سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

نظری به منطق هرمنوتیکی هیدگر وزندآگاهی حکمت انسی


نظری به منطق هرمنوتیکی هیدگر وزندآگاهی حکمت انسی

مطالعه ی آثار هنری و تاریخ هنر تاكنون به روش های مختلفی انجام گرفته و اكنون كه بیش از پیش دوران سلطه ی تفكر علمی نحله هایی چون پوزیتیویسم , امپریسم , پراگماتیسم , پسیكولوژیسم , سوسیولوژیسم , هیستوریسم و است , هنر به مثابه ی پدیداری عارضی و خارجی و ابژكتیو مورد مطالعه قرار می گیرد حتی نحله هایی كه بر ساحت سوبژكتیو علم تأكید می كنند, یعنی روان كاوی و روان شناسی رسمی نیز پیدایی اثر هنری را به چیزی جز انفعالات عارض بر روان بشر بر نمی گردانند

تفكّر حكمی‌ معنوی‌ با نظر تأویلی‌ و تمثیلی‌ در باب‌ ماهیت‌ هنر و آثار هنری

مطالعه‌ی‌ آثار هنری‌ و تاریخ‌ هنر تاكنون‌ به‌ روش‌های‌ مختلفی‌ انجام‌ گرفته‌ و اكنون‌ كه‌ بیش‌ از پیش‌ دوران‌ سلطه‌ی‌ تفكر علمی‌ (نحله‌هایی‌ چون‌ پوزیتیویسم‌، امپریسم‌، پراگماتیسم‌، پسیكولوژیسم‌، سوسیولوژیسم‌، هیستوریسم‌ و...) است‌، هنر به‌ مثابه‌ی‌ پدیداری‌ عارضی‌ و خارجی‌ و ابژكتیو مورد مطالعه‌ قرار می‌گیرد. حتی‌ نحله‌هایی‌ كه‌ بر ساحت‌ سوبژكتیو علم‌ تأكید می‌كنند، یعنی‌ روان‌كاوی‌ و روان‌شناسی‌ رسمی‌ نیز پیدایی‌ اثر هنری‌ را به‌ چیزی‌ جز انفعالات‌ عارض‌ بر روان‌ بشر بر نمی‌گردانند. به‌ همین‌ جهت‌ نیز از حقیقت‌ آن‌ دور می‌مانند. روش‌های‌ ابژكتیو و سوبژكتیو مطالعه‌ی‌ هنر و پدیدارهای‌ انسانی‌ در دوران‌ اخیر مورد انتقاد برخی‌ متفكران‌ قرار گرفته‌ است‌. در حقیقت‌، همه‌ی‌ روش‌های‌ پژوهش‌ علمی‌ هر دو ممیزه‌ی‌ ابژكتیویته‌ و سوبژكتیویته‌ را به‌ همراه‌ دارند. هر مطالعه‌ای‌ از آن‌جا كه‌ اشیا و امور را متعلَّق‌ شناسایی‌ می‌كند، ابژكتیو، و از آن‌جا كه‌ روش‌ها و قواعدی‌ را بر آن‌ها اِعمال‌ می‌كند و در حكم‌ متعلِّق‌ شناسایی‌ است‌، سوبژكتیو است‌.

اصل‌ بنیادی‌ روش‌های‌ پوزیتیویستی‌ كه‌ با توسعه‌ی‌ علوم‌ ریاضی‌ و طبیعی‌ هر چه‌ بیش‌تر در افكار رسوخ‌ كرده‌ بود، عبارت‌ بود از كشف‌ قوانین‌ جهانی‌ و عمومی‌ پدیدارهای‌ انسانی‌ ـ اجتماعی‌ از طریق‌ مطالعه‌ی‌ ابژكتیو آن‌ها. لازمه‌ی‌ این‌ روش‌ چیزانگاری‌ و تقلیل‌ و تحویل‌ (reduction) مسائل‌ انسانی‌ به‌ امری‌ پوزیتیو و متحصّل‌ و تلقی‌ آن‌ به‌ صورت‌ شیئی‌ قابل‌محاسبه‌ در میان‌ اشیا است‌. لازمه‌ی‌ این‌ نوع‌ مطالعه‌ی‌ اثر هنری‌ تكیه‌ بر تبیین‌ علّی‌ (explicational) و تفكر مفهومی‌ (conceptual) است‌. حصولیات‌ و فرضیه‌های‌ وهمی‌بنیاد و جوهر این‌ نوع‌ مطالعه‌ است‌ كه‌ در آن‌ اساساً حضور و حال‌ هنرمند فراموش‌ می‌شود و به‌ تأثرات‌ حصولی‌ مسخ‌ می‌گردد. از آن‌جا كه‌ چنین‌ مطالعه‌ای‌ با ماهیت‌ خاص‌ امور انسانی‌ تطابق‌ نداشت‌ و نمی‌توانست‌ تنها راه‌ مطالعه‌ تلقی‌ گردد، متفكرانی‌ كه‌ از مطالعه‌ی‌ ابژكتیو و موردی‌ علوم‌ انسانی‌ انتقاد می‌كردند، افعال‌ انسانی‌ را ناشی‌ از عالم‌ درونی‌ انسان‌ها و جهان‌ ارزشی‌ خاص‌ هر یك‌ از افراد می‌دانستند كه‌ عمومیت‌پذیر نیست‌.از نظر آن‌ها هر مفهومی‌ در بطن‌ عالم‌ درونی‌ آدمی‌ صورتی‌ خاص‌ به‌ خود می‌گیرد كه‌ تعمیم‌پذیر نیست‌. علاوه‌ بر این‌، شناخت‌ حقایق‌ حیات‌ انسانی‌ بدون‌ درنظرگرفتن‌ زمینه‌ یا متن‌ و كلیت‌ عمل‌ ممكن‌ نیست‌. راهی‌ كه‌ این‌ متفكران‌ برگزیدند عبارت‌ بود از روش‌ تأویلی‌، تفقّهی‌ یا زندآگاهی‌ (هرمنوتیك‌).روش‌ تأویل‌ یا منطق‌ هرمنوتیك‌ (hermeneutic) در اصل‌ از لغت‌ «هرمس‌» (Hermes) و مصدر (hermeneuein) گرفته‌ شده‌ است‌. وظیفه‌ی‌ هرمس‌ در اسطوره‌شناسی‌ مصری‌ انتقال‌ پیام‌های‌ خداوند به‌ بشر است‌ و در اسطوره‌شناسی‌ یونانی‌ به‌ عنوان‌ فرزند زئوس‌ باید آن‌چه‌ را ورای‌ فكر و اندیشه‌ی‌ بشر جای‌ دارد به‌ حوزه‌ی‌ فكر و اندیشه‌ی‌ او انتقال‌ دهد، موجبات‌ كشف‌ رموز و معانی‌ را فراهم‌ سازد ۱ ، انسان‌ها را از آن‌چه‌ در محیط‌ پیرامونشان‌ می‌گذرد باخبر سازد و سرانجام‌ عالم‌ غیب‌ و شهادت‌ را به‌ هم‌ بپیوندد. بنابراین‌، در هرمنوتیك‌ وجودی‌ كهن‌، سخن‌ از ورود به‌ عالم‌ نهانی‌ است‌ كه‌ ورای‌ صورت‌ ظاهر و ملموس‌ جای‌ دارد. در منطق‌ هرمنوتیك‌ كوشش‌ برای‌ تفسیر و تأویل‌ و تعبیر متن‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ معانی‌ حقیقی‌ آن‌ است‌. تعبیراتی‌ مانند پری‌ هرمنویاس‌ (كتاب‌الكباره‌ نزد ارسطو)، هرمینیویین‌ (تفسیر نزد افلاطون‌)، هرمینیا و ارمینیا به‌ معنای‌ دانش‌ تفسیر متون‌ آمده‌ است‌.

سوابق‌ منطق‌ هرمنوتیك‌

امّا سابقه‌ی‌ تاریخی‌ این‌ روش‌ به‌ اعصار غلبه‌ی‌ تفكر دینی‌ و تأویل‌ كتاب‌ مقدس‌ برمی‌گردد. هرمنوتیك‌ در حقیقت‌ مبادی‌ تفسیر و تأویل‌ ۲ متون‌ دینی‌ بود كه‌ در قرون‌ معاصر به‌ نحوی‌ وسیع‌تر از مطالعه‌ی‌ متون‌ دینی‌ مطرح‌ شده‌ و به‌ تدریج‌ به‌ صورت‌ یكی‌ از منطق‌های‌ مطالعه‌ی‌ مدرن‌ و پست‌مدرن‌ علوم‌ و معرفت‌ انسانی‌ درآمده‌ است‌. از آغاز قرن‌ نوزدهم‌ پیروان‌ مذهب‌ تأویل‌ و درایت‌ درصدد برآمدند متون‌ مقدس‌ را نه‌ تنها به‌ منظور تمركز بر روی‌ خود متن‌، آن‌طور كه‌ در تأویل‌ كتاب‌ مقدس‌ صورت‌ می‌گرفت‌، بلكه‌ در جهت‌ شناخت‌ تجربیات‌ خاص‌ مؤلف‌ مورد توجه‌ قرار دهند. نام‌ بسیاری‌ از متفكران‌ معاصر را باید در زمره‌ی‌ پیروان‌ این‌ روش‌ ذكر كرد. در آغاز گئورگ‌ آنتون‌ فریدریش‌ آست‌ (۱۸۴۱ـ۱۷۷۸) و سپس‌ فردریش‌ اوگوست‌ وُلف‌ (۱۸۲۴ـ۱۷۵۹) به‌ آن‌ توجه‌ كردند؛ امّا این‌ فردریش‌ ارنست‌ دانیل‌ شلایرماخر (۱۸۳۴ـ ۱۷۶۸) بود كه‌ در مطالعه‌ی‌ متون‌ بدان‌ منزلتی‌ قابل‌تأمل‌ بخشید. او به‌ عنوان‌ عالم‌ الهیات‌ و فلسفه‌، كاربردی‌ وسیع‌ از این‌ روش‌ ارائه‌ داد. پس‌ از او اوگوست‌ بوكه‌ (۱۸۶۸ـ۱۷۸۵) و یوهان‌ گوستاو درویزن‌ (۱۹۱۱ـ۱۸۳۳) در بسط‌ این‌ منطق‌ مؤثر بودند. با این‌ همه‌، معمار اصلی‌ این‌ مذهب‌ تغییریافته‌ را باید ویلهلم‌ دیلتای‌ دانست‌. دیلتای‌ نخستین‌ كسی‌ است‌ كه‌ در علوم‌ انسانی‌، معرفت‌شناسی‌ مستقلی‌ را به‌ وجود آورد و راه‌ تازه‌ای‌ را بر روی‌ تفكر گشود. از نظر او، از آن‌جا كه‌ متعلَّق‌ شناسایی‌ علوم‌انسانی‌ یعنی‌ اُبژه‌ همان‌ متعلِّق‌، موضوع‌ و فاعل‌ شناسایی‌ یعنی‌ سوژه‌ است‌ و به‌ عبارتی‌ در علوم‌ انسانی‌، انسان‌ هم‌ فاعل‌ و هم‌ مفعول‌ شناسایی‌ است‌، دیگر نمی‌توان‌ از روش‌های‌ متعارف‌ علوم‌ طبیعی‌ برای‌ علوم‌ انسانی‌ بهره‌ برد. دیلتای‌ در مقام‌ تجربه‌ی‌ بی‌واسطه‌ی‌ حیات‌ و اَفعال‌ حیاتی‌ بشر، جدا از حجاب‌ فرهنگ‌ بود. از نظر او، انسان‌ موجودی‌ است‌ تاریخی‌ و هنوز در حال‌ صیرورت‌؛ از این‌جا، فعلیت‌ او هنوز تمامیت‌ نیافته‌ است‌. تمام‌ شئون‌ انسانی‌ از جمله‌ عقل‌ از چنین‌ منظری‌ «تاریخی‌» است‌. این‌ شئون‌ بر زمینه‌ی‌ گذشته‌ می‌رویند و رشد می‌كنند؛ پس‌ تاریخ‌ «فعلی‌» را به‌ مدد امور «ماضی‌» می‌توان‌ شناخت‌، تا مرحله‌ای‌ كه‌ به‌ مبدأ می‌رسد. در این‌ مرحله‌، بعضی‌ اصحاب‌ منطق‌ هرمنوتیك‌ مانند درویزن‌ معتقدند تنها به‌ مدد ایمان‌ می‌توان‌ به‌ وجود مبدأ مطلق‌ دست‌ یافت‌. به‌ هر حال‌، سعی‌ منطق‌ هرمنوتیكِ رسمی‌ فهم‌ نظری‌ «انسان‌» به‌ عنوان‌ موجودی‌ در صیرورت‌ تاریخی‌ است‌؛ بی‌آن‌كه‌ برای‌ این‌ صیرورت‌ جهتی‌ خاص‌ قائل‌ باشد. از این‌جا، «نسبیت‌» بر این‌ منطق‌ مسلط‌ است‌ و پیرو این‌ منطق‌ «تاریخ‌» را وسیله‌ی‌ تفسیر قرار می‌دهد.

مبانی‌ منطق‌ جدید هرمنوتیك‌

در روش‌ هرمنوتیك‌ شلایرماخر و دیلتای‌، مفسر و محقق‌ در وضعی‌ برین‌ جای‌ دارد. او از جانبی‌ هم‌ بر محیط‌ خویش‌ واقف‌ است‌، هم‌ با كوشش‌ خاص‌ خود دنیای‌ فرد مورد تحقیق‌ (نویسنده‌، نقاش‌ و به‌ طور كلی‌ صاحب‌ اثر) را درك‌ می‌كند. از جانب‌ دیگر، نویسنده‌ یا نقاش‌ یا هر صاحب‌اثری‌ را در مجموعه‌ای‌ وسیع‌ می‌نگرد. در این‌ مرحله‌، مفسر همانند ستاره‌شناسی‌ است‌ كه‌ از رصدخانه‌ی‌ خود، منظومه‌ای‌ وسیع‌ را می‌بیند كه‌ صاحب‌اثر با پیام‌ در محدوده‌ی‌ آن‌ جای‌ دارد. پس‌ نه‌ تنها او (صاحب‌اثر) را می‌بیند، بلكه‌ تمامیت‌ عالم‌ او را مشاهده‌ می‌كند. مفسر از گذر زمان‌ آگاه‌ است‌؛ از این‌جا، علی‌رغم‌ فاصله‌ی‌ وسیع‌ زمانی‌، باید ارزش‌های‌ حاكم‌ بر زمان‌ نویسنده‌ و هنرمند را دریابد. به‌ این‌ معنی‌ باید «هم‌زمان‌»، «هم‌وقت‌» و «هم‌حال‌» او شد و از حجاب‌ فرهنگ‌ كنونی‌ گذشت‌ تا به‌ درایت‌ و تفقه‌ رسید. از نظر دیلتای‌، در هر دوره‌ «روح‌ عینی‌»ای‌ وجود دارد كه‌ خود را در متون‌ و آثار متجلّی‌ می‌سازد؛ پس‌ باید بدان‌ توجه‌ داشت‌. برای‌ این‌ مهم‌ می‌باید متعاطی‌ هرمسی‌، عالم‌ درونی‌ نویسنده‌ را بشكافد و به‌ اعماق‌ آن‌ رسوخ‌ كند و درنهایت‌ بتواند خود را به‌ جای‌ او نهد. از این‌ رو، مفسر به‌ نحوی‌ تجربه‌ی‌ حیاتی‌ دست‌ می‌زند و همدلی‌ را اساس‌ كار خود قرار می‌دهد تا واقعیت‌ تاریخی‌ (اثر نویسنده‌، تابلوی‌ نقاشی‌ و...) را در كلّ محیطش‌ جای‌ دهد و معنای‌ آن‌ را مستفاد دارد.

پس‌ مفسر، از نظری‌، كارش‌ بر احیا و تجدید گذشته‌ی‌ تاریخی‌ (شهود یا تجسم‌ دیدگاه‌ یا جهان‌بینی‌ مؤلف‌) و ذوب‌ روانی‌ در آن‌ (یا در افق‌ آن‌) و درنهایت‌ به‌ درك‌ معنای‌ نهانی‌ اثر متكی‌ است‌. نبوغ‌ مفسر در همین‌ مرحله‌ باید خود را بروز دهد. ۳

تجربه‌ی‌ حضوری‌ هنرمند برای‌ ورود به‌ عالم‌ انسانی‌ (عالم‌ هنرمند و...)

برخی‌ فیلسوفان‌ هرمنوتیست‌ بنا را بر فراموشی‌ دنیای‌ ارزش‌های‌ مسلط‌ بر عصر خویش‌ و انجام‌ تحقیقی‌ فارغ‌ از «ارزش‌» برای‌ درك‌ تمامیت‌ هستی‌ می‌نهند. برای‌ این‌ كار آن‌ها به‌ نوعی‌ روان‌شناسی‌ وصفی‌ و تجربه‌ی‌ گذشته‌ی‌ روانی‌ شخص‌ هنرمند دست‌ می‌زنند و به‌ وصف‌ عناصر ساده‌ یا بغرنجی‌ كه‌ در سراسر حیات‌ نفسانی‌ در برابر ما ظاهر می‌شوند، می‌پردازند. مفسر در این‌جا خود را به‌ جای‌ دیگری‌ می‌نهد و تلاش‌ می‌كند به‌ بازسازی‌ شرایطی‌ بپردازد كه‌ نویسنده‌ در آن‌ جای‌ داشته‌ و ابداع‌ اثرش‌ را در آن‌ مجموعه‌ فراهم‌ آورده‌ است‌. مفهوم‌ تجربه‌ی‌ تفهّمی‌ یا تجربه‌ی‌ حیاتی‌ حضوری‌ (بی‌واسطه‌) همچون‌ مفتاحی‌ در راه‌ فهم‌ بینش‌ هرمنوتیك‌ است‌. به‌ این‌ معنی‌ می‌توان‌ آن‌ را نحوی‌ «تفكر اشراقی‌» و «شهود» تلقی‌ كرد. مفسر هر عمل‌ ظاهری‌ را نماد و رمز تلقی‌ می‌كند كه‌ معنای‌ خود را در بطن‌ خود به‌ همراه‌ دارد. پس‌ او باید به‌ كشف‌ رمز یا معنای‌ این‌ نمادها بپردازد، چنان‌كه‌ در خط‌ كشیدن‌ كودك‌ یا یك‌ دانشمند، زیرا در خطوطی‌ از یك‌ كتاب‌ این‌ حقیقت‌ را ملاحظه‌ می‌كنیم‌. كلّ ( whole یا total ) در این‌جا معنی‌ پیدا می‌كند، یعنی‌ آن‌چه‌ منطق‌های‌ رسمی‌ تبیینی‌ و تحصّلی‌ به‌ فراموشی‌ می‌سپارند. با توجه‌ به‌ مراتب‌ فوق‌، می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ منطق‌ هرمنوتیك‌ كه‌ به‌ نحوی‌ از انحا مطالعه‌ی‌ آثار و منشآت‌ انسانی‌ و از جمله‌ هنری‌ است‌، از تفكر مفهومی‌ و تبیین‌ علّی‌ فاصله‌ می‌گیرد و در جست‌وجوی‌ تفقّه‌ و تفسیر باطن‌ اشیا و امور بر می‌آید. متعاطی‌ هرمنوتیك‌ به‌ نحوه‌ی‌ «تفكر و حضور هنرمند و عالم‌ او» توجه‌ تام‌وتمامی‌ دارد، زیرا همین‌ «حضور» مبدأ كار و اثر هنری‌ او است‌. صورت‌ اصیل‌ این‌ حضور به‌ حیرت‌ و هیبت‌ و هیمان‌ و خوفی‌ رجوع‌ می‌كند كه‌ در مواجهه‌ با حقیقت‌ حاصل‌ می‌شود. متفكر هرمسی‌ با تفقّه‌ باطنی‌ (نتیجه‌ی‌ راه‌ورسم‌ هرمنوتیك‌) راه‌ به‌ حضور هنرمند می‌برد و اساساً خود او نیز با «حضور»، تفكر خود را سامان‌ و صورت‌ می‌بخشد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 9 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.