چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

آهن ها و احساس


آهن ها و احساس

تامل در باب مرگ, چگونگی و زمان مرگ نویسنده, شاعر و به طور کلی هنرمند زمانی معانی و موضعیت خاص پیدا می کند که شرایط زیستی و پروسه کاری اینان از ویژگی های متفاوت و دگرگونی برخوردار باشد به همین دلیل است که شرایط و نوع درگذشت نویسندگان و شاعران در بیشتر کشورهای جهان بنابر میزان کارکرد فکری, زیبایی شناسانه و به طور عام هنری ایشان بازتاب ها و تفسیرهای مختلفی را پیش می کشد

● در حاشیه مفهوم جوانمرگی در ادبیات ایران

تامل در باب مرگ، چگونگی و زمان مرگ نویسنده، شاعر و به طور کلی هنرمند زمانی معانی و موضعیت خاص پیدا می‌کند که شرایط زیستی و پروسه کاری اینان از ویژگی‌های متفاوت و دگرگونی برخوردار باشد به همین دلیل است که شرایط و نوع درگذشت نویسندگان و شاعران در بیشتر کشورهای جهان بنابر میزان کارکرد فکری، زیبایی‌شناسانه و به طور عام هنری ایشان بازتاب‌ها و تفسیرهای مختلفی را پیش می‌کشد. هرچه که این آرتیست از جریان‌سازی و اهمیت فکری بیشتری برخوردار باشد بالطبع بازخوردهای حسرت‌آلود، تاریخ‌نگر و پرحاشیه بیشتر خواهد بود. خواه این هنرمند از هر جناح، تفکر و افق اندیشه‌ای باشد، تفاوتی در اصل قضیه نمی‌کند. در ایران و به دلیل حضور و گستردگی همان شرایط ویژه مرگ نویسندگان و شاعران در بیشتر مواقع به مجادلات، بحث‌ها و گفتارهایی می‌انجامد که شاید دلیل اصلی آن نوعی از جوانمرگی باشد که بخش مهمی از این چهره‌ها به آن دچار می‌شوند. مقصود از جوانمرگی در این جا و به طور قطع پایان حیات جسمی و زیستی نیست بلکه اشاره به وضعیتی است که طی آن نویسنده و شاعر ایرانی گاه حتی بعد از سالیان طولانی عمر به آن دچار و در ساختارش بازخوانی می‌شود. آثار کم‌شمار، نزول سریع بعد از درخششی برهه‌ای، عدم یافتن موقعیت برای خلق روایت‌ها، بازنشسته شدن زودهنگام به دلایل روحی برآمده از وضعیت‌های سیاسی، اجتماعی و به طور کلی درک نشدن و دست نیافتن به آن سطحی که این هنرمند درآثار اولیه‌اش نوید آن را داده از جمله مصادیقی است که می‌توان از آن به عنوان «جوانمرگی» یاد کرد. پس شرایط خاص تاریخی ایران در ۱۰۰ سال گذشته از یک سو و گرایش چندی از چهره‌های ادبی ـ هنری آن به مسائل و مولفه‌هایی خارج از متن موقعیت «جوانمرگ» شدن را بسیار و فراوان به وجود آورده است.

هرچند از میان این چهره‌ها بوده‌اند نام‌هایی که مرگ فرصت زیادی برای نوشتن به آنها نداده و به شکل عینی مصداق جوانمرگی شده‌اند. ازاین میان فروغ فرخزاد مهم‌ترین چهره این وضعیت است که در اوج شکوفایی جان خود را از دست داد و به مرثیه همیشگی چند دهه بعد از مرگ خود تبدیل شده است. در این میان اما هستند نویسندگان و شاعران دیگری که با وجود شهرت‌شان به مصادیقی از جوانمرگی تبدیل شده‌اند، سهراب سپهری، قیصر امین‌پور، بهرام صادقی، سیدحسن حسینی، عباس نعلبندیان، خسرو گلسرخی، غزاله علیزاده و... از جمله این نام‌ها به شمار می‌آیند که اغلب ایشان عمر چندان طولانی‌ای نداشته و در آستانه بلوغ کاری و یافتن ساختار موردنظرشان از دنیا رفتند. در این تعریف از جوانمرگی سن مرگ تنها یکی از مولفه‌هاست چه صادق هدایت که در ۴۹ سالگی درگذشت کمتر و به ندرت در این پروسه طبقه‌بندی می‌شود و آن هم به دلیل حجم آثار و دستیابی اوست به اسلوبی فکری که به اندازه کافی موجب تاثیرگذاری‌اش بوده و هست. بنابراین در مطالعه امری به نام جوانمرگی هنرمند ایرانی بیش از وضعیت و تاریخ مرگ او باید به میزان پویایی و حضورش به عنوان یک راوی اهمیت داد.

وضعیت تاریخی ایران و تاثیر رفتارهای سیاسی - اجتماعی از لوازم و علت‌های اصلی جوانمرگ شدن بسیاری از چهره‌های ادبی‌اش به حساب می‌آید. اگر مشروطیت و دوران آن را آغاز دوران تازه ادبیات ایران به حساب آوریم، به خوبی می‌توانیم وضعیت متلاطم زیست‌ای را درک کنیم که نه‌تنها در آن سال‌ها بلکه در دوره‌های بعدی نیز به جوانمرگ شدن بخشی از اصحاب ادبیات ایران منجر شد. همان طور که اشاره کردم مراد از جوانمرگی در این بحث افسردگی و دست نیافتن نویسنده و شاعر به استواری کاری است که در بیشتر مواقع باعث شده این چهره‌ها با وجود نشان دادن بارقه‌های نبوغ و طراوت فکری در عین جوانی پیر شوند و نتوانند به یک جایگاه متنی ـ روایی قابل دسترس دست یابند. به همین دلیل است که ادبیات ما پر است از نویسندگان و شاعرانی با یک یا ۳-۲ اثر درخشان که یا در مرزهای همان باقی ماندند یا دیگر و به دلایل بیرون از متن نتوانستند، با ذهنی آسوده به فرآیند نوشتن و خلق اثر هنری بپردازند. به واقع بسیاری از نویسندگان و شاعران ما دچار جوانمرگی شدند وقتی که امر سیاسی، تعهدهای اجتماعی، مسائل زیستی، نبود امنیت فکری و فردی و مصادیقی این‌گونه حیطه کاری‌شان را دربرگرفت.

اگر درست نگاه کنیم در بیشتر سال‌های بعد از مشروطیت تا به امروز ما با ناآرامی‌ها و اتفاق‌هایی سیاسی ـ اجتماعی روبه‌رو بوده‌ایم که از قضا در سرنوشت کاری نویسنده و شاعر ایرانی تاثیر عمده داشته است: سقوط قاجار و آغاز دوران ۲۰ ساله دیکتاتوری رضاخان، ورود متفقین و یک دهه آشوب و ناآرامی در فضای جامعه در حال مدرن شدن ایران، کودتای ۲۸ مرداد و سال‌های بعد از آن که نوید ظهور استبدادی همه‌جانبه را دارد، سرکوب نیروهای روشنفکر عمدتا چپ‌گرا در همین سال‌های دهه ۳۰،‌مقابله حکومت پهلوی با جریان‌ها و چهره‌های مهم ادبی در سال‌های دهه ۴۰ و ناآرامی‌های دهه ۵۰ که در سال‌های پایانی‌اش شاهد ظهور انقلاب بود، سال‌های دهه ۶۰ که از یک سو کشور با جنگی طولانی و تحمیلی روبه‌رو است و از سویی دیگر عوض شدن ناگهانی ارزش‌ها و ساختارها و همچنین مشی حکومت انقلاب شرایط جدیدی را رقم زده. سال‌های پرفراز و نشیب دهه ۷۰ که امر سیاسی سایه مشخصی بر ادبیات دارد و تا به امروز ادامه داشته است... در واقع جامعه ایرانی بعد از آغاز روند نوگرایی شاهد دو انقلاب بزرگ ـ انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ ـ دو کودتای تاثیرگذار ـ‌کوتای سیاه و کودتای ۲۸ مرداد ـ انبوهی از ترورهای مقام‌های رده بالای حکومتی ـ که بسیاری از آنها بخصوص در دوره پهلوی فشارها را بر روشنفکران عمدتا چپ دوچندان کردند ـ ده‌ها ناآرامی اجتماعی اغلب شهری، نبود یک سلیقه مستمر در رابطه حکومت‌ها با نویسندگان و شاعران و در عین حال دوره‌های مختلف مهاجرت این نویسندگان و شاعران بوده که در نهایت باعث شده‌اند این افراد مستقیم یا غیرمستقیم دچار گسست‌های چندباره کاری، فکری و زیستی شوند.

با مرور این تاریخ و مطالعه‌اش در راستای علل جوانمرگی نویسندگان و شاعران ایران می‌توان به شکلی روشن مشاهده کرد که امور سیاسی ـ اجتماعی بیش از آن که دستاویز و مواد خام هنرمندان برای روایت و بازخوانی باشند در عوض کردن مسیر زیستی و امنیت فکری ایشان تاثیر گذاشته‌اند. این تاثیر در جنبه‌های گوناگون بوده است. مثلا افسردگی و فضای بسته بعد از سال ۱۳۳۲ موجب شد تا برخی نویسندگان و شاعران ما از روند پرشتاب‌شان دور شده و گاه تا سال‌ها منزوی شوند. یا سال‌های دهه ۶۰ و محدودیت‌هایی که برای ادبیات پیش آورد موجب رخوت و ایستایی در آثار بعضی از این نویسندگان شد به طوری که بعد از سپری کردن چند سال برای درک این شرایط دیگر نتوانستند وضعیت کاری اولیه‌شان را در پیش بگیرند یا ناچار شدند بسیاری از زمان مفید زیستی‌شان را اختصاص دهند به حل سوءتفاهم‌های پیش‌آمده میان برخی متولیان و جریان اصلی ادبیات ایران. در عین حال و فارغ از این تقابل‌های فراوان، جوانمرگی بسیاری از نویسندگان و شاعران و به طور کلی هنرمندان ایرانی ریشه در نگاهی دارد که از آغاز ایجاد نوگرایی در ایران پرشتاب، احساساتی و دور از تعقل به ادبیات و هنر ایران ضربه زد. اولین این نگاه‌ها به دلیل فرض انگاشتن وظیفه روشنفکرانه بود برای این اصحاب و دومین‌شان رکود «فکر» بود که همگام با نوگرایی رفتاری و زیستی رشد نکرد.

این مولفه دوم در امری به نام جوانمرگی نویسندگان و هنرمندان در ایران بسیار تاثیرگذار بوده است و شاید تک‌اثر بودن بسیاری از نویسندگان ما گاهی به میزان دانش، شناخت و اصولا تربیت فکری‌شان مربوط می‌شود. اگر از این زاویه و با توجه به میزان خردورزی به ادبیات ایران نگاه کنیم درمی‌یابیم کمتر نویسنده و شاعر ایرانی است که علاوه بر استوار کاری و انتشار مرتب آثارش از جریانی فارغ از مدها یا جریان‌های روزمره برخوردار بوده باشد. به واقع تغییر چهره حکومت‌ها، دوره‌های محدودیت، درک ناقص و ناکارآمد از روشنگری اروپایی و جریان فکری در ادبیات و تعریف‌های همگانی برای مصادیقی ماند ادبیات، تعهد و روایت و... کمتر این فرصت را به ما داد که علاوه بر درک ابعاد زیبایی‌شناسانه در متن بتوانیم با نوعی جریان خردورزانه و در عین حال با فاصله و مکث نسبت به وقایع روزمره روبه‌رو باشیم. به همین دلیل است که ادبیات ما در عین بریدن از سنت کلاسیک خود نتوانست آنچنان که باید اسلوب‌های فکر و خردگرایی ادبی را که در سایه آن نگاه‌های تاریخی، تردیدآلود، فردگرا و انتقادی به دست می‌آیند، درونی کند. دغدغه ادبیات به مثابه امری برآمده از الهام و در عین‌حال همراهی با جریان‌های روز یکی از کلان‌مصادیقی بود که باعث شد این هنرمند وطنی بعد از خلق چند اثر درخشان و در بهترین سال‌های عمرش دچار خلأ شود. اغلب آثار درخشان ادبیات ایران در سال‌های دهه سوم و چهارم خالقان آنها نوشته شده‌اند و برعکس فرهنگ‌های صاحب ادبیات در غرب کمتر هنرمند ایرانی وجود دارد که بتواند از پس تجربه‌های ۴۰-۳۰ سال آغازین عمرش به سمت بازخوانی تاریخ و فردیت‌اش بپردازد. این آشفتگی به همراه همان خلأ فکری اصولا چیزی به نام جوانمرگی ادبیات ایران را رقم زده است.

«فکر» و ساختاری با نام خردگرایی هنری کمتر در ادبیات ایران به چشم می‌آید و برای همین است که کمتر نویسندگان و شاعران ایرانی بوده‌اند که در آثارشان ـ و در کل آثارشان ـ بتوانند از تجربه‌گرایی اولیه به نگاهی تاریخ‌نگر، پرسش‌گر و انتقادی ـ نه به معنای روزمره و احساسی آن ـ دست پیدا کنند. این فرآیند و این کمبودهای فکری از یک سو ونهادهای ناآرام اجتماعی ـ سیاسی و مشکلات و معضلات بیرونی‌ای که برای نویسندگان و شاعران ایرانی وجود داشته باعث شده جوانمرگی یا به اصطلاحی دیگر به «ظرفیت واقعی نرسیدن» نویسنده ایرانی از امور همیشگی و تراژدی‌های تکرارشونده ادبیات ایران باشد.

جوانمرگی در این ساختار بسیط شده پرشتاب زمانی نویسنده را اسیر خود می‌کند که او در سال‌های جوانی و میانسالی و به ناگاه دچار انسداد فکری می‌شود. این انسداد چند ویژگی مهم دارد که از میان آنها می‌توان به دو نکته اصلی اشاره کرد. نخست این که مفهوم اندیشه و تفکر در حوزه ادبیات ایرانی همواره با نوعی کج‌فهمی روبه رو بوده است. در این کج‌فهمی نویسنده و شاعر خود را به مثابه فردی متصور شده که رسالت‌هایی مانند روشنگری سیاسی ـ اجتماعی، آرمان‌خواهی و به طور کلی تئوریسین روزگارش برعهده دارد، پس از نوشتن یا سرودن در مقام آگاهی‌دهنده یا مفسر امور روزمره استفاده کرده و پس ازمدتی نیز تاریخ مصرفش به‌سر آمده است. این تاریخ‌های مصرف همان مرزی بوده که باعث جوانمرگ شدن نویسنده و شاعر شده است. بنابراین جامعه و مسائل روزمره‌اش گاه چنان نویسنده و شاعر را تحت تاثیر قرار داده که او را دچار واکنش‌های متنی سریع و برهه‌ای کرده و بعد از گذر از آن دوران خاص، او و آثارش را نیز فاقد اعتبار دانسته است.

بیشتر نویسندگان چپ ایران با چنین تلقی‌ای آثار خود را نوشتند و از مفهومی به نام چپ‌گرایی نوعی رئالیسم ـ سوسیالیسمی را مراد کردند که به سرعت کهنه شد و به تاریخ پیوست. در ادبیات ایران چپ‌گرایی اغلب در معنایی حزبی یا سانتی‌مانتال درک شد در حالی که همین رویه چپ‌گرایی در نویسنده‌ای مانند مارکز یا کورتاسار به مثابه نوعی تاریخ‌نگری آمیخته با امر انتقادی همراه شد که فارغ از زمان و مکان خوانده و درک می‌شود. برخی از بهترین نویسندگان و شاعران ایران در این تلقی احساس‌زده فارغ از تعقل نسبت به چپ‌گرایی بعد از چندی دچار جوانمرگی شده و یا دیگر تاثیری بر جامعه مخاطب خود نگذاشتند. همین وضعیت خاص اجتماعی ایشان را دچار انسداد فکری کرد. آرمان‌های فروافتاده و تغییر و تحول‌های سیاسی، نویسنده و شاعران این گونه را که اکثرا با مشی و مرامی حکم‌گو و قطعیت‌خواه پرورش داده خلع سلاح می‌کند و همین می‌شود که بسیاری از این نویسندگان بعد از سال‌ها هنوز هم بر سر آرمان خود فریاد زده و در نهایت در انزوا و فراموشی باقی می‌مانند.

دومین نکته در باب این انسداد فکری بازمی‌گردد به پشتوانه کم‌رمق و ناقص بسیاری از اهالی ادبیات ایران نسبت به مفاهیم کلی و پایه‌ای در ادبیات. به قولی تجربه‌گرایی و آوانگاردیسم به دلیل جذابیت‌های خود تنها در آغاز توانسته یک نویسنده یا شاعر را مورد توجه قرار دهد. به همین دلیل و بعد از گذشت تاریخ این تجربه‌گرایی‌های گاه افراطی دیده‌ایم که آثار بعدی این شاعران و نویسندگان نتوانسته‌اند برای مخاطبی که در جست‌وجوی درک روندی انتقادی ـ تاریخی از یک سو و بافتی هنرمندانه در روایت‌اند، از سویی دیگر جذابیت داشته باشد. به واقع یکی از مهم‌ترین علت‌های جوانمرگی نویسندگان و شاعران ایران فقدان توانایی در تبدیل کردن تجربه‌گرایی به ساختاری انتقادی است و باید به یاد داشته باشیم که یکی از دلایل این امر دانش اندک و عدم شناخت کافی اصحاب ادبیات ایران بوده از صداهای دیگر. به همین جهت است که منهای برخی جوانمرگان عینی در ادبیات بیشتر شاهد جوانمرگی‌ای بوده‌ایم که طی آن هنرمند ایرانی پس از یک پروسه کوتاه دیگر در خلق و ارائه آثار در خور ناتوان می‌ماند و این جوانمرگی و تاثیرش از نوع اول بسیار تاثیرگذارتر و جدی‌تر است. ترکیب نبودن جریان فکر و خلأ چگونه اندیشیدن از یک طرف و انواع فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی از طرف دیگر وضعیتی را به وجود آورده که بسیاری از نویسندگان و شاعران ایرانی دچار جوانمرگی شدند. نگاه‌های خام و هیجان‌زده به جهان ومهارنکردن احساسات و سیلان‌های درونی با چنین وضعیت بیرونی هم‌سو شده و اعم نویسندگان و شاعران‌ ما را یا صاحب تک آثار قابل توجه کرده و یا از ایشان چهره‌های متناقضی آفریده که سبک و نگاه فردی تکرارشونده ـ هرچند با تجربه‌های گوناگون ـ در ایشان کمتر وجود داشته باشد.

نام یادداشت برگرفته از مجموعه شعری از احمد شاملو

● ادبیات ایران

▪ اگر فروغ با مرگ تصادف نمی‌کرد

به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»/ گفتم: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد/ باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم»

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد/ فروغ فرخزاد)

آینده‌بینی کار من نیست. کار هیچ شاعری نیست. هرچند گاهی شاعران چیزی را حس می‌کنند و به اشاره از کنار آن در شعرشان می‌گذرند که بعدها اتفاق می‌افتد. مثل پیش‌بینی ساعت چهار که ساعت مرگ فروغ بود و پیش‌بینی بارش برف در روز دفن او در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». با خواندن این شعر، با هر بار خواندن این شعر و خواندن خاطرات شاعران از ساعت مرگ و حال و هوای برفی هنگام دفن فروغ، خواب اتفاقی را می‌بینم که سال‌هاست افتاده و نباید می‌افتاد. شعر، این لحظه جادویی را برای همیشه در خواندن تکرار می‌کند. حس می‌کنی زمان برای همیشه در ساعت چهار در حال تکرار است. مرگ و زندگی چنان با هم یکی شده‌اند که نمی‌شود به کسی که این‌سان صبور، سنگین، سرگردان به روایت خودش ادامه می‌دهد، گفت که او زنده نیست ولی سال‌ها است که به زندگی در این لحظه جادویی ادامه می‌دهد. می‌گویند آن روز سرد ۲۶ بهمن ۴۵ که فروغ را در گور نهادند، ناگهان همه شاعران پیر شده بودند، موهایشان سفید شده بود اما نه از برف، شکسته بودند اما نه از سکوت. از صدای ناآرام فروغ که از نواری پخش می‌شد و از زندگی حرف می‌زد. شاید با خود فکر می‌کردند جهش بعدی شعر او چه دستاورد تازه‌ای برای شعر نیمایی به ارمغان می‌آورد؟

فروغ شاعری عاطفی بود که فرم شعرهایش را از هیجانات درونی‌اش می‌ساخت. به فرم‌هایی که بیرون از وجود او بودند توجه نمی‌کرد. هر حرکت زبانی را باید تجربه می‌کرد و از درون به آن نزدیک می‌شد وگرنه محال بود آن تکنیک یا رفتار زبانی سر از شعرش درآورد. در اواخر عمرش با «یدالله رویایی» شعرهای مشترکی نوشته بود و تفاوت نگاه وادارش کرده بود سطرهای خودش را از کار مشترک کنار بگذارد تا جداگانه چاپ شود. و چاپ نشده بود. تا امروز هم نشده است.

رویایی شعر «در چترهای بسته» را در کتاب «دلتنگی‌ها» سال ۱۳۴۶ منتشر کرد. در سطری از این شعر می‌خوانیم: در چترهای بسته باران است. حرف‌های رویایی را دو سال بعد از مرگ فروغ در مجله فردوسی/ بهمن ۱۳۴۷ دنبال می‌کنیم، شاید به نشانه‌ای از سطرهایی که فروغ نوشته بود برسیم: در چترهای بسته/ کفش‌های تو سنگین‌تراند. یکی از سطرهایی است که فروغ نوشته. «سنگینی» چیزی است که باید حس کرد، «باران» چیزی است که دیده می‌شود. تلاقی دو نگاه متفاوت در شعر، در یک شعر ایده جالبی بوده ولی به خاطر جدا ماندن نگاه‌ها، به خاطر یکی نشدن سطرها و پنهان نماندن شاعران، ظاهرا به جایی که باید نرسیده. امروز در دونفره‌نویسی‌هایم با شاعران دیگر، در بداهه‌نویسی‌هایی که سعی می‌کنیم زمان فکر کردن و نوشتن را تا جایی که می‌توانیم به هم نزدیک کنیم، این تلاقی نگاه‌های متفاوت را پی ‌می‌گیرم.

مهدی یزدانی‌خرم

محمد آزرم

رضا سمیعی

امیر احمدی آریان


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.