جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اندر حکایت تنهایی ما


اندر حکایت تنهایی ما

با تغییراتی که در نظام اجتماعی اقتصادی در عصر مدرن صورت گرفته و با پیشرفت سریع و گسترده ی تکنولوِژی ارتباطات و به جای آن که ما را به هم نزدیک کند از هم دور کرده است

۱.در یک خانه زندگی می کنیم در کنار هم، اما با هم نیستیم. زیر یک سقف زندگی می کنیم اما هر یک از ما تنهاییم.درها ما را از هم جدا می کند. جهان ما را از هم تفکیک می کند. وقتی درها را می بندی، احساس می کنم تنها شده ام. درها ما را از هم دور می کند. درها که بسته می شوند من تنها می شوم. درها- کاش نبودند. تو آن سو و من این سو. تو در آن جهان و من در این جهان. وقتی با هم نیستیم دیگر چه فرقی می کند کجا باشیم. پشت این در و یا آن سوی کره ی زمین. وقتی تو را نمی بینم چه فرقی می کند کجا ایستاده باشم. تو در اتاقت تنها هستی و من در این جا تنها نشسته ام. بله، قبول دارم که هر یک از ما محتاج تنهایی و خلوت هستیم. ما نیاز داریم که اوقاتی را بی هیچ ناظری و بی حضور هیچ شخص دیگر، با خود باشیم. اما نه آن قدر که فاصله ی عاطفی پیدا کنیم. نه آن قدر که مسئله های مان بتدریج از هم فاصله بگیرد. نه آن قدر که تو مرا و من تو را نشناسم. نه آن قدر که خار تنهایی در تن احساسات و پیراهن عواطف مان بلغزد و خار خار کند . نه آن قدر که رنجور شویم. ما به گوشه ی دنجی و مکانی و فرصتی برای با خود بودن نیاز داریم. بله این نیاز آدمی است، باید به آن احترام گذاشت و آن را به رسمیت شناخت. اما نه آن قدر که صدای مان به هم نرسد. و نه آن قدر که با هم باشیم ولی بی هم. ما اینک جمع تنهایان شده ایم. نمی بینی امروزه ادبیات تنهایی چقدر رواج یافته است؟ بخشی از این تنهایی ها را همین معماری خانه و کاشانه رقم زده است. به نحوی که هر یک از اعضا خانواده در اتاقی نشسته و درها را به روی خود بسته و در جهان مخصوص خود می زیند.

۲. درها ما را از هم جدا می کند. اما گویا کار از این هم سخت تر و پیچیده تر شده است. در دهه های اخیر با پیشرفت گسترده و سریع تکنولوژی ارتباطات، قرار بود ارتباط ما گسترش یابد اما چنین نشد بلکه ارتباط ها کم تر شده است. تلویزیون ما را در کنار هم نشاند و این البته خوشایند بود. اما بعد از مدتی دریافتیم که درست است که کنار هم نشسته ایم اما هر یک از ما به تنهایی داریم تلویزیون تماشا می کنیم. ما صرفا از نظر جسمی کنار هم هستیم اما نگاه و نظر و فکرهای مان از هم دور است. وضع از این هم بدتر شد وقتی تکنولوژی صوتی و تصویری پیشرفته تر شد و تلویزیون های کوچک به بازرا آمد. بتدریج از هم جداتر شدیم. هر یک از ما روبروی تلویزیون دراتاق خود نشستیم و ....

با ورود تلفن همراه و گوشی های کاملا شخصی، به تنگناهای جدیدی پرتاب شدیم. امروزه اگر اشتباها با مسواک شخص دیگر مسواک بزنی احتمالا کمتر ناراحت می شود تا اگر نیم نگاهی به فضای سوپر شخصی مبایلش بیندازی. کنار هم می نشینیم اما از هم دور شده ایم. هر یک از ما داریم با کس دیگری که این جا نیست حرف می زنیم. داریم برای هم چیزی می نویسیم. اگر با او که اکنون با او در حال نوشتن هستیم حاضر بود، شک نکنید که با نفر دیگری و دوست دیگری مشغول می شدیم. امروزه مبایل و تنکولوژی پیشرفته ی ارتباطات، ما را از ارتباط ساده و سنتی دور کرده است. نامش تکنولوژی ارتباطات است اما باور کنید این وسیله ارتباط ما را کاهش داده است. در یک اتاق نشسته ایم اما سرمان به مانیتور کوچکی است. از محیط اطراف غافل شده ایم و با آن که در دور دست ها است سخن می گوییم چه به گفتار و چه به نوشتار. کامپیوتر و اینترنت و سرگرم شدن به فضای مجازی، جای خود دارد. به نحوی که اینترنت جای همه ی وسایل قبلی را می گیرد و به اندازه ی همه ی آنها ما را از هم جدا می کند.

۳. درها ما را از هم دور می کرد. تلویزیون ابداع شد، مبایل هم آمد و وضعیت سخت تر شد. اما هنوز گویا داستان تنهایی ما باقی است. همین هندز فری های ساده یعنی همین گوشی های ساده ای که به گوش می زنیم تا موسیقی دلخواهمان را گوش دهیم چقدر در سبک ارتباطی ما اثر منفی گذاشته است. همین جا کنار دست من نشسته ای اما غرق در دنیای خود هستی. گاهی با تو حرف می زنم و پس از چندی پرسشی می کنم می بینم که سکوت کرده ای. فکر می کنم خوابت برده است اما از گوشی که بر گوش گذاشته ای می فهمم که اصلا صدای من به تو نرسیده است و تو اصلا در دنیای خود سیر می کنی. در این وقت بود که فهمیدم هندرفری سبب شده است که دیگر صدای مان هم به یکدیگر نرسد. درها اگر مرا از تو دور می کرد اما می توانستم تو را با صدای بلند بخوانم و تو بشنوی اما این چنین می شود که همین هند فری های ساده ما را از هم دور کرده است. آن قدر که صدای من به تو نمی رسد. بسیار دیده ام که خانوده ای در ماشینی نشسته اند و هر یک از اعضا خانواده با گذاشتن گوشی، در عالم خود سیر می کنند. با هم هستند اما واقعا از هم دورند. مگر با هم بودن معنای فیزیکی دارد؟ در یک ماشین هستند اما از هم دورند. یکی در مغرب ودیگری در مشرق. این چنین می شود که من و تو از هم دور می شویم. از هم بیگانه می شویم. فاصله می گیریم. پس از چندی نه من تو را و نه تو مرا نمی شناسی. دیگر نمی دانی دردهای من چیست. از چه چیزی رنج می برم. دیگر نمی دانی چرا اشک در چشمانم حلقه می زند. دیگر نمی دانی چرا اندوهیگینم. چرا ابری از غم بر سرزمین وجودم سایه افکنده است. وقتی از هم دور می شویم پس از چندی به جزایری تبدیل می شویم منفک از یکدیگر. دور دست های ناپیدا و بیگانگی های بسیار. بتدریج چشم هایم را می بندم از خود می پرسم آیا جهان گذشته بهتر نبود؟

علی زمانیان