان مرده است. اما آنها

همچنان خمیده بر پلکان سنگی، زیر پنجره می‌ماندند،

پنجره‌ای که به رنگ سپیده دم می‌گرایید

و ژنرال بر بستر خود خفته بود

هنگامی که ما با شتاب فرود می‌آمدیم از پلکان سنگی‌

و شمایل مریم مقدس و طفلش را می‌یافتیم بر رَف‌

آرام و صبور، به شکل مجسمه‌های سنگی‌

و درختان کاج را می‌دیدیم:

سه ساحر سالخورده را

در حال پراکندن هدایای طلایی،

اما آن گاه که باد وزیدن می‌گرفت‌

تنها بوی پاییز به مشام می‌رسید

و برگ‌های سوخته و تیره درخت‌ها

همرنگ بچه‌گوزن‌های بیشه‌ها.

و هر روز ده‌ها نفر از ما کشته می‌شدند:

هر هفته از هزاران نفر که رفته بودند

صدها نفر باز می‌گشتند: مجروح یا برای همیشه معلول.

و همه آنهایی را که بی‌رحمانه کشته شده بودند

دفن می‌کردیم پای دیوار قدیمی‌

زیر برج معروف خنیاگران دوره گرد.

و از آن جا که شجاع بودیم‌

و از آن جا که شجاع و جوان بودیم‌

و آماده دست شستن از جان،

و از آن جا که صبور بودیم‌

و آماده تحمل سنگین‌ترین مصایب،

پس می‌پنداشتیم که معجزه‌ای روی خواهد داد:

که مریم مقدس با کودکش جان خواهد گرفت و

لبخنده سنگی چهره‌اش به لبخنده‌ای حقیقی بدل خواهد شد

و درختان، گرد خواهند آورد هدایای زرین خود را.

چنین می‌پنداشتیم که شجاعت، حاصلی خواهد داشت‌

و دیگر بار به دست خواهیم آورد

چیزی را که هرگز از دست نداده بودیم‌

با از دست شستن از جان‌

با مردن، با دفن کردن دیگران زیر آن برج قدیمی.

ژنرال بر بستر خود خفته بود

زیر پشه‌بند شرابه دار، برگ‌ها بر زمین می‌ریختند:

مردان جوان می‌پوسیدند آرام آرام‌

زیر آن برج معروف‌

در سرزمینی از جویباران زلال و خاموش‌

جایی که فرارسیدن شامگاه‌

فرود می‌آورد تاریکی نیلگون آسمان را

بر آب‌های زلال و خاموش جویباران‌

محصور در میان سایه‌های همراه و همسفر سپیداران.

ادوارد توماس (۱۹۱۵ - ۱۸۷۶): ادوارد توماس در لندن به دنیا آمد. پدر و مادر او اهل ویلز بودند. از کودکی توجه بسیاری به گیاهان و حیوانات نشان می‌داد و در ۱۸۹۸ در رشته تاریخ از کالج لینکلن آکسفورد فارغ‌التحصیل شد. در سال ۱۹۰۶ با دختر یکی از منتقدان معروف به نام هلن نوبل پیوند زناشویی بست.

به عنوان نویسنده بیش از ۳۰ جلد کتاب نثر تالیف کرد و بیشتر از یک میلیون کلمه برای جراید نوشت تا مخارج خانواده‌اش را تامین کند. یک بار در نامه‌ای به دوستی نوشت:

«من به یک حیوان - نویسنده تبدیل شده‌ام و می‌توانم راجع به هر چیزی صفحات بسیاری را سیاه کنم حتی راجع به یک دسته جارو.»

نوشتن مستمر و فاقد انگیزه او را دچار افسردگی شدید کرد، طوری که سرانجام در سال ۱۹۱۱دچار اختلال روانی شد؛ اما آشنایی با رابرت فراست که او را ترغیب به سرودن شعر کرد باعث نجات او شد. توماس در ۳۶ سالگی به شعر روی آورد و در مدت ۲ سال حدود ۱۰۲ شعر سرود.

در جولای ۱۹۱۵ در گروه تفنگداران هنرمند ثبت‌نام کرد و سال بعد داوطلبانه عازم جبهه‌های نبرد در بیرون مرزهای کشورش شد. موقع انجام وظیفه در پست دیده‌بانی بر اثر انفجار نارنجک در اولین ساعات حمله Arras کشته شد. در آن زمان ۳۹ سال داشت.

اشعارش پس از مرگ در سال ۱۹۲۰ به چاپ رسیدند و شهرت روزافزونی برای روحش به ارمغان آوردند.

● سرشار از اشتیاق‌

فصل‌ها سپری شدند

بهار از پس زمستان‌

و زمستان از پس بهار

بی‌هیچ خاطره‌ای‌

و من ماندم و روزها

همچون رودخانه‌های جاری‌

از پس اسکله‌های تهی.

و اکنون دیگر بار

زیر باران زمستانی‌

پرتقال‌های کرم خورده بر خاک می‌افتند

همچون زمان جوانی من‌

زمانی که گمشده‌ام را در کنار خود داشتم‌

و جنگ آغاز شد

تا مردان جوان را به کود بدل کند.

بنگر به این خانه قدیمی،

با عظمت اما متروک‌

تهی از غوغای زندگی، بی‌نشانی از مهر و کین‌

در طبقاتش مدفون‌

جوانی، عشق، پیری و رنج؛

بی‌پنجره‌ای برای انعکاس نور آفتاب‌

زیرا جنگ، تک‌تک آنها را شکسته است.

خانه‌ای نه چندان بی‌شباهت با من‌

با این تفاوت که من هنوز زنده‌ام‌

و هنوز ریه‌هایم از هوا پر و خالی می‌شود

و هنوز سرشارم از اشتیاق خانه‌ای با چراغ‌های روشن‌

و پنجره‌هایی بزرگ‌

تا شیشه‌های آنها

قربانی شیطنت کودکان سنگ‌انداز باشد!

● باران‌

باران... باران... باران...

بارانی سرکش که به نیمه شبان‌

بر این سنگر بی‌سایبان، بی‌امان می‌بارد

و تنهایی بی‌پایان‌

و من که دیگر بار به خاطر می‌آورم کشته خواهم شد

و هرگز صدای باران را نخواهم شنید

و هرگز زیر باران، زلال و پاک نخواهم شد؛

زلال و پاک،

همچون زمانی که چشم به این تنهایی بی‌پایان گشودم.

خوشا مردگان که باران، مزارشان را می‌شوید

اما اینجا و اکنون منم‌

تنها و بی‌پناه در میان مردگان و زندگان‌

همچون برکه‌ای سرد در میان نیزاران‌

و باران که همه دلبستگی‌های مرا می‌شوید

جز عشق ناگزیرم را به مرگ.

گیوندولین بروکس (۲۰۰۰ - ۱۹۱۷): این شاعر ساهپوست به لقب ملک‌الشعرای ایالت ایلی‌نویز مفتخر شد و به مدت یک سال مشاور بخش شعر کتابخانه ملی آمریکا بود.

وی بیش از ۲۰ کتاب شعر منتشر کرد که از آن میان می‌توان نام برد: کودکان به خانه بازمی‌گردند، سیاهان، تخلیه، در مکه، عصیان، لوبیاخورها و آنی الن که به خاطر آن جایزه نوبل ۱۹۵۰ را برد. وی علاوه بر شعر کتاب رمانی منتشر کرد که شرح حال خود او بود.

● و ای من!

کجاست خوشبختی مادر! کجاست؟

آنها به جبهه بردند یار بلند بالایم را،

بگذار مویه کنم.

به چه کار می‌آید دیگر

این جام خالی دل؟

روزی جنگ به پایان خواهد آمد،

اما او که روزی عاشق و بی‌قرار وداع کرد و رفت‌

وای من، وای من، می‌دانستم که از یاد خواهد برد

عهد و پیمانش را با من؛

و در دام عشوه‌های مرگ خواهد افتاد

و مرگ، با آن زیبایی غریب و بازوان غاصب‌

از خود بی‌خود خواهد کرد آن یار بلندبالایم را

و او را با خود خواهد برد!

و من خواهم ماند و این پرسش که:

کجاست خوشبختی مادر! کجاست؟

ژان باتیست تاتی لوتارد (۱۹۳۸): متولد جمهوری کنگو. تحصیلاتش را در پایتخت کنگو و سپس در فرانسه در رشته ادبیات مدرن و ایتالیایی به پایان برد.

● مویه‌های مادرانه‌

اکنون از بلند سهمگین درخت فصول می‌نگرم،

خاک فرودست مزرعه سالیان رفته را.

زمانی که زیر باران دانه، کشتزاران، خود را می‌گشودند

از آن پیشتر که درختان بائوباب‌

میعادگاه پرندگان مهاجر گردند

با نخستین درخشش اشعه آفتاب،

ترانه گام‌های تو بود گرداگرد من:

بارانی از ناقوس‌ها هم آواز با دعا و نماز صبحگاهی‌ام.

اکنون از بلند سهمگین درخت فصول می‌نگرم‌

جای خالی تو را اشک‌های من پر می‌کنند،

و قطره‌قطره جلا می‌بخشند تصویر تو را

تصویری لایزال بر مردمکان دلخونم.

هر شب تا سحر از درد تو به خود می‌پیچم‌

چنان که گویی دیگر بار می‌خواهم تو را به دنیا بیاورم.

روپرت بروک (۱۹۱۵ - ۱۸۸۷)‌: روپرت بروک در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد. از ۹ سالگی شیفته شعر بود و در ۱۸ سالگی برنده جایزه مسابقه شعر دبیرستان شد. سال بعد تحصیل در کالج کمبریج را آغاز کرد؛ جایی که به خاطر فعالیت‌های ادبی قابل تحسین، صورت زیبا و سیرت زیباتر خوش درخشید.

نخستین کتاب شعرش را در سال ۱۹۱۱ منتشر کرد و به خاطر وسعت اطلاعاتش در ادبیات و سیاست، بسیاری از مشاهیر زمانه‌اش جذب وی شدند و به حلقه دوستان صمیمی‌اش درآمدند که از آن جمله می‌توان از وینستون چرچیل، هنری جیمز و ویرجینیا ولف نام برد.

به‌رغم شهرت و محبوبیتش در عشق شکست خورد و برای فراموش کردن غم هجران مدتی به فرانسه مهاجرت کرد. در بازگشت به عنوان استادیار در ۲ دانشگاه معروف انگلیس برگزیده شد. سال بعد گلچینی از شعر‌های سبک جورجیا منتشر کرد با موضوع عشق و دوستی.

این سبک ادبی در مخالفت با سبک ادبی ویکتوریا، لحن و آوایی روستایی داشت. منقدان در عین حال که اشعار خود بروک را احساساتی و فاقد عمق می‌دانستند، به این نکته معترف بودند که شعر‌های او تجسم بخش سال‌های دردناکی است که منجر به وقوع جنگ جهانی اول شد.

افسردگی شدید بروک در این سال‌ها او را واداشت تا یک بار دیگر انگلستان را ترک کرده و به آمریکا وکانادا برود. شعر‌هایی که در آن سال‌ها نوشت، از بهترین شعر‌های او بودند.

این بار وقتی به انگلیس بازگشت، جنگ جهانی اول در گرفته بود و او در نیروی دریایی انگلیس ثبت‌نام کرد. شعر‌هایی که در زمان جنگ سرود از اشعار ماندگار همه دوران هایند. مرگ بروک ۲۸ ساله در جبهه، وی را به سمبل جوانان باارزشی تبدیل کرد که جنگ، امکان زیستن و شکوفایی را از آنان دریغ می‌دارد.

● کشتگان میادین جنگ‌

این دل‌ها را غم‌ها و شادی‌های انسانی سرشته بود

دل‌هایی آکنده از رنج و سرمستی.

گذشت سالیان آنها را تلطیف کرد. سپیده‌دمان از آن آنها بود

نیز غروب و رنگ‌های زمینی.

این دل‌ها آمدوشد‌ها را دیدند و موسیقی صدا‌ها را شنیدند

خواب و بیداری را شناختند و نیز دوست داشتن را.

آزمودند آسانی مشکل افزای عشق‌

و تاریکی بی‌انتهای شب‌های تنهایی را.

این دل‌ها گل‌ها و گونه‌ها را نوازیدند

و ا ین همه سرانجام پایان گرفت‌

بی‌رسیدن به ساحل رویاهای دلشسته روزهای پیری.

موریل روکی سر: موریل روکی سر در نیویورک به دنیا آمد و در همین شهر به دانشگاه رفت و در کلمبیا تحصیلات خود را به پایان رسانید. بعد از دانشگاه عهده‌دار سردبیری نشریه Student review شد و شاهد وقایعی بود که تاثیری جدی بر زندگی و شعر او گذاشتند، مانند جنگ داخلی اسپانیا. خشونت و بیدادی که او در آمریکا و بیرون مرزهای آمریکا شاهد آن بود، شعر او را از اعتراض و عصیان لبریز کرد.

● شعر

من در نخستین سده جنگ‌های جهانی زیستم.

بیشتر صبح‌ها کم و بیش دیوانه بودم‌

اخبار از وسایل صوتی و تصویری فوران می‌کردند

روزنامه‌ها با حکایت‌های هولناک از راه می‌رسیدند

با زنگ‌های تنفس برای تبلیغات محصولات به مخاطبان نادیده.

دوستانم را از آن سوی سیم‌ها می‌یافتم؛

آنها هم به دلایل مشابه کم و بیش دیوانه بودند

اندک‌اندک به کاغذ و قلم پناه بردم،

و شعر‌هایی نوشتم برای مخاطبان نادیده و ناشناخته.

به یاد مردان و زنانی افتادم که شجاعانه‌

کابل‌های ارتباطی کشیدند میان مسافت‌های دور

و گمنام زیستند؛ آگاه از ارزش‌های باورنکردنی.

روشنایی روز که می‌گریخت و چراغ‌های شب روشن می‌شد،

می‌کوشیدیم آنها را تصور کنیم، می‌کوشیدیم یکدیگر را بیابیم،

آرامش به وجود آوریم، عشق بورزیم، آشتی دهیم‌

بیداری را با خواب، خودمان را با یکدیگر، خودمان را با خودمان.

می‌کوشیدیم به مرزهای خودمان نزدیک شویم، فراتر رویم‌

بیدار شویم از این کابوس.

من در نخستین سده جنگ‌های جهانی زیستم.

سام همیل: سام همیل سال ۱۹۴۳ به دنیا آمد و در جنگ جهانی دوم پدر و مادرش را از دست داد. بعد از اتمام ماموریت خود در تفنگداران دریایی آمریکا (که طی آن به مطالعه و تمرین ذن(ZEN) پرداخت) وارد کالج ال.آ.والی و دانشگاه کالیفورنیا، سانتا باربارا شد؛ جایی که جایزه بهترین سردبیر را از آن خود کرد.

در سال ۱۹۷۲، موسسه انتشاراتی کوپر کانیون Copper Canyon را تاسیس کرد که تا این زمان مدیریت هنری آن را به عهده دارد. سام همیل مدت ۱۵ سال در زندان مشغول آموزش بود و از این رهگذر با مشکلات و مصائب قشر محروم جامعه از جمله زنان و کودکان تباه شده، آشنایی عمیق یافت.

سام همیل در ژانویه ۲۰۰۳ از سوی همسر پرزیدنت بوش ریاست جمهوری آمریکا برای شرکت در شب شعر به کاخ سفید دعوت شد؛ اما رسما اعلام کرد در صورت حضور، مخالفت آشکار و صریح خود را با دخالت‌های آمریکا در امور داخلی کشورهای دیگر و نیز جنگ با عراق ابراز خواهد کرد.

همین باعث شد تا همسر بوش از دعوت خود انصراف حاصل کرده و برنامه شعرخوانی در کاخ سفید را لغو کند. بعد از این ماجرا، سام همیل اقدام به تاسیس انجمن شاعران ضدجنگ کرد و سایتی برای ارائه آثار شاعرانی که مخالف سیاست خارجی ددمنشانه آمریکایند، به راه انداخت.

● ایالات متحده ۲۰۰۳

من اورشلیم را ندیده‌ام‌

اما شرلی در اشعارش از بمب‌ها بسیار سخن می‌گوید

مرا خدایی نیست؛ اما کودکان را دیده‌ام‌

دعاکنان برای پایان جنگ.

آنها به درگاه خدایان گوناگون دعا می‌کنند.

اخبار مثل همیشه همان اخبار قدیمی است، تکراری‌

همچون عادتی بد، تنباکویی ارزان یا دروغی پیش‌پاافتاده.

کودکان، مرگ‌های بسیار دیده‌اند

مرگ برای آنها دگر معنایی ندارد.

آنها در صف نان می‌ایستند

چشمانشان، مهتاب‌های تاریکند؛

بازتابنده خلاء.

بار‌ها آنها را دیده‌ایم.

بزودی رئیس‌جمهور سخن خواهد گفت.

چیزهایی درباره بمب‌ها، آزادی و

حقوق بشر.

تلویزیون را خاموش خواهم کرد. مثل همیشه.

زیرا تاب نمی‌آورم تماشای گور‌های دسته‌جمعی را

که مثل قارچ در چشمان او می‌روید.

گزیده و ترجمه: فریده حسن زاده ( مصطفوی)