یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
هایدگر و مفهوم نیستی
یک سنت باستانی میگوید: فلسفه اساسا با مرگ ارتباط دارد، خواه شخص آن را دریابد و یا خود را با آن انطباق داده و برای رسیدن محتوم آن، خود را آماده کند یا نکند. اما اگر چنین باشد، به نظر میرسد بخش عمدهای از فلسفهپردازی معاصر در تحقق بخشیدن به یکی از وظایف اساسی خود، ناکام بوده است زیرا مرگ، مبحثی است که به ندرت در مباحث فلسفی معاصر به آن پرداخته شده است، البته استثنائاتی وجود دارد، مثلا فیلسوفی چون مارتین هایدگر از معدود فلاسفهای است که بیگمان درباره مرگ زیاد سخن گفته است.
آزمونها و احساساتی که پیرامون مفهوم مرگ گرد میآیند، آزمونهایی چون فقدان و اندوه، ترس و دلهره به نظر میرسد که در بیان چیستی زندگی انسانی و معنای انسان بودن، نقش مهمی را ایفا میکند. بدین ترتیب صرفنظر از پذیرش یا عدم پذیرش این ادعا که نهفقط هایدگر مطرح میسازد، بلکه در توصیف انسانهای کهن و دیرین نیز به چشم میخورد، زندگی انسانی زندگیای است که بدون تردید مرگ در آن نقش بهسزایی دارد.
موضوع مرگ، در درک و کندوکاو و جستوجوی همیشگی هایدگر، درباره معنای هستی، دارای اهمیت بسزایی است، اما به هر حال به نظر هایدگر مرگ به خودی خود موضوع جستار نیست و منطقی نیست بگوییم که وی فلسفهای درباره مرگ بیان کرده است.
با این همه درک دیدگاه وی درباره مرگ، کلید فهم فلسفه وی درباره هستی است. به علاوه این درک، خود بدون فهم ارتباط میان مرگ و نیستی، میسر نیست. درباره درک این ارتباط میان هستی و نیستی، بدین نتیجه میرسیم که درک مفهوم هستی و به همراه آن درک ماوراءالطبیعه به درک و برداشت صحیح و واقعی از مرگ بستگی دارد.
هستی و زمان، اثر و متن اصلیای است که هایدگر در آن، موضوع مرگ را مورد بررسی قرار میدهد. در این اثر، جستوجو در پی مرگ و هستی، از طریق مطالعهای بر شیوه انسان بر وجود، انجام میگیرد که هایدگر آن را دازاین، () Dasein مینامد؛ احساس بودن همراه با هشیاری و آگاهی کامل نسبت به آن. وی تفاوتی چشمگیر میان شیوههای اصیل و غیراصیل وجود قائل میشود.
درک این دو شیوه با اندیشیدن به معنای (اصیل) خود، میسر است۱۱) زیرا شخصیت انسان در خطر غرق شدن در رفتارها و شیوههای زیستی قراردادی است که به نوبه خود نتیجه پیروی بیچون و چرا از ساختارهای اجتماعی بهجا مانده از گذشتگان است.
عدم اصالت برابر است با زیستن به شیوه کاملا مطابق با این ساختارهای از پیش تعیین شده و رفتار کردن طبق پندارهای روزمره از روابط اجتماعی مناسب.هایدگر این مساله را که اصیل و غیراصیل از مفاهیم اخلاقی هستند، انکار میکند. وی بر این باور است که این الفاظ صرفا اوصافی هستند که بیانگر دو شیوه متفاوت در وجود انسان هستند. شیوه غیراصیل بر شخصیت حقیقی خویش، سرپوش مینهد؛ شخصیتی که در اصالت به رسمیت شناخته میشود.
در هستی و زمان، هایدگر ساختار وجود را از حالت روزمره متوسط و غیراصیل آن تغییر میدهد و آن را به روند زندگی تا مرگ، به عنوان ویژگی قطعی وجود، مبدل میسازد. وجود اصیل میپذیرد که مرگ اصیل، امری اتفاقی نیست که در زمان آینده رخ میدهد، بلکه ساختاری اساسی و زیربنایی است که وجود آن در عالم، قابل تفکیک نیست. مرگ همچنین نه نقدی پایانی بر زندگی ماست و نه رخدادی که بتوانیم خود را برای آن آماده کنیم، بلکه ساختار وجودی ذاتی است که سازنده و تشکیلدهنده هستی ماست. با مرگ، وجود در برابر توانایی بالقوه هستی خود میایستد۲۲.) بدین ترتیب، مرگ، خود را به گونهای نشان میدهد که مرتبه نهایی فرد است و توانایی پیشی گرفتن از آن وجود ندارد. با پذیرفتن روند زندگی تا مرگ و با پذیرفتن آنکه وجود نیز در ارتباط با عدم و نیستی معنا میشود، میتوان پذیرفت که وجود میتواند همراه با اصالت باشد، در نظرهایدگر مفهوم روشنی است که به موجب آن هر یک از ما خواهناخواه، سرانجام به کمال میرسد.
در هر حال ما برای همیشه زنده نیستیم و مجموع وجودمان را نمیتوان همچون چیزی تعریف کرد که با مرگمان از جهان تفریق میشود. ولی این فقط مساله را تشدید میکند، زیرا ما چگونه میتوانیم در جایگاهی باشیم که این کلیت را تصور کنیم؟ مادامیکه زندگی میکنیم آینده را پیشنگری میکنیم، ما را اساسا آن چیزی باز میدارد که هایدگر آن را (نبود کلیت) دائمیمیخواند.
معلق ماندن پایدار کار و باری ناتمام. نه فقط وجود حاضر ما، بلکه همچنین این فرا یازیدن: () ReachnigForward، نیز هست که سرانجام با مرگ پایان مییابد.۳۳) همیشه هم بسیار زود و هم بسیار دیر است که کل وجودمان را دریابیم. ممکن است تصور کنیم که میتوانیم وجودمان را به نحو قیاسی، با مشاهده مرگهای دیگران و به کار بستن آنچه آموختهایم، در مورد خودمان کلیت ببخشیم ولی این قیاس همیشه ما را نومید میکند. مرگ شخص دیگر همیشه در حکم پایان جهان آن شخص است نه ما.
هایدگر میگوید: هنگامیکه مویه میکنیم، از آن روست که متوفا جهان ما را وانهاده و آن را پشت سر نهاده است، پس همیشه بر حسب آن جهان است که ما غصهدار میشویم۴۴) وگرنه میتوانیم بکوشیم درباره زندگی همچون امری بیندیشیم که به تحقق میرسد، مانند میوهای که کاملا رسیده و به زمین میافتد. ولی این قیاس نیز کمکی به ما نمیکند. با پختگی میوه خود را به <تحقق> میرساند. اما آیا مرگی که دازاین به آن میرسد، به این تعبیر، تحقق به شمار میآید؟ دازاین با مرگ خود <سیر خود را به تحقق> رسانده است. ولی آیا با انجام دادن این کار، لزوما تواناییهای ویژه خود را به پایان رسانده است؟ به بیان دیگر آیا این تواناییها دقیقا آنچه نیستند که از دازاین دور میشوند؟ حتی دازاین <تحقق نیافته> نیز پایان میگیرد. از سوی دیگر، به پختگی رسیدن دازاین تنها با مرگش چنان پیشپا افتاده است که دازاین میتواند پیش از پایان، تمامی پختگی خود را از سر گذرانیده باشد.
به عبارت دیگر دازاین در مرحله تحققنایافتگی پایان میگیرد، وگرنه با فرو پاشیدن و مصرف شدن، برای مردن همیشه یا بسیار جوانید یا بسیار پیر.۵۵) طبق نظر هایدگر، برداشت ما از روند شخصی زندگی تا مرگ است که تجربه بنیادی ما را از وجود شکل میدهد و این مواجهه با مرگ مواجهه با نیستی نیز هست. هایدگر معتقد است : عدم که ترسآگاهی ما را از مواجهه با آن باز میدارد، آشکار کننده پوچی و عدم اعتباری است که به وسیله آن شالوده وجود تعریف میشود و این شالوده، خود شبیه به افتادن به دامن مرگ است.
با ترسآگاهی و مواجهه با مرگ است که ما حقیقت نیستی را درک میکنیم و یا به عبارت دیگر، نیستی، <حقیقت> و نیز پوچی و عدم اعتبار خود را میفهمیم. در ترسآگاهی ما <معلق میمانیم>، روشنتر بگوییم: ترسآگاهی ما را به حالت تعلیق درمیآورد، چرا که کلیت موجودات را از کفمان میرباید. در این امر نیز مضمون است که ما خودمان این انسان موجود <هستنده> را نیز در زمره دیگر موجودات از کف میدهیم. بنابراین در اساس چنان است که گویی <بر من> یا <بر تو> نیست که حال خوف و غرابت میرود، بل بر <کس> است که چنین میرود. در آزمون لرزان این تعلیق که در گذران آن هیچ دستاویزی برای تمسک وجود ندارد، تنها دازاین محض است که هنوز آنجاست.۶۶) ترسآگاهی کلام را در دهان میخکوب میکند زیرا موجودات از کف برون میسرند و در کل فرو میروند و هم از این رو، عدم از هر سو هجوم میآورد و در برابر آن ادای لفظ <هست> از هر نوعی خاموش میگردد. اینکه ما در حالت خوف و غرابت ترسآگاهی میکوشیم تا پرده سکوت تهی را با سخنانی بیاختیار پاره کنیم، تنها نشانی از حضور عدم است.
اینکه ترسآگاهی عدم را آشکار میکند امری است که آدمی خود بیدرنگ پس از فروکش کردن ترسآگاهی آن را اثبات میکند. مواجهه با عدم در شرایط تشویش و زمانی که اشتیاق و تمایل ما به زندگی از میان رفته است رخ میدهد. زمانی که همه چیز از جمله خود ما غرق در بیتفاوتی میشویم و موجودات دیگر هیچ واکنشی بروز نمیدهند، این بدان معنا است که در حالت تشویش رابطه معمول میان وجود و موجودات از میان میرود و حتی در برابر خود، به شیوه معمول واکنشی نشان نمیدهد.
فرد یا همان وجود، احساس سرگشتگی و رهاشدگی میکند. این تو یا من نیست که حس سرگشتگی دارد، بلکه این حالت به تنهایی موجب احساس بیقراری و سرگشتگی میشود، در شرایط ترسآگاهی، وجود از موجودات فاصله میگیرد و بر فراز آنها معلق میماند. چنین مواجهه با نیستی در هنگام ترسآگاهی، قدرت تکلم را از ما میگیرد و ما را مبهوت و نگران، نزدیک به نیستی مینماید. تلاش در جهت شکستن سکوت که در بالا نیز از آن یاد شد، از ترسآگاهی ناشی میشود. اما این تلاش ره به جایی نمیبرد و شخص نهایتا با حقیقت به صورت برابر با نیستی مواجه میشود. در حقیقت در برابر این مواجهه، دیدگاه منطقی چنان که بهطور عرفی درک میشود، در هم میشکند. در واقع در برابر نیستی، کاستیها و نقصانهای منطق و استدلال را درک میکنیم.
مواجهه با نیستی و مرگ سبب میشود که وجود حاضر لزوما هستی حاضر در میان موجودات را درک نموده و خود به عنوان وجود <وجود حاضر> به معنای برجا بودن و حضور داشتن در جهان تلقی شود. بودن وجود همیشه در ارتباط و پیوستگی با نیستی معنا مییابد و به درک وجود خود منجر میگردد. به نظر میرسد که این درک وجود خود، زمانی رخ میدهد که وجود مشوش خود و دنیای اطراف را خالی از معنا بیابیم. این مطلب سبب انزوا و جدا شدن وجود از اشتغالات روزمره و جذب آن بهسوی نیستی میشود. هایدگر این مطلب را بسط دامنه وجود به جانب نیستی میخواند.
جذب نابودکنندهای که در ترس آگاهی رخ میدهد، نابود شدن موجود نیست، چنان که مثلا در حل شدن نمک در مایعات و یا بلعیده شدن یک شهابسنگ توسط یک سیاهچاله رخ میدهد. وفاق با حالت بنیادین ترس آگاهی اینک ما را به ساحت ماجرایی که بر دازاین میرود و عدم را آشکار میکند، وارد کرده است و همین ساحت است که باید سرچشمه این پرسش گردد که امر در مورد خود عدم از چه قرار است؟ در پاسخ هایدگر معتقد است: اگر به این نکته توجه داشته باشیم که پرسش از عدم به راستی همچنان باقی مانده است، پاسخی که تاکنون به دست آوردهایم (ترس آگاهی از عدم و وجود نیستی) دستکم در وهله نخست برای مقصدی که فرا دید داریم، تنها پاسخ اساسی است. این مقصد چنین میطلبد که ما دگردیسی آدمی را به آن هستی حاضرش <دازایناش>، را که در هر لحظه ترس آگاهی در ما مجال وقوع پیدا میکند، به کمال حاصل آوریم تا مگر ما را دستی به عدمی رسد که در آنجا حضورش چنان اعلام میشود که خود بر خود گواهی میدهد. بنابراین در عین حال چنین مقصدی این را نیز میطلبد که ما به نحوی بین و گویا از آن گونه نشانههای عدم که از خود عدم بالیدن نمیگیرد فاصله گیریم.۷۷)
بدین ترتیب موجودات پس از تجربه نیستی نه نابود میشوند و نه هیچ به شمار میآیند، بلکه در موقعیتهای قابل دستیابی و یا در دسترس بودن خود باقی نمیمانند. در واقع در تجربه نیستی، موجودات تعالی مییابند و این ارتباط تعالی یافته با نیستی، بنیادیتر از ارتباط با موجود است. علاوه بر این، ارتباط وجود با موجودات تنها در رویارویی با روند (زندگی تا مرگ) اصالت دارد. از نظر هایدگر <نیستی، همواره بخشی از طبیعت موجودات است، بنابراین شکلدهنده جهان است و با در نظر گرفتن تجربه زندگی تا مرگ نیز، شرایط به همین ترتیب است.
البته باید توجه داشت که این وضعیت، با مرگ یا عدم زیستن شخص یکسان نیست، بلکه دقیقا مواجههای است با آنچه سازنده هستی و یا بخشی از آن است، همراه با محدودیت و فناپذیری که لازمه این هستی است.> هایدگر لحظه حاضر را موضوعی پیچیده میداند که شامل <من، خودم و خودش> است و غالبا مفهوم نامعتبر و نادرستی است. اعمال آن از راه افکار عمومی، نه از راه انتخاب مستقل و من خود، بدان گونه که هایدگر آن را انسان یا شخص مینامد، بلکه در مرحله عدم اعتبار و ناموثق شخص، خود میگردد.
در تفکر، احساس، میل، قضاوت و عمل، خود شخصیت از بین میرود و شخص تبدیل به صرف عمل و کار میشود، یعنی یک همنوایی صرف. ما خوشحالیم، لذت میبریم، بدان گونه که شخص میبیند و نظر میدهد. ما از توده عقب میافتیم و از حال عادی خارج میشویم، چون فردی است. ما رفتاری را نفرتانگیز و زشت مییابیم که شخص آن را چنین مییابد و در نظر میگیرد. در نظر هایدگر ما به دو دلیل غالبا اصالت نداریم: <نخست اینکه، ما در معرفی فشار درجهبندی شده از سوی شخص هستیم و با فشار برای سازگار شدن با شرایط حیات، بشر در جستوجوی اعمال یک نوع دیکتاتوری است و اطمینان دارد که هر فردی در حد متوسط باقی میماند. ثانیا فرد، خود میل ویژهای در حرکت به سوی حد میانه دارد، تا به عنوان وظیفه و کارکرد در حکم شخص <> one بیندیشد و عمل نماید و احساس کند. هیچگاه نباید از هنجارهای اجتماعی منحرف شویم. این امر باید به عنوان یک واقعیت ظالمانه در نظر گرفته شود.>
بدین دلیل که ما دقیقا به عنوان موجودات اجتماعی تابع هنجارها هستیم اما هایدگر، چنین در نظر نمیگیرد. علاقه ما برای تسلیم شدن به عوامل طبیعت، فشار، مصالحهجویی و... براساس نتیجهای است که به دست میآوریم. تسلیم و تابع فشار طبیعت شدن، آرامبخش است. از اینرو کارکرد شخص، از یک معیار و وزنه آزاردهنده رها میشود و به عنوان فرد باید آن را تحمل کند. این وزنه به عقیده هایدگر مرگ است. این بدان مفهوم است که فناپذیری انکارناپذیری هر فرد امری مسلم و قطعی است بنابراین در قطعیترین تعریف زندگی، همواره حیات از مرگ گریزان است، در عین حال زندگی بیاعتبار، فانی و آرام ( کاملا آرام) نیست، زیرا <من خود>، سرکوبشده و ریشهکن نشده است.
هایدگر در مورد هستی لحظه حاضر تاکید دارد و آنچه هایدگر (ندای وجدان) مینامد، فرا میخواند تا فناپذیری و فردیت آن را بپذیرد. از این رو، لحظه حاضر، همواره در یک حالت کم و بیش آشفته قرار داشته است، زیرا وی باید یکی را برگزیند یا با فرو رفتن در دنیای پر سروصدای سقوط و مواجهه با ناامیدی زندگی گذران ندای وجدان را رد کند و بدان گوش ندهد و یا بدان گوش فرا داده و واقعیت مرگ را بپذیرد.۸۸) اگر به ندای وجدان گوش فرا دهد، آنگاه امور متفاوتی برای وی رخ خواهد داد. در آغاز وی در وضعیت ترس آگاهی و دلهره، قرار میگیرد و این حالتی است که شخص در نفسگرایی <اگزیستانسیالیستی >، فرو میرود. یعنی شخص از انسان بودن، هنجارها، اصول و... بیگانه میشود زیرا شخص در مییابد که واقعا، تمامی موجودات، از بین میروند، فرد درک میکند که توهم آرامبخش یکتا بودن با شخص، همان است که در آن شخص از خود دور میشود، فردیت پیدا میکند و به خویشتن خویش تبدیل نمیگردد. هایدگر در بحث راجع به عقیده جزمی مسیحیت میگوید: <اگر خدا، خدا است، نمیتواند عدم و نیستی را بداند و عالم عدم باشد.> با فرض به اینکه وجود مطلق همه نیستیها را نفی میکند و از خود به دور میدارد، تنها هستی محدود و نامانا میتواند نیستی را در یابد بنابراین تنها در ارتباط با موجود محدود هستی خود میتواند آشکار شود و تحقق یابد. هایدگر میگوید: <پرسش هستی پرسش متافیزیک را در برمیگیرد.>۹۹)
وی نتیجه میگیرد که پرسش از عدم و نیستی، همه مسائل مربوط به متافیزیک را به طور کلی شامل میشود. هایدگر در مقدمه بحث مربوط به نیستی در کتاب متافیزیک چیست؟، میگوید: <پرسش اینکه متافیزیک چیست خود تفکر درباره موضوع اساسی متافیزیک است که خود، حقیقت هستی در نیستی را ایجاب میکند. حقیقت هستی در نیستی با توجه به وظیفه وجود حاضر (دازاین)، چه معنا دارد؟ میتوان در اینباره گفت: هستیشناسی که حقیقت هستی را کشف میکند معنایی به زندگی میبخشد و به معنای دقیق کلمه، اخلاق اصیل را در برمیگیرد. بدین ترتیب با اندیشه هستیشناسی میتوانیم به معنی زندگی دست پیدا کنیم که این خود نتیجه یک تمرین اخلاقی است.
پوچگرایی از دلمشغولی زیاد و نفیانگاری به دست نمیآید، برعکس تنها با پرسش مساله پوچیانگاری و پوچی میتواند به حساب آید و مورد توجه قرار گیرد.> بهطوریکه هایدگر میگوید: <یک روایت قدیمی است که گوید از نیستی، نیستی زاید، بنابراین خود شامل معنای دیگری است، بدین معنا که قضیه مناسب با مساله هستی این است که از نیستی همه موجودات به عنوان موجودات به دست میآیند. تنها در نیستی (مرگ) وجود حاضر است. نکتهای پیشپا افتاده است که لازم میدانم آن را در اینجا مطرح نمایم و آن این است که مرگ بزرگترین مساواتطلب است ولی به طریقی دیگر، چنانکه هایدگر یادآور میشود، مرگ چیزی است که به مطلقترین وجه ما را متفرد کند. مرگ به مفهوم یک شخصیت درونی متمایز ما را از فردیت برخوردار نمیسازد، بلکه تفاوتهای محضی را برقرار میسازد که وجودی را از وجود دیگر متمایز میسازد. واقعیتهای سنگ گور مانند زندگی، بهزعم جامعهپذیری تمامعیار با جهان، هر وجود، در پایان از بیخ و بن (نانسبتمند)، ()Non-Reilational است، مرگتان منحصرا دغدغه خاطر شماست زیرا هنگامی که میمیرید، هستن در جهان با دیگران برایتان به پایان میرسد، ولی مال آنها گرچه ممکن است به راههای گوناگون تحتتاثیر قرار گیرد، همچنان ادامه مییابد. یگانه معنایی که بر پایه آن میتوانید کل وجودتان را دریابید، رویارو شدن با امکان دیگر قادر نبودن در آنجا بودن، همچون امکان مخصوص خودتان و از این رو نظر کردن به زندگیتان همچون ناکاملی پایدار است که با همه این احوال به پایان میرسد.۱۰۰)
دقت در مفاهیم هستی و نیستی در فلسفه مارتین هایدگر ما را با واقعیاتی روبهرو میسازد که تا قبل از او کمتر فیلسوفی به آن پرداخته است، لذا تبیین دقیق هایدگر از مفهوم نیستی و هستی ما را به دیدی از این جهان رهنمون میسازد که تا قبل از آن بدان وقوفی نداشتیم. بنابراین هایدگر را باید مبدع نوعی جدید از جهانبینی دانست که ما را با واقعیت، خواه مقبول ما باشد یا نباشد روبهرو میسازد.
بابک اوجاقی
پینوشتها:
۱- جف مالپاس، روبرت سی سولومون - مرگ و فلسفه - ترجمه گل بابا سعیدی، انتشارات آزادمهر - چاپ اول، تهران ۱۳۸۵ -ص ۱۶۷بر ۱۶۸
۲- همان، ۱۶۸.
۳- جاناتان ری - هایدگر و هستی زمان - ترجمه اکبر معصوم بیگی - موسسه نشر آگه - چاپ اول، تهران ۱۳۸۵ - ص ۵۸ و ۵۹
۴- همان، ص ۶۰.
۵- همان، ص ۶۲.
۶- مارتین هایدگر - متافیزیک چیست؟ - ترجمه سیاوش جمادی - انتشارات ققنوس، چاپ دوم تهران ۱۳۸۴ - ص ۱۷۴.
۷- همان - ص ۱۷۵ و ۱۷۶.
۸- جف مالپاس، روبرت سی سولومون - مرگ و فلسفه - پیشین - ص ۱۸۸.
۹- مارتینهایدگر - متافیزیک چیست؟ - پیشین - ص ۲۲ و ۲۳.
۱۰ - جاناتان ری - هایدگر و هستی و زمان - پیشین - ص ۶۱.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست