دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

مردی که سرنوشت خود را می سازد


مردی که سرنوشت خود را می سازد

از شش فیلم بلند سینمایی که در دو دهه اخیر درباره شخصیت بتمن ساخته شده اند, دو فیلم اول را تیم برتن, دو اثر بعدی را جوئل شوماخر و دو تای آخری را کریستوفر نولان ساخته اند

از شش فیلم بلند سینمایی که در دو دهه اخیر درباره شخصیت بتمن ساخته شده‌اند، دو فیلم اول را تیم برتن، دو اثر بعدی را جوئل شوماخر و دو تای آخری را کریستوفر نولان ساخته‌اند. حالا و با فیلمی که قرار است سال آینده به نمایش درآید («شوالیه سیاه برمی‌خیزد») نولان ۴۱ ساله در این زمینه از دو کارگردان دیگر پیشی خواهد گرفت. با نگاهی اجمالی به ۶ فیلم نام برده شده، می‌توانیم متوجه رویکردهای متفاوتی که سه کارگردان یادشده درباره پدیده بتمن اتخاذ کرده‌اند، شویم.

تیم برتن در «بتمن» (۱۹۸۹) سعی می‌کند اسطوره قهرمانانه بتمن را با بدبینی احساسی خودش درهم آمیزد. نتیجه، فیلمی با ساختار کلاسیک و شخصیت‌هایی نه چندان پیچیده است که قرار است دلهره‌های اکسپرسیونیستی به سبک کالیگاری را هم بازتاب دهد. به همین دلیل است که اولین بتمن تیم برتن به‌رغم موفقیت قابل توجه تجاری‌اش، از لحاظ ماندگاری هنری به جایگاهی که پتانسیلش را دارد، نمی‌رسد. چرا که ظرفی که برتن برای داستانش در نظر می‌گیرد، با مظروفش هماهنگ نیست. به همین دلیل است که سکانس پایانی فیلم و مرگ جوکر نه تنها از لحاظ احساسی قانع‌کننده نیست، بلکه در قیاس با آن چه پیش از این در فیلم دیده‌ایم، نچسب و حتی کمی آزاردهنده به نظر می‌رسد.

در «بتمن بازمی‌گردد» (۱۹۹۲)، برتن دغدغه‌های اکسپرسیونیستی خودش را با جدیت بیشتری پی می‌گیرد. این بار به جای یک روند کلاسیک، با قطعه‌داستان‌هایی روبه‌رو هستیم که درونیات شخصیت‌هایش را بازتاب می‌دهد. برتن این بار به شیوه عمیق‌تری، خاستگاه کاراکترهایش را مورد توجه قرار می‌دهد و تقابل‌های عشق/نفرت را در میان آن‌ها به یکی از مؤلفه‌های اصلی اثرش مبدل می‌سازد. «بتمن بازمی‌گردد» به دلیل تطابقی که میان ساختار متقاطع و مفاهیم اصلی‌اش دارد، فیلم منسجم‌تری نسبت به «بتمن» به شمار می‌رود بخصوص که این بار معماری و فضای امپرسیونیستی اثر با دغدغه‌های احساسی شخصیت‌ها به خوبی همخوان است.

جوئل شوماخر، کارگردان دو فیلم بعدی بتمن، رویکرد کاملا متفاوتی را در قبال این پدیده در پیش گرفت. در دو فیلم بتمن شوماخر، «بتمن برای همیشه» (۱۹۹۵) و «بتمن و رابین» (۱۹۹۷) همه چیز تعمدا به سطح آمده است. بر خلاف برتن که با استفاده هوشمندانه از رنگ‌های اشباع (بخصوص در «بتمن بازمی‌گردد»)، جله‌ای سرد و غمبار به زندگی شخصیت‌هایش زده بود، شوماخر از رنگ‌های گرم برای القای هیجان به تماشاگرش استفاده می‌کند. پس اگر برتن توجه به احساسات درونی شخصیت‌هایش را مقدم بر هر عنصر دیگری می‌دانست، شوماخر بیش از هر چیز به ضرباهنگ آثارش توجه می‌کند. نتیجه، دو فیلم خوش آب و رنگ و هیجان‌انگیز است که اولی («بتمن برای همیشه») یک موفقیت راضی‌کننده و دومی یک شکست تمام‌عیار بود. شکست «بتمن و رابین» پایانی موقتی بر ساخت متوالی فیلم‌های مرتبط با شخصیت بتمن بود تا این که کریستوفر نولان با ساخت «بتمن می‌آغازد» (۲۰۰۵) مجددا باب ساخت فیلم‌های جدیدی از این سری را گشود.

نولان در «بتمن می‌آغازد» (و آن طور که به آن خواهیم پرداخت در فیلم بعدی بتمن، «شوالیه سیاه»)، در مقایسه با برتن و شوماخر، رویکرد جدیدی را نسبت به شخصیت‌های ماجرا در پیش می‌گیرد. نولان به جای تمرکز بر وجوه احساسی و درونی شخصیت‌ها یا محوریت دادن به ریتم اثر، روی وجوه روانشناختی شخصیت‌ها تمرکز می‌کند. «بتمن می‌آغازد» در یک کلام بررسی ریشه‌های شکل‌گیری شخصیتی به نام بتمن است. نولان آگاهانه روی این بعد از کاراکتر بروس وین/بتمن دست می‌گذارد که او بر خلاف همتایانش (سوپرمن و اسپایدرمن) هم شخصیتی با ریشه‌های کاملاً زمینی است و هم صرفاً با تمرین و استفاده از مظاهر تکنولوژی به یک ابرقهرمان تبدیل شده و نه به واسطه یک عامل فرازمینی یا غیرطبیعی. «بتمن می‌آغازد» البته به‌رغم استقبال بالای تجاری و حتی هنری از آن، از لحاظ استراتژیک فیلم فوق‌العاده ساده‌انگارانه‌ای است. تقابل میان دو وجه شخصی و اجتماعی بروس وین و صحبت‌های ریچل داوس رو بتمن در این زمینه که او باید از دارایی و توانش در راه خدمت به جامعه استفاده کند،‌از شدت ساده‌انگاری پهلو به پهلوی استراتژی چپ پوسیده‌ای می‌زند که چندین دهه قبل در جهان رواج داشت (و البته در کشور ما به نظر می‌رسد هنوز هم طرفدارانی دارد!) نولان البته با قرار دادن استعاره‌های هوشمندانه سیاسی در دل داستانش، موفق می‌شود لایه‌های پیچیده‌تری را وارد جهان اثرش کند. «بتمن بازمی‌گردد» و «شوالیه سیاه» هر دو فیلم‌هایی هستند که در آن‌ها تأثیر مستقیم حادثه ۱۱ سپتامبر را مشاهده می‌کنیم. با این وجود «بتمن می‌آغازد» هنوز هم بیشتر فیلمی مناسب هوش متوسط به نظر می‌رسد.

آن چه در این میان عجیب به نظر می‌رسد، توانایی نولان در استفاده از کل ماجرای «بتمن می‌آغازد» به عنوان مقدمه‌ای برای رسیدن به یکی از بهترین و پیچیده‌ترین فیلم‌های ابرقهرمانی سال‌های اخیر است:‌«شوالیه سیاه». در «شوالیه سیاه» ‌البته نولان هنوز هوای تماشاگرش را دارد و بسیاری از ایده‌های اساسی فیلمش را به شکلی آشکار به خورد تماشاگر می‌دهد: از دیالوگ‌های واضح و مبینی که بین شخصیت‌ها رد و بدل می‌شوند تا نمایش دو وجه متضاد بشر در قالب دو طرف صورت هاروی دنت. با این وجود «شوالیه سیاه» از لحاظ نظام معنایی، لااقل نسبت به «بتمن می‌آغازد» بسیار فیلم پیچیده‌تری است. اینجا دیگر واقعاً‌مرزی میان خوب و بد، میان خدا و شیطان وجود ندارد. جوکر و بتمن به عنوان شر و خیر ماجرا، هر دو افرادی هستند که با تصمیمات خودخواهانه‌شان، عملاً زندگی دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهند. پس چه فرقی میان این دو است؟ جوکر به عنوان آنتاگونیست فیلم، یک هرج و مرج‌طلب دیوانه است یا وجدان بیداری که پلیدی افراد یک جامعه را به رخ خودشان می‌کشد؟ آیا با وجود اقدامی چون شنود مکالمات تلفنی می‌توان زندگی کرد؟‌بدون آن چه؟! جوکر در انتهای فیلم یک قهرمان شکست‌خورده است یا یک ضدقهرمان موفق؟ آیا بتمن برای حفظ اعتبارش دارد زندگی افراد گاتهام را به خطر می‌اندازد یا کاملاً برعکس؟ فیلم به هیچ کدام از این سوالات پاسخ قطعی نمی‌دهد و این گونه جهان معنایی پیچیده‌ای را می‌آفریند.

حالا کریستوفر نولان در حال ساخت فیلم جدیدی درباره بتمن است: «شوالیه سیاه برمی‌خیزد». اطلاعات مربوط به این فیلم با سخت‌گیری تمام و به صورت قطره‌چکانی در حال منتشر شدن است. با این وجود شایعاتی که درباره پایان‌بندی تکان‌دهنده فیلم به گوش می‌رسد، این فکر را به ذهن متبادر می‌کند که باز هم قرار است با فیلمی در ادامه نگرش خاص نولان به یک ابرقهرمان انسانی به نام بتمن روبه‌رو شویم.

سید آریا قریشی