جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کل کل


کل کل

با اینکه هر بارازم درس پرسیده بود دیده بود بلد نیستم و هربارهم گفته بودم که تو درسای حفظی خیلی ضعیفم و اصلا نمی تونم چیزیو حفظ کنم بازم اونروز اسممو صدا کرد و ازم درس پرسید

با اینکه هر بارازم درس پرسیده بود دیده بود بلد نیستم و هربارهم گفته بودم که تو درسای حفظی خیلی ضعیفم و اصلا نمی تونم چیزیو حفظ کنم بازم اونروز اسممو صدا کرد و ازم درس پرسید. ناچار شدم این دفعه صاف و پوست کنده بگم که این درسو دوست ندارم و برا همینم نمی تونم حفظش کنم.

گفت: پس برای امتحان می خوای چیکار کنی؟ می دونی که باید بالاخره اینا رو یه روزی بخونی و امتحانشونو بدی؟

ساکت نگاش کردم.

گفت: فکر نکن می تونی الکی نمره بیاری! تا یاد نگیری من بهت نمره نمی دم.

تو دلم گفتم: من تقلب می کنم و نمره میارم، ببینم چه جوری می تونی نمرمو ندی.

انگار فکرمو خوند برای همینم گفت: سر جلسه امتحان من امکان نداره کسی بتونه تقلب کنه. از حالا به همتون بگم که به تقلب فکر هم نکنین چون امکان نداره.

با صدای آهسته گفتم: اگر کسی بتونه و تقلب کنه چی؟

گفت: اگر تونستی تقلب کنی وهمه بیست نمره رو بگیری

ومن متوجه نشم، بیست مال تو ولی به شرطی که بدون ارفاق بیست بشی !

گفتم : قول می دین؟

گفت: بچه جان تا یاد نگیری نمی تونی بیست بشی .ولی من سر قولم هستم .

باید برای سر جلسه با خودم تقلب می بردم. شب امتحان زنگ می زدم و ازبچه های درسخون می پرسیدم کجاها مهم تر هستن و از اونجاها یاد داشت ور می داشتم.کم کم حجمشون زیاد شد و مجبور شدم خلاصه شون کنم. بعد از سه بار خلاصه تر کردنشون دیگه می شد به راحتی یه جایی مخفیشون کنم.

سر جلسه قبل از اینکه ورقه ها رو بدن، دست زدم دیدم یادداشتام نیستن. قلبم هری ریخت. حتما تو دستشویی افتاده بودن.

چاره نداشتم، سریع از کنار دیوار یکی از کتابایی رو که بچه ها انداخته بودن یواشکی ورداشتم و زیر لباسم قایم کردم.

معلممون قبل از امتحان جای بعضیامونو عوض کرد. منم برد اون جلوی جلو رو یه صندلی تکی نشوند.نه کسی پهلوم بود نه کسی جلوم. روبروم تخته بود! از پشت سرم خبر نداشتم و نمی دونستم معلممون کجا نشسته.

ورقه ها رو دادن. خیلی تلاش کردم یه جوری برگردم و ببینم منو می بینه یا نه ولی نشد. تا اینکه یکی از بچه ها یه سوال پرسید.تا شنیدم معلممون داره جوابشو می ده زودی کتابمو در آوردم و شروع کردم به گشتن دنبال جواب سوال اول. نباید بیشتر از دو خط جواب می نوشتیم والا نمره اون سوالو نمی گرفتیم حتی اگر درست جواب داده بودیم.بالاخره تونستم جوابو پیدا کنم و تو دو خط بنویسم. سوال بعدی و از روی یاد داشتام که چند بار نوشته بودم تا خلاصه ترشون کنم یادم مونده بود و جوابشو نوشتم. خوشبختانه چند تا از سوالا دقیقا از متن همون یادداشتام بودن که منم یادم مونده بود و تونستم بنویسم. ولی برای جواب چند تا از سوالا مجبور بودم دوباره کتابو باز کنم.به بهونه افتادن خودکارم بلند شدم و یه نگاه انداختم دیدم معلممون داره ورقه یکی از بچه ها رو که امتحانشو داده بودو رفته بود بیرون، می خونه. تندی دوباره کتابو باز کردم و این بار مجبور شدم چند بار متنو بخونم تا بتونم تو دو خط جواب سوالو بدم.بلافاصله رفتم سر سوال بعدی و دیگه فراموش کردم که تو جلسه چی می گذره تند تند ورق میزدمو و جوابا رو پیدا می کردم و بعد از چند بار خوندن می تونستم جواب و تو دو خط توضیح بدم. وقت تموم شد و داشتن ورقه ها رو جمع می کردن. منم داشتم جواب آخرین سوال رو تند تند می نوشتم تا تموم شد و خواستم ورقمو بلند کنم یه مرتبه از بالای سرم یه دست اومدو کتاب و از زیر دستم کشید بیرون.

دنیا دور سرم چرخید. نفسم بند اومد!

معلممون با لبخند پیروزمندانه ای گفت: پس تقلب کردی و خیال کردی من متوجه نمی شم! ببینم حالا تونستی بیست نمرتو کامل بنویسی یا اونم نتونستی؟ قسمت اول کارتو که درست انجام ندادی و من تقلبتو گرفتم.

ساکت نگاش می کردم و حرفی برای گفتن نداشتم.

دوباره گفت: حالا همین جا بشین جلوی چشم خودت ورقتو صحیح کنم ببینیم چند می شی. با نا امیدی گفتم: بیست می شم ولی خوب دیگه فایده نداره.

معلممون در سکوت کامل ورقمو صحیح کرد و با کمال تعجب دیدم نمره ورقمو بیست داد.

نمی فهمیدم چیکار می کنه. با سر در گمی نگاش کردم.گفت از پشت سر در تمام مدت داشتم نگات می کردم. می دیدم چطور بعضیا رو بدون باز کردن کتاب می نویسیو بعضیاشونم بعد از چند بار خوندن متن از روی کتاب، می نویسی. می دونی چیکار کردی؟ناخواسته مجبور شدی چند دور مهمترین قسمتای کتابو بخونی. منم از پشت سر شاهد بودم. ولی سوالی که برام پیش اومده اینه که جواب چند تایی رو که بدون نگاه کردن به کتاب نوشتی از کجا می دونستی؟

گفتم: یادداشت ورداشته بودم که همون اول گمشون کردم. ولی چون یادداشتام زیاد بودن مجبور شده بودم چند بار خلاصشون کنم در نتیجه ازحفظ شده بودم.

گفت: خوشحالم که الان جواب سوالایی رو که دادی خیلی خوب و کامل بلدی. منم بهت گفته بودم تا یاد نگیری نمی تونی الکی نمره بیاری.

از خوشحالی پر در آورده بودم. گفتم: خیلی خیلی ممنونم.

در جواب گفت: می دونی! همیشه برای یاد دادن هر چیزی راه های مختلفی هست فقط باید درست ترین رو پیدا کرد!

نویسنده : نادره پیشداد