پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
ژیژک و همینگوی زوج ایده آل

● نکاتی درباره استراتژی نوشتار در آثار اسلاوی ژیژک و ارنست همینگوی
۱) درک اتریج، منتقد سرشناس امریکایی و یکی از مترجمان اصلی آثار دریدا به زبان انگلیسی، مصاحبه یی طولانی با فیلسوف فرانسوی کرده که تحت عنوان «این نهاد عجیب که ادبیات نام دارد؛ مصاحبه با ژاک دریدا» منتشر شده است.
در این مصاحبه خواندنی و سرشار از ایده های شگفت انگیز درباره ادبیات، که ترجمه آن می تواند به بسیاری از توهمات رایج در کشور ما در باب جادوگری های نظریات دریدا برای ادبیات و لزوم سوار شدن بر بولدوزر دیکانستراکشن برای خلق متن ادبی پایان دهد، دریدا در بخشی از پاسخ به سؤال اول اتریج در باب ارتباط کار او با ادبیات چنین می گوید؛ «شکی نیست که همواره جایی بین ادبیات و فلسفه درنگ کرده و از هیچ یک دست نکشیده ام، شاید به شکلی مبهم به دنبال جایی بوده ام که از آن بتوان تاریخ این مرز را اندیشید یا حتی آن را دگرگون ساخت ـ آن هم از طریق خود نوشتار، نه با تأمل تاریخی یا نظری.» (Jacques Derrida, Acts of Literature, Edited by Derek Atridge, ۱۹۹۲, P۳۴).
به این ترتیب، با توجه به تأکید خود دریدا بر این رابطه و متون فراوانی که درباره ادبیات از او برجا مانده، یافتن شباهت هایی بین آثار او و نویسندگان بزرگ چندان کار دشواری نیست، به عنوان مثال کار او را بارها با آثار مالارمه و جویس مقایسه کرده اند.
زوج هایی از این دست در تاریخ فلسفه ـ ادبیات بسیارند، که شاید مشهورترین شان زوج نیچه و داستایفسکی باشد، دو نویسنده (به معنای لغوی) که آثارشان تاثیری انکارناشدنی در تفکر و ادبیات قرن بیستم برجا نهاد، و درباره شباهت کارشان آنقدر گفته اند و نوشته اند که تکرارش در اینجا بی مورد است. نمونه دیگر زوج پروست و برگسون است، بسیاری گفته اند که «در جست وجوی زمان ازدست رفته»ی پروست چیزی نیست جز اجرای ادبی ایده های برگسون درباره زمان. توماس مان و لوکاچ، سوررئالیسم و فروید، یا حتی کافکا و ماکس وبر را می توان از دیگر زوج های مشهور تاریخ فلسفه ـ ادبیات دانست.
اما در بررسی این شباهت ها، نکته یی وجود دارد که پیشاپیش کار را تا حدی ساده می کند. به زوج داستایفسکی و نیچه برمی گردیم. با خواندن هر کاری از داستایفسکی یا نیچه، مشخص است هر دو این نویسندگان (باز هم به معنای لغوی) همان دغدغه یی را در سر داشته اند که دریدا از آن به عنوان «درنگ بین ادبیات و فلسفه» یاد کرده است.
مساله یافتن ایده های فلسفی در کار داستایفسکی نیست، تقریباً با هر قرائتی از هر رمانی می توان در آن ردپایی از تفکر فلسفی را یافت. مساله حرکت آگاهانه داستایفسکی به سمت فلسفه است، همان طور که نیچه در بسیاری از آثارش به خصوص در «چنین گفت زرتشت» آگاهانه به سمت ادبیات حرکت می کند. به راحتی می توان داستایفسکی را نویسنده یی فیلسوف مشرب و نیچه را فیلسوفی نویسنده مشرب دانست، آثار هر دو اینها به ما مجال کافی برای پرورش این ایده را می دهد.
در آثار این دو، مثل نوشته های توماس مان و لوکاچ، رفت و برگشت های مکرر بین متن ادبی و متن فلسفی، و تنش بین این دو شیوه «اندیشیدن به جهان»، فضایی را باز می کند که خواننده می تواند در آن جولان دهد و امکان تأمل و درنگ بر همان مرزی برای او فراهم می شود که خود این نویسندگان عمرشان را بر سر اندیشیدن به آن گذاشتند. اما در مورد همینگوی و ژیژک چه می توان گفت؟
۲) هر کس آثار همینگوی و کتاب های ژیژک را تورقی کرده باشد، با همان نگاه اول درمی یابد که نه همینگوی نویسنده یی فیلسوف مشرب است و نه ژیژک به نویسندگان علاقه چندانی دارد. در مورد همینگوی، آنچه مشخص است این است که او حتی تعمداً از چنین شکلی از ادبیات فاصله می گیرد. شخصیت های او هیچ کدام شخصیت هایی روشن فکر نیستند و چندان دغدغه اندیشیدن به پیرامون خود و تفکر در باب هستی را ندارند.
اکثر آنان مردمی عامی اند که تمام تلاششان بقا در جامعه یی وحشی و بی رحم است، برای آنان گذران زندگی به هر نحو ممکن و زنده ماندن در شرایط دشوار بسیار مهم تر از پرسش از متافیزیک و هستی است. معمولاً به کتاب و مطالعه علاقه یی ندارند و فاصله شان با چنین فضاهایی به قدری زیاد است که در طول زندگی شان به آدم هایی که چنین دغدغه هایی داشته باشند، حتی برخورد هم نمی کنند. شخصیت های همینگوی معمولاً در شرایطی در برابر خواننده قرار می گیرند که چیز زیادی از زندگی شان باقی نمانده است. فراغ بالی برای فکر کردن به چیزی جز بقا ندارند، از فقر رنج می کشند یا جانشان در معرض خطر است. دو شاهکار او، داستان درخشان «آدم کش ها» و رمان «وداع با اسلحه» به خوبی چنین وضعیتی را نشان می دهند.
از سوی دیگر، ژیژک نیز چندان دغدغه ادبیات در سر ندارد. در بین محصولات فرهنگی، کاملاً مشخص است که علاقه اصلی او سینما است، و آن هم سینمای هالیوود، یعنی آن چیزی که در نگاه اول، دورترین فاصله را از شاهکارهای ادبی دارد.
نثر ژیژک همواره نثری دقیق و سرراست است، همیشه طرح پرسش فلسفی و بحث درباره ایده هایش را به مستقیم ترین و بی پرده ترین شکل پیش می برد و به هیچ وجه دغدغه زبان و نوشتار، به آن شکل که مثلاً در بارت و دریدا و بنیامین و نیچه می بینیم، در کار او دیده نمی شود. حجم مطالبی که درباره ادبیات از او بر جا مانده نسبت به حجم کل آثارش ناچیز است و اتفاقاً در آن بین کمترین بخش به نویسندگان فیلسوف مشرب اختصاص دارد. علاقه اصلی او به داستان های پلیسی و علمی ـ تخیلی است، از دل این شکل از ادبیات است که ایده های فلسفی اش را بیرون می کشد.
پس در ظاهر، هیچ شباهتی بین این دو وجود ندارد. نه همینگوی چندان به ساحت فلسفه گام می گذارد و نه ژیژک علاقه یی به درنگ بر آن مرز مورد علاقه دریدا دارد. پس غیر از شباهت ظاهری، یعنی ریش انبوه و هیکل چهارشانه و درشت (که اتفاقاً خود بین اهالی نوشتن چیز کمیابی است)، چه چیز مشترک دیگری بین این دو وجود دارد؟ آیا همین شباهت ظاهری نمی تواند نقطه شروع این بحث باشد؟، پاسخ یک جمله است؛ شباهت نوشتار این دو، شباهتی کاملاً صوری است، نه محتوایی.
۳) با همینگوی، به لحاظ تکنیکی انقلابی در داستان نویسی رخ داد. همینگوی با داستان ها و رمان هایش زاویه دید جدیدی به ادبیات معرفی کرد که به زاویه دید «دوربین» معروف شد، نامی که کاملاً گویای ویژگی های این شیوه روایت است. در این شیوه که همینگوی خود استاد تمام عیار آن بود و بعدها برخی دیگر از نویسندگان امریکایی مثل کارور و سلینجر نیز به آن روی آوردند، داستان از منظر دوربین نوشته می شود.
به عبارت دیگر، تنها چیزهایی در داستان روایت می شود که دوربین بتواند آنها را بگیرد، آن چه از چشم دوربین، که با کمی تسامح چشم انسان نیز هست، دور بماند، از روایت کنار گذاشته می شود. این شیوه روایی ویژگی های خاص خود را دارد که مهم ترین شان سرد و کمرنگ شدن خود راوی است.
در واقع راوی در این شیوه روایت همان نقشی را بر عهده دارد که دوربین در سینما ایفا می کند؛ راوی تعیین کننده «قابی» است که وقایع در آن اتفاق می افتد. از مجموعه وقایعی که در کلیت یک روایت رخ می دهد، راوی تعدادی از آنها را که مهم تر و کلیدی تر است و در پیشبرد وقایع نقش عمده تری دارد، انتخاب می کند و بدون دخالت خود، اعمال نظر یا شرح و تفسیر، آن چه را که رخ داده است تا حد ممکن وفادارانه و به شیوه یی کاملاً عینی در اختیار خواننده می گذارد. بنابراین راوی تا حد زیادی بی طرف است. وارد ذهن شخصیت ها نمی شود، درباره اعمالشان نظر نمی دهد و شرح و تفسیر وقایع را به عهده خواننده می گذارد.
امیر احمدی آریان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست