پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
شروعی بر پایان جوانی
![شروعی بر پایان جوانی](/web/imgs/16/151/a9t751.jpeg)
دیگر تمام شد. دیگر نمیتوان به هر طرف چرخید و شغل عوض کرد؛ از این تفریح پرخطر به آن افسردگی مقطعی تغییر حال داد. دیگر نمیتوان دل به دریا زد و هر کاری را امتحان کرد. زندگی جدی شده است؛ روزمرگی، با تعهدات ریز و درشتی که نمیتوان از زیر بارشان شانه خالی کرد ما را فرا میگیرد. این سی سالگی است، شروع پایان جوانی.
تا قبل از این احساس زندگی کردن بر طبق طبع و میل دور از دسترس نبود. انسان با میلش پیش میرفت، میپذیرفت و پس میزد. اما درست در نقطه سی سالگی هیچ چیز به اندازه ثبات پررنگ نمیشود. تغییر دیگر ساده نیست. باید سیاست پیشه کرد. چیزهایی را تحمل کرد، برخلاف میل اعمالی را انجام داد و خیلی از کارهای مورد علاقه را نکرد. کمکم به جای آن احساسات وحشی و خام و تحول خواه، به جای آن آرمانها و زندگی بر مدار میل، سیاست، محافظه کاری و قدمهای حساب شده مینشیند. کاری که در آن تا سی سالگی به جایی نرسیدی نباید ادامه دهی، این ندای درونی آن پیری است که نطفهاش در سی سالگی در درون انسان بسته میشود.
اگر این اوصاف را از سی سالگی تجربه کرده باشیم حتما در ادامه احساس نرمی را در خود حس کردیم؛ احساس نرم پایان، اتمام غلبه ما بر جهان و آغاز غلبه قانون غیرقابل تغییر عالم بر ما. شاید از اول هم این احساس که ما بر جهان غلبه داریم توهمی بیش نبود. شاید از اول این ما بودیم که اشتباه میکردیم. اگر از همان هجده سالگی براساس سود و فایده، گرفتن امتیاز و قدرت بیشتر تصمیم میگرفتیم، این قانون نابهنگام نبود و احساس از دست دادن دوران سرخوشی جوانی اذیتمان نمیکرد.
بازگردیم به همان احساس نرم، احساس نرمی که چیزی بین افسردگی، کرختی و تعلیق است. افسردگی از راه سپری شده، کرختی از احساس پایان و تعلیق در میان راههای متعدد و طولانی باقیمانده. این تعلیق چیز بدی نیست؛ بلکه نقطه تغییر حال و هوای ما در سی سالگی و گرفتن تصمیمات تازه و جدی است. دیگر وقت برای تلف کردن ندارم. این جملهای است که خیلی از سی سالهها میگویند. دیگر وقت ندارم دیر بر سر قرارهای مهم بروم، وقت ندارم هر شب با دوستانم بیرون بروم، وقت ندارم ساعتها پای اینترنت بنشینم، وقت ندارم صبر کنم تا همای سعادت بر شانهام بنشیند اتفاقی مشهور، موفق و ثروتمند شوم، نه وقتی نمانده. سی سالهها یا در حال ازدواجاند، یا ازدواج کردهاند یا از ازدواج میترسند، اینها با هم خیلی فرقی ندارد دیگر ازدواج مساله مهمی است چه دوست داشته باشند چه دوست نداشته باشند. دیگر تکثیر خود، تولید یکی مثل خود مهم است. رئیسجمهور که باشد، وزیر اقتصاد و رئیس بانک مرکزی که باشد برای سی ساله مهم است. نه اینکه سی سالهها سیاسیاند، نه سی سالهها نمیتوانند ندار باشند و نسبت به نداری خود بیتفاوت و خوشحال، درست برعکس بیست سالههای دانشجو که ندارند و سرخوشانه و دستهجمعی، شهر را میچرخند و میخندند به آن. از این جهت است که سی سالهها اخبار میبینند و نگران سیاستاند. اگر پدر هشتاد ساله شما هنوز اخبار میبیند، این عادتی است که از سی سالگی در او مانده.
احساس کمبود زمان، احساس اینکه باید کاری کرد، احساس اینکه باید از بودن خود به واسطه مفید بودن معنایی تراشید، اگر محافظه کارانه هم باشد، غلط نیست. بر هم زدن و آرمانخواهی بد نیست اما به قدری که در دوران جوانی جهانی بهتر بخواهیم، چیزهای تازهای را کشف کنیم و این خواستن و تجربه کردنها درونمان تهنشین شود و بماند.
اما برای رسیدن به همه آن بنیادهای فکری غیرقابل تغییر کودکی، نوجوانی و جوانی باید عقلی عملی و وقتی محاسبه شده داشت. زندگی در چشم انسان به طور مداوم در دام بحران معنا میافتد، احساس میکنیم زندگی برایمان معنایی ندارد، بیارزش است. این، شاید یکی از اصلیترین خصوصیت انسان است، بحران معنا، احساس پوچی مقطعی و تلاش برای یافتن دوباره دلیلی برای زندگی، هرچند دروغ یا مبهم. دلیلی که دوباره معنایی تولید کند و آن معنا خود جرقهای باشد برای حرکت و زیستن. این فواصل و انقطاعات سنی هر یک لحظهای برای بحران معنا هستند.
آدمها پس از زیاده روی در هر کاری سرخورده و افسرده میشوند، واکنش طبیعی بدن خستگی و روح افسردگی است. بین بیست تا سی سالگی مدام میدویم، خط عوض میکنیم، افراط میکنیم، افراط میکنیم، افراط میکنیم و... ناگهان در سی سالگی این کرختی و افسردگی به جانمان میافتد. این بحران معنا از پی افسردگی و خستگی تغییر را الزام میآورد، اما نه تغییر در عقاید و شغل بلکه بنیادیتر، تغییر در روشها، نوع مواجهه با عقاید و نگاه به شغل.
اگر تا قبل از سی سالگی پیدا کردن شغل بهتر موضوع اصلی است، پس از سی سالگی موضوع حفظ شغل موجود است. اگر تا قبل از سی سالگی تن به عنوان موضوعی فراموش شده به دست هر حادثه و تفریح و خوراک پرخطری میافتد در سی سالگی نه اینکه از بدنمان خوب مراقبت میکنیم، اما بیشتر متوجه آن میشویم و نگرانش هستیم.
سی سالگی یک پایان نیست، یک آغاز است. وقت کم، کارهای زیاد، احساس عقب ماندن ما را وادار به شروع و زایش میکند. شروع به برنامهریزی، شروع به تولید معناهای تازه، کسب مهارتهایی برای تکمیل خود و تقویت موقعیت اجتماعی. تلخیها هم در سی سالگی جدی میشوند، مثل هر چیز دیگر در زندگی، تلخیهای نظام سلسله مراتبی و بیعدالتی نهفته در محیط کار و جامعه. سنگین است زیر بار هر چیز و هر کاری رفتن. لذا باید آرامآرام سلسله مراتب را فهمید و سعی کرد در این نظام به جایی بالاتر رسید و این آگاهی از واقعیت تلخ و تصمیم تلخ، بازی کردن در زمین پرنفرت بیعدالتی را اغلب در سیسالگی میفهمیم. دانشگاهها مملو از افراد ۳۰ سال به بالایی است که حالا برای ترفیع گرفتن و بالا رفتن از همان نردبان نفرتانگیز برتریجویی به دنبال مدرکاند. اغلب واخورده از رشتههای بیثمری چون هنر و ادبیات و علوم انسانی به دنبال مدیریت و بازرگانی و... میروند، انگار که از درون این رشتهها میتوانند پول در بیاورند یا پول درآوردن را بیاموزند. بـــله سی سالگی از این جور میانهخواهیها و میانمایگیها کم ندارد. شاید شانه بالا بیندازیم و بگوییم: کی به آرزوش رسیده که ما برسیم؟ و در ادامه هم توضیح دهیم که: آنهایی که به آرزوهاشون رسید، شرایط برابری با عموم هم نسلهاشون نداشتن.
سی سالگی یک اصل دارد؛ واقعگرایی. اصل مهمی که فضای متخیل و پرشور جوانی از هجده تا سی سالگی را تعدیل میکند. اعتدال و حفظ میانه، احترام به خرد عمومی و همچنین اهمیت بیشتر به خود. اینها از سی سالگی گامی میسازد به سوی پختگی. هر چند که جامعه همان جامعه پیش از سی سالگی است، با همه ضعفهایش. سی سالگی یک عدد نیست؛ تجربهای است با همه حالاتی که ذکر شد. حال میتوان این حالات را اندکی قبل یا اندکی بعد از این سن تجربه کرد.
برای بعضیها به خود آمدن محافظه کارانه سی سالگی، خیلی دیرتر رخ میدهد و برای برخی خیلی زودتر و هر دو بد است. دیرتر رخ دادن این حال به اتلاف وقت زیاد و از دست دادن فرصتها منجر میشود و یک زندگی تلخ و سردرگم. زودتر فهمیدنش هم جوانی را متوقف میکند. برای مردم کشورهایی که در جنگ هستند یا شرایط سخت اقتصادی چون فقر و گرسنگی را تحمل میکنند و رنجهای روزمره زمخت و آزاردهنده در همه جا جریان دارد، واقعگرایی زودتر رخ میدهد. برای همین تجربه سیسالگی در سنینی بسیار پایینتر صورت میگیرد. بچهها در این شرایط زود بزرگ میشوند و بزرگها زود پیر.
انقطاع سی سالگی و تغییر حال ناشی از آن، الزامی است. مانند همان بحران معنا که اگر رخ ندهد تجربه پوچی و تکرار بیهوده زندگی صد برابر میشود. این بحران معنا به بازتعریف و اصلاح اشتباهات فکری منجر میشود و اصلاح خود، منتهی به بازتعریف و بازیابی. انقطاع سی سالگی هم به همان طریق به یک دگرگونی و بازشناخت خود منجر میشود. دوباره خود را یافتن و تعریف کردن، کمی خود را در یافتن و جامعه را جدی گرفتن.
علیرضا نراقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست