سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
تأملی بر سریال «سقوط یک فرشته»
«کوسه به ماهی ها زده» این جمله، تمام حرف یک سریال روتین سی قسمتی است که به جای پرداختن به سوژه های نخ نما شده و طنزهای پلاسیده، به یک سوژه روز پرداخته است.
تغییر فضای جامعه از سنت به مدرنیته و قرارگرفتن در میانه این راه با تشکیک و تردیدهای خاص چنین دوره ای تمام آن چیزی است که نویسنده آن را روی کاغذ آورده و کارگردانان به تصویرش کشیده اند.
«سقوط یک فرشته» در یک فضای رئال ایجاد شده تا از دل یک خانواده سنتی، دختری در راهروهای دوران گذر راه را غلط بپیماید و نتواند راه درست را از غلط تشخیص دهد. گرچه می توان پیش بینی کرد در انتهای ماجرا سر دختر درگیر تضادها به سنگ بخورد و بار دیگر به صراط مستقیم بازگردد!
این سریال روایت پدری است که معتمد محل و متولی امامزاده است. تفاوت این کاراکتر با کاراکترهای سریال های اینچنینی در این جاست که قرار نیست پولدار قصه آدم بد ماجرا باشد و فقیر آن (گلچهره) آدم خوب قصه بلکه نویسنده سعی کرده خوبی ها و بدی ها را مطلق نبیند و آن را طبقه بندی نکند.
البته شاید در کاراکتر فاطمه این اتفاق تا حدودی رخ داده باشد ولی آن نیز مطلق نیست؛ چه دختر خوب قصه همپای شخصیت سبکسر آن می شود و در روابط غیرمعمول، سارا را همراهی می کند.
روایت دیگر قصه، روایت دختری است که در ابتدای ماجرا تمام دغدغه اش کامپیوتر زغالی است که «تا نزنی تو سرش کار نمی کند» کامپیوتر حدفاصل تفکر سنتی و نگاه مدرن است. هنوز هستند کسانی که کامپیوتر را عامل نفوذ غرب و اشاعه آن را موجب انحطاط فرهنگی جامعه می دانند. پس شاید چنین مقایسه ای به نظر سطحی باشد ولی توانسته مسیر قصه را از همان ابتدا مشخص کند.
دختر درگیر کامپیوتر در ابتدای ماجرا شاید مشکلش همین سیستم قدیمی یا خرید لباس های وارداتی باشد ولی به آرامی وارد فضایی می شود که آن را تجربه نکرده است. به نظر مشکل اساسی این کاراکتر سن و سال او باشد، سارا ۲۳ ساله است ولی تضادهایش، تشکیک یک دختر ۱۸ تا ۲۰ سال می نماید. او دانشگاه رفته و قطعا فضای تردید را در همان دوران کوتاه دانشجویی باید سپری کرده باشد پس نمی توان چنین سن و سالی را مناسب نمایش تضادهای یک جوان سرگردان در راهروهای دوران گذر دانست. اما اگر این ایراد را نادیده بگیریم می توان پذیرفت قصه بازهم رئال پیش می رود. سارا از فضای خانواده سنتی و پایبند به یک فضای مدرن و بی روح به ظاهر راحت می رود. قرار او پس از سرقت قرآن با نیما که به نظر می رسد محور سریال باشد، در کافی شاپ شیک و مدرن آغاز تشکیک های دختر جوان قصه است.
اما ماجرا از سرقت قرآن با ارزش امامزاده آغاز می شود، قرآنی که اهل محل آن را تکریم می کنند و در حقیقت پایه و اساس همدلی و مهربانی اهالی است. سرقت قرآن شاید در نگاه نویسنده سرقت تمام پایه های اعتقادی این جامعه کوچک (محله) باشد و احتمالا او قصد داشته این سرقت را به جامعه بزرگتر (فضای کشور) تعمیم دهد. عمومیتی که شاید درست باشد اما کامل نیست، جسم قرآن گرچه با ارزش است اما آنچه بر آن ارزش و اعتبار فراتر از جسم می دهد روح و محتوای این کتاب است.
شاید هم این سرقت جسم تلنگری باشد به جامعه که اسیر ظواهر و جدای از معانی هستند و چون ظاهر برفت معنی نیز گم می شود که اگر چنین باشد انتقادی ارزشمند و قابل تقدیر است. در پس چنین سرقتی یک ارتباط غیرمعمول در جامعه سنتی محله شکل می گیرد.
دیالوگ های نیما هوشمندانه انتخاب شده و رفتارهایش نیز ایضا. تنها مشکلی که باز آزار می دهد سن و سال سارا است. او با ۲۳ سال سن از این جنس حرفها اصولا زیاد شنیده است و در ۲۳ سالگی منطقا نباید چنین زود گول بخورد، اما به هرحال دلربایی نیما جواب می دهد و سارا شیفته شخصیت، رفتار و گفتار نیما می شود تا قصه دوم آغاز شود. ضمن اینکه ضرباهنگ کند سریال و تصاویر به اصطلاح آب بسته شده برای افزایش قسمت ها هم به کار لطمه زده است. نیما در ظاهر برای انتقام از پدر سارا وارد قصه می شود. او برای ساختن یک خانه ویرانه بازگشته است و پدر سارا چندان از این اتفاق خوشحال نیست. دیالوگ های رد و بدل شده بین این دو در کلانتری چنین تصوری می دهد و از نیما شخصیت منفی قصه را می سازد. معرفی شخصیت ها به سرعت انجام می گیرد، با وجود این بیننده باید صبر کند تا هدف نهایی نیما را متوجه شود.
نیما مثلا مصداق یک فرد مدرن امروزی است که با عقده های دوران کودکی از جامعه سنتی بریده و به مدرنیته علاقمند شده است. اگر چنین تلقی از شخصیت نیما درست باشد ایراد دیگر قصه شکل می گیرد؛ تخریب کامل مدرنیته و ترجیح جامعه سنتی نه معقول و منطقی است و نه مدرن شدن اصولا بریدن کامل از سنت هاست. مگر اینکه نویسنده معتقد باشد چنین فردی از سنت رانده و از مدرنیسم مانده است. تأثیر رفتارهای نیما بر سارا از عینک آفتابی شروع می شود؛ سارا مقابل آینه در حال تست عینک آفتابی است که خریده، در چند سکانس بعد تحسین این عینک توسط نیما جرقه آغاز انحراف را می زند. شاید کافی شاپ رفتن سارا در نظر نویسنده یک اشتباه بود اما عینک در نگاه او آغاز انحراف است که اتفاقا بسیار ریز وارد آن شده است. عینک در این سریال نماد انحراف است، چه برخی خانواده های سنتی با چنین شمایلی نمی توانند ارتباط برقرارکنند و آن را انحراف می دانند پس نویسنده به خود این حق را می دهد جرقه انحراف را از این نقطه بزند.
اینجا آغاز قصه دوم است؛ قصه ای که گویا می خواهد وارد مشکل اصلی و مغفول مانده جامعه در حال گذار ایران شود. انحراف از مبانی دینی و ورود به عرفان های کاذب، قصه دوم این سریال است که باید آن را در قسمت های آینده به تماشا نشست، اما در نظر نویسنده این روند جدید کوسه ای است که به ماهی ها زده و آنها را می کشد. پرورش ماهی به نظر می رسد نمادی از جامعه کنونی ما باشد که در صورت کوتاهی در رسیدگی به ماهی ها (جوانان) آفت بزرگی را به دنبال خواهدداشت؛ آفتی که با آتش هم نمی توان آن را مهار کرد.
محمد مبین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست