پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

شاعری با لبان دوخته


شاعری با لبان دوخته

محمد فرخی یزدی در سال ۱۲۶۷ شمسی, ۱۸ سال قبل از مشروطه در یزد چشم به جهان گشود

محمد فرخی یزدی در سال ۱۲۶۷ شمسی، ۱۸ سال قبل از مشروطه در یزد چشم به جهان گشود. او تا حدود ۱۶سالگی در همان زادگاهش یزد تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی در همان سنین نوجوانی اشعاری علیه مدیران مدرسه مرسلین یزد که متعلق به میسیونرهای انگلیسی بود، سرود؛

صاحب الزمان یک ره سوی مردمان بنگر/ کز پی لسان گشتند جمله تابع کافر

در نمازشان خوانند ذکر عیسی اندر/ برپا رکاب کن از مهر، ای امام بر و بحر

مدیران مدرسه به این خاطر او را اخراج کردند. از آن به بعد او مجبور شد به کارگری پرداخته و از دسترنج خود زندگی بگذراند. به این ترتیب با رنج و درد مردم نیز آشنا شد. با شروع نهضت مشروطه خواهی او نیز به این جرگه پیوست. در همان زمان با تشکیل حزب دموکرات ایران، در یزد از طرفداران این حزب شد. سه یا چهار سال از انقلاب مشروطه گذشته بود که فرخی حدود ۲۱ یا ۲۲ سال داشت. فرماندار یزد ضیغم الدوله قشقایی فردی مستبد بود.

فرخی شعری تند خطاب به او و در انتقاد از رفتار او سرود و در دارالحکومه یزد خواند. حاکم مستبد سخت برآشفته شد و دستور داد او را به زندان انداخته و دهانش را با نخ و سوزن دوختند. خبر در شهر پیچید و مردم یزد در اعتراض به این قساوت در تلگرافخانه شهر تحصن کردند و کار به پایتخت کشید و مجلسیان وزیر کشور را استیضاح کردند. فرخی در مدتی که زندان بود، این شعر را با زغال بر دیوار زندان نگاشت؛

به زندان نگردد اگر عمر طی / من و ضیغم الدوله و ملک ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار/ برآرم از آن بختیاری دمار

بعد از این واقعه او به تهران آمد و به فعالیت های خود ادامه داد و اشعار و مقالات انقلابی در جراید منتشر ساخت. همزمان با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۲۹۳شمسی به بغداد و کربلا رفت. در آنجا نیز آزادیخواهی او کار دستش داد و تحت تعقیب انگلیسی ها قرار گرفت. از این رو پیاده از بیراهه به شهر موصل و از آنجا به ایران بازگشت. در بازگشت نیز مورد سوءظن ماموران تزاری قرار گرفت و توسط آنها بازداشت شد ولی توانست از این معرکه هم نجات یابد. فرخی در دوره نخست وزیری وثوق الدوله به علت مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ میلادی بار دیگر به زندان افتاد و سه ماه را در حبس گذراند. پس از آزادی در سال ۱۳۰۰ شمسی روزنامه توفان را منتشر ساخت و با نشر مقالات انتقادی مردم را به آگاهی و بیداری فرامی خواند.

صاحب امتیاز و موسس توفان خودش و مدیرمسوولش موسوی زاده بود. توفان در طول مدت انتشار بیش از ۱۵ مرتبه توقیف و باز منتشر شد. توفان در سال اول، هفته یی دو روز (جمعه و دوشنبه) و در سال های بعد سه نوبت در هفته (دوشنبه و چهارشنبه و جمعه) منتشر می شد و بعدها به صورت مجله هفتگی درآمد. به محض توقیف نشریه توفان، فرخی مطالب خود را در روزنامه های دیگر مانند ستاره شرق، قیام، پیکار و... منتشر می کرد. فرخی در دوران سلطنت رضاشاه، سال ۱۳۰۷ به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری از طرف مردم یزد انتخاب شد. در مجلس در جناح اقلیت بود و با مخالفت های شدید جناح مقابل روبه رو شد. در پایان مجلس هفتم پس از آنکه مصونیت پارلمانی فرخی خاتمه یافت، از بیم جان خود مدتی از نظرها ناپدید شد. سپس بدون گذرنامه از مرزهای شمالی به شوروی و از آنجا به آلمان رفت و در برلین اقامت کرد.

مدتی در نشریه یی به نام «پیکار» که صاحب امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت.سال ۱۳۱۱ یا ۱۳۱۲ تیمورتاش سفری به برلین کرد و در آنجا دیداری با فرخی داشت. در این ملاقات تیمور وی را تشویق به بازگشت به ایران کرد و به او اطمینان داد در صورت بازگشت به ایران مورد رافت و مهر رضاشاه قرار خواهد گرفت. فرخی که از ماندن در کشوری بیگانه رضایتی نداشت، با عشقی که به ایران داشت فریب وعده حکومت وقت را خورد و به تهران بازگشت. در ایران عده یی به اسم «طلبکار مالی» شکایتی علیه او طرح کردند و وی را با برنامه ریزی به زندان کشاندند. در سال ۱۳۱۶ او را محاکمه و ابتدا به ۲۷ ماه زندان محکوم کردند. در دادگاه تجدیدنظر مدت زندان وی به سه سال افزایش یافت. او دوران حبس خود را می گذراند تا اینکه در ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ در بیمارستان زندان با آمپول هوا که توسط «پزشک احمدی» به وی تزریق شد به قتل رسید. چهار سال بعد پس از سقوط رضاشاه وقتی «پزشک احمدی» در دادگاه جنایی تهران به جرم «قتل های عمد در عصر رضاشاه» به اعدام محکوم شد، از جمله جرائم اعلام شده اش در دادگاه قتل فرخی یزدی بود. سرود «جان فدای آزادی» که امروز همه با آن آشنا هستند از فرخی است.

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود زجان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را/ می روم به پای سر در قفای آزادی

در محیط توفانزای، ماهرانه در جنگست/ ناخدای استبداد با خدای آزادی

دامن محبت را گر کنی زخون رنگین/ می توان تو را گفتن پیشوای آزادی

فرخی زجان و دل می کند در این محفل/ دل نثار استقلال جان فدای آزادی

زندگی فرخی سراسر مبارزه و درگیری و تنش بود. او از دوران تحصیل و نوجوانی با زورگویی و تزویر و ستم مخالفتش را آغاز کرد و تا پایان عمر هیچ گاه سر تسلیم در برابر کسی فرود نیاورد. این شاعر آزاده بارها زندان را تجربه کرد و سرانجام نیز در زندان به شهادت رسید. او شعری دارد که گویی سرگذشت خود را تصویر می کند؛

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم/ چرخ اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا/ گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم/ آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع/ آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد/ خواندم افسانه شیرین و خوابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود/ آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم