یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

باور زندگی


باور زندگی

مرد دلتنگ بود. چشم به راه دوخته بود و در آن دوردست چیزی جز ناامیدی نمی‌یافت. با خودش مرور کرد که چگونه تا انتهای راه، تا آن دور دست‌ها باید قدم بردارم. در حالی‌که در آن دور دست چیزی …

مرد دلتنگ بود. چشم به راه دوخته بود و در آن دوردست چیزی جز ناامیدی نمی‌یافت. با خودش مرور کرد که چگونه تا انتهای راه، تا آن دور دست‌ها باید قدم بردارم. در حالی‌که در آن دور دست چیزی در انتظار من نمانده است.

مرد همین‌طور که لنگ‌لنگان به پیش می‌رفت، پایش به تکه سنگی برخورد کرد و برای لحظه‌ای از پا ایستاد. آرام خم شد تکه شیشه‌ای یافت. شیشه را در برابر خورشید گرفت.

شکوفه لبخند بر لب‌های مرد نشست. مرد این‌بار باور داشت اگر هدفی را در برابر خویش روشن کند، تصویر مبهم دوردست، زیباترین قاب و تصویر زندگی در پیش چشمانش خواهد شد.

هدی مهدوی