چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
موبی دیک یا وال
این رمان شاهکار هرمان ملویل (۱۸۱۹-۱۸۹۱)، نویسنده امریکایی بوده و یکی از مهمترین کتابهای ادبیات رمانتیک است. موبی دیک به سال ۱۸۵۱، زمانی که نویسندهاش سیدو سال داشت در نیویورک منتشر شد؛ اما اهمیت آن را بسیار دیرتر شناختند و بررسیهای انتقادی عمدهای که بدان اختصاص داده شد، و همچنین ترجمههای بیشمار آن به زبانهای مختلف، تا حدی تازه است. به طور مثال در فرانسه، ترجمه ژان ژیونو، لوسین ژاک، و جون اسمیت در ۱۹۴۱ منتشر شد. موبی دیک داستان یک گروه بزرگ صید وال در حوالی ۱۸۴۰ است.
پیش از آن ملویل، با حکایت ماجراهای جوانیاش در دریاهای جنوب (¬ تایپی و اومو)، به نقل خاطرات شخصی خود اکتفا کرده بود. اما مویی دیک، که ده سال پس از آن ماجراها نوشته شده است، صرفاً نوشته مستندی سرشار از زندگی و جزئیات جالب توجه نیست، بلکه به راستی شعری حماسی به نثر است.
نویسنده به همراهی تمامی خدمه کشتی «پکود»، که پایگاهش بندر ننتاکت است، به تعقیب والی میپردازد که معمولی نیست: ملوانانی که امکان داشتهاند این وال را در سفرهای پیشین ببینند آن را «موبی دیک» مینامند و یکی از ویژگیهای عجیب آن سفید بودنش است. اما بهتر است بر زمان پیشی نگیریم، زیرا این کتاب پیش از هر چیز حکایتی از ماجراهای دریایی است با همه خصوصیتهای این نوع ادبی. در آغاز با ایشمائیل (که بی شک همان نویسنده است) آشنا میشویم: او که میل دارد « باز هم کمی دریانوردی کند و دنیای آب را دوباره ببیند» به سمت ننتاکت حرکت میکند. ایشمائیل شبی را در دهکده نیو بدفورد، در مهمانخانه «جهش وال» سپری میکند و آنجا با کوئیکگ سادهدل، از بومیان جزیره روکوووکو، هم اتاق میشود و سپس بیهیچ دردسری به جزیره ننتاکت میرسد. کوئیکگ که نسبت به او احساسی دوستانه در دل دارد به دنبالش میرود و همراه او سوار بر کشتی «پکود» میشود که آماه حرکت است. قراردادها را امضا میکنند و کاری نمیماند جز آنکه منتظر فرمان حرکت باشند که فرمان هم به زودی صادر میشود.
بنابراین، تا اینجا همه چیز عادی پیش میرود. با این حال، هنوز هیچکس ناخدا را ندیده است؛ کشتی بندر را ترک میگوید بیآنکه ناخدا در انظار ظاهر شده باشد. البته اگر برخی از ملوانان بر ضد او سخنانی مرموز به زبان نمیآوردند، این موضوع هم چیزی پیش پا افتاده میبود. پس از گریز کوچکی برای اثبات ارزش صید وال که خالی از مزاح نیست و دادن عنوانهایی اشرافی به این کار، نویسنده با دقت خدمه کشتی را معرفی میکند: علاوه بر دو قهرمانمان، استرباک(۱۱) ناخدا دوم کشتی را میبینیم، «مردی بلند قد و جدی» و محتاط که خرافاتش شکلی از هوشیاری است، زیرا در زمینه پیشگویی و گواهی دل، چیزهایی می داند و در مجموع مردی به نهایت شجاع است. او دستیاری دارد به نام استاب(۱۲)، زاده دماغه کاد(۱۳)، که تجسم بیقیدی است؛ چنان بیقید در برابر خطر که « در پی عادتی طولانی، کام مرگ (در نظر او) صندلی راحتی مینمود»! و اما حقهباز دیگری را مییبنیم به نام فلسک(۱۴)، که مرد جوان سرخرو، قوی و کوتاهقامتی است؛ او خلق و خویی چنان ستیزهجو در برابر والها دارد که گویی به انتقامی شخصی دست میزند و هر بار که وال ببیند، بیرحمانه نابودکردن آنها را مایه افتخار خویش میداند. در میان نیزهاندازان، علاوه بر کوئیکگ (وابسه به شخص استرباک)، تشتگو(۱۵)، سرخپوستی اصیل نیز هست که خدمتکار سوگندخورده استاب به شمار میآید، سیاهی غولآسا با نام آسوئروس داگو هم همراه دائمی فلسک است.
در میان ملوانان، نام پیپ را نیز نباید فراموش کرد؛ سیاهپوست جوانی که همراهانش او را دیوانه میپندارند، زیرا همواره به چشم مییبند که «پای خدا روی رکاب دستگاه ریسندگی دنیا» قرار دارد. باید صبر کنیم کشتی به میان دریا برسد و چند روزی بگذرد تا ناخدا اچب(۱۶) به صحنه بیاید: اچپ، مردی پرغرور که اگر خورشید هم دشنامش میداد، او را کتک میزد؛ در صورتش اثر زخمی بزرگ بود، زخمی سفید و رنگ پریده که گواهی می داد این شخص عجیب به مبارزهای بزرگ با جانوری مرموز دست زده است: نه از گونهی جدال موجودات نامیرا، «بلکه مبارزهای کیهانی در دریا». اچپ «حالت مردی را داشت که پس از درگرفتن شعله در چهار عضوش، از توده آتش بیرون کشیده باشند». این ویژگی را نیز داشت که یکی از پاهایش ساخته از عاج صیقلی شده آرواره کاشالو (۱۷)بود، و برای آنکه در هر حالتی تعادل را حفظ کند، دستور داده بود در سطح عرشه سوراخهایی با مته ایجاد کنند تا پای عاجش را در آنها ثابت نگاه دارد.
اکنون همه بر سر کار خویشاند و میتوان صید وال را آغاز کرد. نویسنده مرحله به مرحله ما را تا مبارزه نهایی و بیامانی هدایت میکند که ناخدا اچب و خدمه کشتی در برابر موبی دیک بدان دست میزنند و در میان هیاهوی رعد و دریای زنجیر گسیخته به فاجعه میانجامد. در طول راه به کشتیهای دیگری برمیخوریم: «پوسل»(۱۸)، «سموئیل-اندربای»(۱۹) از لندن، «ریچل»(۲۰) کشتی «پکود» همواره سؤال میشود: «وال سفید را دیدهاید؟» در این میان فرصت مییابیم با شکلهای مختلف صید وال و عملیات پیچیدهای که چنین صیدی بدان نیاز دارد آشنا شویم؛ با تمام خطرها و تمام نیرنگها روبهو می شویم و دیگر هیچ چیز نهفتهای باقی نمیماند.
در کنار والهایی که صید میشود، از والهایی که حجاران و نقاشان و طبیعیدانان و دریانوردان نشان میدهند نیز سخن به میان میآید؛ با سنگواره وال همانگونه آشنا میشویم که با وال تازهای که در عرشه پوست میکنند.
و گویی این انباشت باشکوه جزئیات تنها برای آمادهسازی و مؤثرتر ساختن لحظهای است که وال سفید معمایی در افق نقش میبندد و از پیش، همه میدانند که پیشانی پرچین و آروارهای کج دارد. اینجاست که رمز و راز چون دامی گستره میشود و این ماجرای پیش پا افتاده دریایی اندکاندک شکل تعقیبی وهمانگیز به خود میگیرد که همه، دیری نگذشته، پایان مقدر آن را احساس خواهند کرد. این داستان، با همه شگفتیاش، هر آینه طبیعی است: در یکی از صیدهای پیشین، موبی دیک پای اچب را قطع کرده است و او از این حادثه تنفری تسکینناپذیر به دل دارد که تنها با صید و مرگ دشمن مخوف و بیرحم آرام خواهد گرفت.
اما ناگهان میاندیشیم که این جنون انتقام نشانهای از بیماری روان است؛ از این لحظه، دیگر امکان آرامش نیست، زیرا این بیماری،بیماری ما نیز میشود و بیماری تمامی انسانها که در بند نامعقولترین خواستههایند. چون بر کشتی «پکود» بنشینیم، آشکار میشود که همه کوشش نومیدانه ما آن است که چیزی چون ستارهای آسمانی را در تورهامان صید کنیم:«هر چه دیوانه و پریشانمان میکند، هر چه عمق تار اشیا را به تلاطم در میآورد، هر حقیقتی که بخشی از کژی در خود دارد، هر چه اعصاب را متشنج و مغز را مشوش میسازد، هر چه شیطانی که در زندگی و در اندیشه وجود دارد، هر چه بد است، از دید اچب دیوانه، آشکارا در وجود موبی دیک تجسم مییافت و قابل مبارزه میشد.
او تمامی خشم و نفرتی را که همه انسانها از زمان آدم تا کنون احساس کرده بودند را بر گرده سفید آن وال میگذاشت و همه خمپاره قلب سوزان خود را چنان بر سینه آن وال منفجر میکند که گویی سندانی است.» بیدلیل نیست که ملویل، فصلی کامل از کتاب خود را به شرح این نکته اختصاص داده است که سپیدی نشان حتمی حضوری عرفانی است. در چنین وضعی، ماجرا ناگزیر به غرقشدن شگفتانگیز و مرعوبکننده کشتی میانجامد و همه چیز رو به نیستی میرود و تنها آنچه آشکار میشود دلیل وجودی کتاب است که چون خردهریزی مانده از فاجعه بر آب شناور است.
از این دیدگاه، موبی دیگ در شمار چند اثر بزرگ جهانی قرار میگیرد که رمانتیسم بر جای گذاشته است. روشن است که به سبب جنبه حجیم و یک تکه این اثر و پافشاری رد سراسر کتاب بر استفاده صرف از تصویرهای جهان دریا و ساکنان مرموز آن، تصویرهایی که کمک میکنند تا خواننده یکپارچگی وسواسبرانگیزی را احساس کند، این داستان یکی از سحرآمیزترین متنها محسوب میشود و در شمار نوشتههایی قرار میگیرد که هدف پنهان آن رقابت با واقعیت طبیعت و گیتی است. موبی دیک در ذات خود، کوششی است برای آنکه با استفادهای پرقدرت و جادویی از کلام نیروهای نهانی را که گاهی دخالت آنها را در برخی از ماجراهای جهان خود کشف میکنیم، در بافت داستان دریابیم. این میل به گردن آوردن همه چیز در درون ترکیبی که هر تصویر آن به تنهایی بازتاب همان ترکیب است، چنان عظمت غرور آفرینی به رمان میبخشد که بهای آن شکست همان عظممت است.
ساختار منحرفکننده اثر نیز از همین ناشی میشود: هر چه هست ورطه است یا قله، انحرافهاست و پیچ و خما، فضاهایی که بیهوده به روی مکاشفه بیپایان خواننده باز است. به دنبال تکگویی درونی، گفتگوهایی چون تازیانه در باد به گوش میرسد؛ همانگونه که در پی تلاطم اعماق دریا، فریاد توفان شنیده میشود. داستانهای کوتاه بیشماری که هیچ چیز وجودشان را توجیه نمیکند، ناگزیر و از پیچ و خمهای نامتناظر، ما را به تنها مقصد رهنمون میشود به آن مقصد خوفناکی که همواره در پیش است و فراموشناشدنی. مسائلی انتزاعی و دور از موضوع، حتی بررسی تقریباً علمی پستانداران دریایی، ناگهان سیر داستان را متوقف میکند تا در واقع ورطهای را که «پکود» با جان و مال در آن غرق خواهد شد عمیقتر سازد.
البته ملویل از توسل به متداولترین روشهای رمان سیاه باکی ندارد: در سراسر کتاب از داستانهای عجیب، صحنههایی از احساس پیش از وقوع، و ضیافتهای نیمه شیطانی پراکنده است؛ همه چیز دست به دست می دهد تا بر اساس جاافتادهترین قراردادهای ادبی، از ناخدا اچب موجودی شیطانی بسازد. با این حال، هیچ چیز نمیتواند ارزش نمادین و جانکاه و عمیقاً انسانی این مسابقه مرگ را از میان ببرد. شعری پرقدرت و توراتگونه بر همه کتاب حکمفرماست و ارزشی پیامبرگونه به کلام میبخشد. تصویرهای درخشانی، اینجا و آنجا بر ورطههای مختلف میافشاند و موبی دیک، به یاری این تصویرها ماجرایی بیامید و بیروزنه را به خواننده تحمیل میکند و چنان برخلاف انتظار، خواننده را با ماجرا مأنوس میسازد که کتاب خود دلیل وجودی و فرجام خویش میشود: دنیایی بسته که به قلب رهنیافتنی انسان راه میبرد، قلبی که روشنبینانهترین و جنونآمیزترین توهمات امانش نمیدهند.
مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.
۱.Herman Melville ۲.Jean Griono ۳.Lucien Jacques ۴.Joan Smith ۵.Pequod ۶.Nantucket ۷.Ishmael ۸.New Bedford ۹.Queequeg ۱۰.Rokovoko ۱۱.Startbuck ۱۲.stubb ۱۳.Cod ۱۴.Flask ۱۵.Tashtego ۱۶. Achab ۱۷.cachalot ۱۸.Pucelle ۱۹.Samuel-Enderby ۲۰.Rachel
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست