چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چشمان خشک من اما...‏


چشمان خشک من اما...‏

می توانستی خطوط روی چهره تکیده و حلقه کبود زیر چشمانش را با نوک انگشت دنبال کنی. خطوطی عمیق و تیره که هرکدام شاید نشان از دردی داشتند، لب‌های خشک و تشنه‌اش را روی هم می‌فشرد.
دستهایش …

می توانستی خطوط روی چهره تکیده و حلقه کبود زیر چشمانش را با نوک انگشت دنبال کنی. خطوطی عمیق و تیره که هرکدام شاید نشان از دردی داشتند، لب‌های خشک و تشنه‌اش را روی هم می‌فشرد.

دستهایش را که بالا گرفته بود، روی رگ‌های برجسته و کبودرنگش که با زشتی خودنمایی می‌کردند، می‌شد جای بی‌رحم سوزن‌ها را دید.

جثه پسرکی ده دوازده ساله را داشت. گرچه سن و سالش گم شده بود میان آن همه تیرگی و خطوط عمیق و نگاهش، سرد و دور انگار که از من می‌گذشت...‏

چشمان خشک من اما اشکی نداشت تا برایش بریزد.

عکس را برگرداندم: «انجمن حمایت از بیماران ایدزی»

مریم آقازاده

●●

‏نابینا و گیلاس

نابینا: مگر شرط نکردیم از گیلاس‌های این سبد یکی یکی بخوریم؟

بینا: آری

نابینا: پس تو با چه عُذری سه تا سه تا می‌خوری؟

بینا: تو حقیقتا نابینایی؟!

نابینا: مادرزاد

بینا: چگونه دریافتی من سه تا سه تا می‌خورم؟!

نابینا: آن گونه که من دو تا دو تا می‌خورم و تو هیچ معترض نمی‌شوی!



همچنین مشاهده کنید