چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

زن در ادبیات معاصر ایران


زن در ادبیات معاصر ایران

در ادبیات معاصر ایران قبل از انقلاب نگرش نسبت به شخصیت‌های زن، نگاهی سطحی و بی‌ارزش بوده است؛ چنان که اگر زنی بدکاره می‌بود بدون نگاهی آسیب شناسانه، به قضاوتی سخت و ناعادلانه …

در ادبیات معاصر ایران قبل از انقلاب نگرش نسبت به شخصیت‌های زن، نگاهی سطحی و بی‌ارزش بوده است؛ چنان که اگر زنی بدکاره می‌بود بدون نگاهی آسیب شناسانه، به قضاوتی سخت و ناعادلانه در خصوص او می‌نشستند. حال آنکه پس از انقلاب نگاه ادبیات به زنان تغییر کرد و تا حدودی توانست نگاهی اجتماعی همراه مساوات و برابری به زن بیاندازد.

زن مسلمان ایرانی مقام شایسته‌ای در ادبیات داستانی نداشته است. شعر کلاسیک ایران زن را به صفت یار و دلدار و دلبر شناخته و غالبا از او به بی‌وفایی و مکر و خیانت یاد کرده است و در بین شعرا و کتب نویسندگان خیلی به ندرت می‌توان به وصف زنان خوب و فرمانبردار پارسا برخورد.

اولین رمان‌های نوین فارسی با طرح معضلات اجتماعی پدیدار می‌شوند. نخستین آنها «تهران مخوف»، نوشته مشفق کاظمی در فاصله ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ شمسی است. رمانی که به مسائل زنان و مفاسد فحشا و بدکارگی می‌پرداخت. محمد حجازی در رمان دو جلدی «زیبا» (۱۳۰۹) زندگی شهری و اداری و وضع نامطلوب زنان را مطرح می‌کرد. آثار دیگری مانند رمان‌های صادق چوبک هم هستند که به مشکلات زنان می‌پردازند، اما معمولا در غالب صیغه و رفیقه؛ و تا زمان انقلاب همچنان مردان هستند که درباره زنان روسپی می‌نویسند و بیشتر از دید مرد مصرف کننده. تنها فرق عمده‌ای که در این فاصله رخ می‌دهد، قربانی شمردن زنان روسپی است. اگرچه مایه شر همچنان فقط آنها هستند، نه مشتری‌ها و غیره.

در آثار صادق چوبک و غلامحسین ساعدی زن‌ها معمولاً آدم‌هایی هستند ژنده پوش، غرق در کثافت و مشغول به کارهای پست. اگر گهگاه گذار زنی از قماشی دیگر به داستان‌های آنها بیافتد، یا آنقدر عبورش در مسیر داستان زود گذر است که رد پایی از خود نمی‌گذارد، یا آنقدر کم رنگ طراحی شده است که بر ذهن خواننده اثری ندارد. زن در «اسب چوبی» صادق چوبک و زنان در «آرامش در حضور دیگران»، نوشته‌ی ساعدی از این مقوله‌اند. صادق چوبک و غلامحسین ساعدی هر دو گوشه چشمی به فاحشه‌خانه دارند؛ هر دو قصه‌هایی نوشته‌اند که در آن محیط می‌گذرد و معروفترین آن‌ها داستان «زیر چراغ قرمز» چوبک و «سایه به سایه» ساعدی است. چیزی که از خواندن این داستان‌ها به خاطر می‌ماند چندان بیش ازمعلوماتی نیست که از خواندن «با من به شهر نو بیایید» حکیم الهی به دست می‌آید.

اگر «ساعدی» و «چوبک» زنان را مدام سرگرم مشاغل حقیر دیده‌اند، «جلال آل احمد» رویکرد هر دو را حفظ کرده است، اما تعدد شغل آن دو را برای زنان قائل نیست. از نظر او زن تنها یک مشغله دارد و آن حسرت شوهر کشیدن و در صورت یافتن این کیمیا، به هر قیمت به حفظش کمر بستن است.

صادق هدایت کمبودهای جامعه را در زنان آشکارتر می‌بیند و بلندگویی بهتر از زن برای ابراز مشکلات اجتماعی پیدا نمی‌کند. «هدایت» زن‌ها را می‌شناسد و با احساس‌های پیچیده و ضد و نقیضشان مأنوس است. از این روست که زن‌های ساخته و پرداخته قلم او چنانی نیستند که بی‌هیچ کشش و کوششی بنشینند و شاهد ماجراها باشند. طبیعی است که عکس‌العمل هر زن تابشی است از شخصیت او در داستان، و از آنجا که زن‌ها در زندگی واقعی هم همه یکسان عمل نمی‌کنند، در حکایات هدایت هم رفتارشان یکنواخت نیست. زن‌های هدایت می‌توانند حسود باشند، عاشق شوند، کینه به دل بگیرند، حسابگری بدانند، در فقر به سر برند یا به پول برسند.تا این زمان هنوز نویسنده‌ای پیدا نشده است که هم زن باشد، هم از منظر زنانه قلم بزند.

کمی که نزدیک‌تر می‌آییم، به نویسنده‌های زن برخورد می‌کنیم؛ اما این زنان نه در نقش یک نویسنده، بلکه در مقام یک زن نویسنده دست به قلم برده‌اند و احوال زنان را روایت کرده‌اند. در این میان شهرنوش پارسی‌پور، منیرو روانی‌پور، زویا پیرزاد و بسیاری دیگر از زنان نویسنده سعی بر این داشته‌اند که از زن نه موجودی «عامل فساد» و نه «بدبخت و وابسته» نشان دهند. منیرو روانی‌پور از جمله نویسندگان بعد از انقلاب اسلامی است که در نوشته‌هایش بویی از زنانگی و زنان بی‌گناه دیده می‌شود. بدون آنکه زنی را گناهکار بداند، او را در فضایی آلوده به انحراف و فساد ترسیم می‌کند. روانی‌پور با نگرشی آسیب‌شناسانه انحرافاتی را بازنمایی می‌کند که شاید کسی به طور مستقیم در آن مقصر نیست. که نمونه آن را در داستان «کنیزو» و با اشارات اندکی در «کولی کنار آتش» می‌بینیم. زویا پیرزاد دیگر نویسنده معاصر نیز، دغدغه زنانی را دارد که از محیط خانه و خانواده جدا نمی‌شوند. اکثر زنهای پیرزاد زن‌هایی تنها، منزوی و بی‌حوصله هستند. زنانی که بدون اینکه بدانند «چرا»، درگیر روزمرگی شده‌اند. پیرزاد جامعه‌ای شرقی و بسته را ترسیم می‌نماید که زن در آن محصور است.

در مجموع با نگاهی کلی‌تر می‌بینیم که ادبیات معاصر با نگاهی گناهکارانه به زن آغاز شده است. زنی در مقام «کلفت»، «کنیز» و یا «زن صیغه‌ای» که به هر تعبیر شاهد ستم‌های روانی و سوء استفاده‌های اجتماعی شده است. در ادامه زن ادبیات معاصر به جایگاهی می‌رسد که دیگر از منظر یک گناهکار و تقصیرکار به آن نگاه نمی‌شود؛ به هر تقدیر زن امروز در ادبیات نه پرسه می‌زند، که حضوری باورپذیر و محکم دارد و می‌تواند از خودش دفاع کند.