جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

ضرورت گفت وگویی درونی و الهام بخش


ضرورت گفت وگویی درونی و الهام بخش

نگاهی دیگر به نقاشی معاصر ایران

۱- نوآوری در نفی سنت ها حاصل نمی شود بلكه باید سنت ها را نقد كرده و در آن واحد دوئت «پیروی» و «سرپیچی» را اجرا كرد. باید از سنت ها فاصله گرفت؛ فاصله ای كه فرصت بازشناسی سنت را فراهم می سازد.با چنین فرآیندی است كه نحوه شناخت و طرز برخورد ما با سنت ها نسبت به نسل های قبلی متفاوت خواهد شد. دستیابی به چنین تفاوتی بی تردید خود، نوعی نوآوری است. تحت چنین نگرشی است كه می توان اثر هنری را هم از دیدگاه زمان خود (زمان خلق اثر) مورد كنكاش قرار داد و هم به یك داوری مبتنی بر ارزش تاریخی دست یافت.

۲- فرید ریش نیچه، هسته اصلی مدرنیسم را به نحوی غیرمنتظره و در قالب چنین جمله ای بیان كرده است: «آدمی برای خلاق بودن باید راه فراموش كردن را بیاموزد. انسان برخلاف جانوران موجودی است كه گذشته را به یاد می آورد، اما حاصل این یادآوری تنها پشیمانی است. خلاقیت مستلزم گسست از گذشته و قیودی است كه گذشته بر خود انگیختگی هنری تحمیل می كند».

كارل ماركس گفته بود:

«سنت تمام نسل های مرده بر مغزهای تمام زندگان سنگینی می كند».

رولان بارت نیز می گوید:

«مدرن بودن، یعنی علم به آنچه دیگر ممكن نیست».

و «هابرماس» چنین بیان داشته:

«زمان حال به معنای كنونی بودن عصر حاضر است از منظر اعصار جدید و ناگزیر است در هیأت یك «نوسازی مداوم»، گسست میان اعصار جدید و گذشته را از نو ایجاد كند».

۳- یك اثر هنری سیاه و سفید، در نخستین برداشت، اثری است كه از رنگ به معنای اعم آن تهی است.

چنانچه انتخاب سیاهی و سفیدی، ناشی از یك انتخاب آگاهانه باشد، یعنی هنرمند آگاهانه از رنگ و جلوه های متنوع آن به سود هدفی كه در ذهن دارد، چشم پوشی كند، می توان گفت مجال جلوه گری های رنگ را نادیده گرفته و قصد دارد به «قلب موضوع» نفوذ كند.یك اثر هنری سیاه و سفید، حتی اگر با پیچیده ترین و پركارترین و تكنیكی ترین روش هایی كه از ابزارهای ممكن برمی آید، ساخته شود باز هم در مقایسه با آثار رنگی، اثری است فاقد تداركات فنی و امكانات تكنولوژیك.بی درنگ باید پرسید كه تحت چه شرایطی یك هنرمند خود را در چنین محدوده ای قرار می دهد؟آیا از دامنه تأثیر و نفوذ رنگ بی خبر است؟ و یا با طنین و احساس و شوری كه بازی رنگها به ارمغان می آورند، بیگانه است؟حذف رنگ و انتخاب سیاهی و سفیدی در شعور او چگونه پدید آمده است؟ در چنین موقعیتی او از خود و از این جهان سرشار از رنگ چه می خواهد؟ او با رسانه سیاه و سفیدش به چه تأویل و تعبیر و تفسیری می خواهد دست پیدا كند؟می توان این پیش فرض را مطرح كرد كه شاید در ابتدا همه چیز به طور احساسی شكل گرفته و پس از طی مدتی، به شكلی آگاهانه تبدیل شده است. بدیهی است كه بنیاد بحث ما شامل كلیه كنش ها و رفتارهایی است كه از لحظه طلوع آگاهی در ذهن هنرمند به وجود می آید.در یك اثر هنری سیاه و سفید، «موضوع» برای انتقال ناگزیر نیست كه از صافی های متعدد عبور كند. یا عنصر «فرم» غنی شده توسط رنگ همچون پیراهنی میان «ضربان موضوع» و دنیای آن سوی اثر حایل شود؛ در چنین نگاهی هنرمند با حذف جلوه های بصری و گزینش رسانه خالص و ناب «سیاه و سفید»، معصومیت از دست رفته را به اثر هنری بازمی گرداند. او برای پسندیده شدن دست به هیچ كوشش چشم نواز یا چشم فریبی نمی زند. او با استفاده از كمترین ابزارها و امكانات فنی، به طرزی خالص وعریان، در مرز میان ضمیر باطن و فرصت كوتاه دیده شدن؛ پرواز می كند. بارور كردن یك سطح سفید با تأثیراتی كه ابزار (قلم سیاه) بر آن می گذارد، بدون همراهی رنگ و سایر تمهیدات بصری، نیازمند برخورداری از حساسیتی ملتهب، ذهنیتی كارآمد و مهارتی در خور توجه است.

۴- جهان امروز، هر كس را كه از ریشه ها بریده و بی اصل و نسب شده باشد، بی تردید حذف می كند و نادیده می گیرد.باید در متن تمدن خود به جوشش و كوشش پرداخت، راه دیگری قابل تصور نیست.

در این پارادایم، آن نوع از سنت گرایی كه به گذشته ها می چسبد و تغییر را برنمی تابد، مردود است. همانطور كه بریدن از ریشه ها و روی آوردن به «دیگری» نیز باطل محسوب می شود.

۵- هنرمند امروز، اگر با قابلیت های(Information Technology) IT آشنا نباشد، میان ظرفیت های مهارتی و محتوای متناسب آنها، نمی تواند یك تعادل خلاق ایجاد كند. در چنین وضعیتی ممكن است مهارت های هنرمند پس از مدتی كهنه شود و نیازهای هر دم متغیر او را برآورده نسازد.

«IT» در ابعاد زیر به توسعه مهارت ها كمك می كند:

الف) مهارت های كهنه را بازسازی می كند.

ب) ظرفیت های دست نخورده و تهی مانده قبلی را تكمیل می كند.

پ) مهارت های جدید به وجود می آورد.

ت) بین مهارت های افراد پیوند ایجاد می كند.

ث) پدیده «مهارت آموزی»، از شكل مرموز و دست نیافتنی خارج شده و به یك امر دست یافتنی و بدیهی تبدیل می شود.

تكنولوژی اطلاعات پیشرفته، به دنبال خود «مهارت پیشرفته» ایجاد می كند. دامنه مهارتی انسان را توسعه داده و مهارت برقراری ارتباط كلامی، مهارت ارتباط كتبی، ارتباط تصویری و مهارت قانع سازی و مهارت استفاده از «اطلاعات» data را در انسان تقویت می كند.یكی از نشانه های «توسعه یافتگی انسان» این است كه دائماً افكار جدید را تولید كند و به كار گیرد، یعنی: خلاق و نوآور باشد. زمینه و محور خلاقیت، وجود اطلاعات كافی است تا بتوان اطلاعات را با همدیگر تركیب و مجموعه های جدیدی را ساخت كه كاربردهای جدیدی داشته باشند.

۶- دیری است كه پرچین های باغچه كوچك ذهن ما دستخوش جابه جایی و دگرگونی شده. این تغییر و دگرگونی با آمدن نخستین كارت پستال ها، عكس ها، مجله ها و روزنامه ها آغاز می شود و با ورود رادیو، گرامافون، ضبط صوت، سینما، تلفن و تلویزیون از «تغییر» به «تبدیل» همه جانبه تر می انجامد. راه آهن، هواپیما، اتومبیل شخصی، ماهواره و اینترنت ابعاد ناشناخته ای در گستره پرچین های ذهنی ما ایجاد كرده است.هنرمند مدرن (آبستره)، دیگر فقط نظاره گر طبیعت یا اشیا و آدمها نیست. تماشاچی یا حتی موجود حساسی نیست كه با دیدن موجودات در یك حالت واكنشی فرو رود. او مشاركت می جوید، به همان صورت كه یك درخت یا یك توفان در طبیعت مشاركت می جویند. او با گردباد، ماده، انرژی، حركت، زمان و امواج درگیر می شود. طبیعت او طبیعت اینشتاین و هایزنبرگ است.تجریدپردازی، قبل از هرچیز پژوهش یك سلامت نوین روانی وحتی جسمی است. تجریدپردازی، ثبات و تزكیه نفس ماست در برابر راه پیش پا افتاده قدیم. اما، حذف نمود «طبیعی» نفی جنبه «انسانی» نیست. زیرا هرچیزی كه انسان بیافریند و دریابد، الزاماً انسانی است. اما جنبه «انسانی» عهد باستان و عصر اتم الزاماً متفاوت است.

شكل گیری و قوام یافتن هنر آبستره این مراحل را طی كرده است:

الف) عناصر تجسمی تبدیل به نمودهای غیرفیگوراتیو می شوند.

ب) بینش «برونی» به سوی بینش «درونی» جهت می یابد (اولین مرحله هنر آبستره).

پ) حذف حكایت و روایت، حذف نگاره پردازی، حذف نماد و علائم طبیعی.

ت) تجسم ناب، كه كاملاً با ادبیات قطع رابطه می كند. بدینسان، تجسم ناب در ابعاد جدیدی می شكفد: پیوندی با ریاضیات، شباهتی گنگ با موسیقی، ...

برای فهم بهتر چگونگی شكل گیری هنر آبستره، مصادیق معتبر و مستند تاریخ هنر مدرن را باید از نظر گذراند:

- نقاشی خود را از ادبیات می رهاند (ادوارد مانه).

- اولین گام در هندسی كردن جهان خارج (پل سزان)

- دستیابی به رنگ ناب (ماتیس)

- انفجار نگاره پردازی (پیكاسو)

- بینش درونی جای خود را به بینش برونی می دهد (كاندینسكی)

- رشته ای از «نقاشی» در «معماری» كه رنگارنگ شده است، حل می شود (پیت موندریان)

- آغاز سنتزهای بزرگ تجسمی (لوكور بوزیه)

- طرد «حجم» برای دستیابی به «فضا» (الكساندر كالدر).

اما مهمترین ویژگی هنر مدرن، سر كشیدن به حوزه های فرهنگی و تمدنی غیر از فرهنگ و تمدن غربی است.مثلاً امپرسیونیست ها، نقاشی ژاپنی را به عنوان یكی از مهمترین منابع الهام خود می دانستند. «پل گوگن» به شدت از زندگی و فرهنگ ساكنان «تاهیتی» متأثر بود.پابلو پیكاسو از نقاب ها و مجسمه های آفریقایی و هنر بدویان و هانری ماتیس به شدت متأثر از هنر ایرانی بود. توسط مدرنیست ها بود كه اروپاییان به ارزش های هنری و فرهنگی اقوام غیر اروپایی در اقصی نقاط جهان پی بردند.به بیان دیگر، از «ادوارد مانه» تا كوبیسم تركیبی و «ماتیس» را می توان روند رها كردن تدریجی «واقع نمایی» در نقاشی، یا به عبارتی به كنار رفتن واقعیت از حوزه نقاشی دانست. همزمان شاهد دلمشغولی هنرمند و توجه او به مسائل درونی هستیم.

۷- طی حدود یك سده، نقاشی ایران میان دو قطب «سنت گرایی نسنجیده» و «نوگرایی بی پشتوانه» در نوسان بوده است. طرح مسأله، در حوزه نقاشی به تنهایی راه به جایی نمی برد. به موازات طرح معضل نقاشی می بایستی توجه خود را به سایر عرصه ها نیز معطوف داشت.حضور ما در آستانه هزاره سوم و در شرایطی كه موضوعی چون جهانی سازی هر دم ابعاد جدی تری به خود می گیرد، لزوم برخورداری از ابزارهای توانمندتری را گوشزد می كند.چنانچه بخواهیم سرگذشت «تصویر» و «بیان تصویری» را در شرایط امروز مورد مطالعه قرار دهیم، ضروری است كه مجموعه گسترده ای از تلاش های متنوع دیگر را نیز مدنظر قرار دهیم. «بیان تصویری» تنها یك ضلع از منشور متكثر و متنوع تلاش های انسانی است. كشفیات علمی در زمینه انرژی هسته ای، فیزیك مدرن، علوم فضایی، كامپیوتر و دهها مورد دیگر، هر كدام بعد تازه ای از شناخت واقعیت را مطرح می سازند. در این وادی كه مجموعه اركان یك جامعه تاكنون نتوانسته است در پیشبرد، كشف و ابداع علوم نوین بشری مشاركت داشته باشد، هنرهای تجسمی ما نیز به تبع بستری كه در درون آن جریان دارد، تاكنون و به تنهایی نتوانسته به جایگاهی در خور دسترسی پیدا كند.در یك سده اخیر، رجعت نقاشان ما به گذشته، براساس گفت وگویی درونی و الهام بخش شكل نمی گیرد، چرا كه دو سوی ضروری برای انجام یك گفت وگو، دچار نقصان است. اگر یك سوی این گفت وگو را «تاریخ»، «سنت» و «میراث هنری پیشینیان» بدانیم، سوی دیگر آن علی القاعده نگاه و اندیشه و ساز و كارهای معاصرمان باید باشد. یك سوی این گفت وگو در دوردست های تاریخ با همه جلوه هایش حضور درخشان خود را به رخ می كشد؛ اما سوی امروزی و معاصر آن كدام است؟اگر از استعاره گفت وگو برای روشن تر شدن موضوع استفاده می شود، به دلیل نزدیكی چنین استعاره ای با چنین مفاهیمی است. گفت وگو ممكن است میان دو فرهنگ متفاوت از دو جامعه متفاوت شكل بگیرد، اما وقتی كه گفت وگو میان «حال» و «گذشته» یك فرهنگ و در درون یك جامعه رخ می دهد، تأمل و مكث دقیق تری می طلبد.

احمدرضا دالوند



همچنین مشاهده کنید