یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ما كجا چین كجا


ما كجا چین كجا

نسبت ما و چین چیست غذای هر ملتی گویای اخلاق آن ملت است و اخلاق هر ملت فرهنگ و لاجرم حكومت آن ملت را می سازد آیا می توان از تفاوت و شباهت غذاها به تفاوت و شباهت ملت ها و دولت ها پی برد

سفر به چین برای محمود احمدی نژاد چندان دشوار نیست. چه رئیس جمهوری اسلامی ایران به نان و پنیر خوردن عادت دارد و مجبور نیست همچون دیگر ایرانیان راهی چین از هراس خوردن خوراك موش و میمون چینی، گرسنگی پیشه سازد. قناعتی كه از عهده كمتر مسافری برمی آید. با این اوصاف این پرسش پیش روی ماست كه نسبت ما و چین چیست؟ غذای هر ملتی گویای اخلاق آن ملت است و اخلاق هر ملت فرهنگ و لاجرم حكومت آن ملت را می سازد. آیا می توان از تفاوت و شباهت غذاها به تفاوت و شباهت ملت ها و دولت ها پی برد؟

چین در فرهنگ ایرانی نماد «بعد مسافت» است. گفته اند و به قول پیامبر گفته اند كه «علم را بیاموزید ولو در چین باشد.» یعنی دورترین جایی كه برای انسان مسلمان ایرانی برای علم آموزی متصور است، چین است. مسافت ها را نیز با چین و «ماچین» نشان داده اند. چین مرز جهان اسلامی و ایرانی با جهان های دیگر است و پس از چین هرچه وجود دارد «ماچین» است. هنرمند رویایی ایرانیان كه در شعر حافظ به تصویر كشیده شده «صورت گر چین» است؛ نقاشان چیره دستی در اقصای غور كه در هنرمندی مثال ندارند.

از علم و هنر كه عبور كنیم در جهان واقع نیز چین برای ایران نماد «بعد مسافت» است. گذشته از راه های طولانی بیابانی و كوهستانی كه سفر ایرانیان به چین را سخت می ساخت، در جهان جدید حتی با اختراع هواپیما نیز سفر به چین طولانی تر از سفر به اروپا است. در این سفر نه فقط فاصله جغرافیایی بلكه گردش و چرخش كره زمین از شرق به غرب راه كسانی را كه می خواهند از ایران (غرب) به چین (شرق) سفر كنند دشوار می سازد و تغییر ساعت ها سبب می شود آنگاه كه از سپیده دم خود به چین سفر می كنیم دریابیم كه همچنان در سپیده دم آنها به سر می بریم. گویی راهی را نپیموده ایم. گویی سفر به چین با جغرافیا، با خلقت و با طبیعت سر ناسازگاری دارد.

آنگاه چون از آسمان بر زمین می نشینیم این ناسازگاری را بهتر احساس می كنیم: جمعیت چین یك چهارم جهان است. ربعی از ساعت و سامان جهان كه با دیگر نقاط جهان تفاوتی ذاتی دارد. نه فقط رنگ پوست و قطر چشم كه خلق و خوی چینی دگر است. جز اقلیتی از این جهان فشرده در خاك چین كه در ایالت سین كیانگ موحد شده اند، چینی ها هرگز پیرو ادیان ابراهیمی نشدند. نه فقط كمونیست ها دین را از چین زدودند بلكه در تاریخ طولانی چین از امپراتوری های باستان تا جمهوری های مدرن، چینی ها بیشتر پیرو اسطوره و افسانه بشری بودند تا دین و آئین الهی. از كنفوسیوس تا مائو با وجود همه دشمنی ها راه چندان طولانی نیست. به همین دلیل است كه حتی كمونیسم در روایت چینی خود به چنان فاجعه ای تبدیل شد كه روح ماركس و لنین را در گور لرزاند. اگر لنین با خلق تئوری «حزب پشتاز» لنینیسم را به ماركسیسم سنجاق كرد، مائو با برجسته كردن نقش دهقانان در برابر كارگران «مائوئیسم» را به لنینیسم سنجاق كرد و معجونی خلق كرد كه نسبتی با ماركسیسم مدرن نداشت. «انقلاب فرهنگی» مائو احیای اندیشه ضد مدرن در قالبی به ظاهر مدرن بود. اگر مدرنیته براساس «فردیت» بنا شده، مائو در انقلاب فرهنگی فردیت را خرد و نابود كرد و آن را در برابر هیولایی به نام «جامعه» بی حیثیت ساخت. در جهان بینی مائویی، انسان موجود گناهكاری بود كه تنها با انحلال خود در جامعه می توانست پاكیزه شود.

گاردهای سرخ مائو تنها فرزندان پنج طبقه (كارگر، دهقان، عضو ارتش سرخ، عضو حزب و شهدای كمونیسم) را پاكیزه می دانستند و فرزندان زمینداران، دهقانان ثروتمند، ضد انقلابیان و راست گرایان را كثیف و آلوده می شمردند. خون گروه اول انقلابی و خون گروه دوم آلوده قلمداد می شد.

حتی اشیایی مانند گلدان های سنتی مصادره می شدند و اشیای انقلابی نظیر تصاویر مائو جایگزین می شدند. انسان ها به اعتراف فراخوانده می شدند و هركس موظف بود به نام «انتقاد از خود» حوزه خصوصی اش را فاش كند.

روشنفكران و سیاستمداران حرفه ای با كلاه بوقی تحقیر می شدند و جوانان و تازه به دوران رسیده ها جانشین پیران و ریش سفیدها می شدند. همه همرزمان مائو بركنار یا تحقیر شدند تا تنها صدر مائو بر اریكه قدرت بماند. اما این فاجعه انسانی دیری نپائید. اول از همه خود مائو گارد های سرخ را منحل كرد و سپس وارثان مائو به مائوزدایی پرداختند. چین در راه رشد سرمایه داری قرار گرفت و با به قدرت رسیدن افرادی مانند دنگ شیائوپینگ از مائوئیسم چیزی باقی نماند. سرمایه داران وارد حزب كمونیست چین شدند، یقه های مائویی از مد افتاد و كت و كراوات به لباس رهبران چین تبدیل شد. گرچه رهبران چین در قیام میدان تیان آن من با سركوب جنبش دانشجویی به ایالات متحده آمریكا نشان دادند كه مانند میخائیل گورباچف ناشی نیستند اما حكومت چین در پذیرش قواعد سرمایه داری و بورژوازی از خود اشتیاق و استعداد بسیار نشان داد. اولین گردش به راست اتفاقاً در زمان حكومت مائو رخ داده بود. وقتی كه ریچارد نیكسون و هنری كیسینجر از جمهوری خلق چین دیدار كردند و مائو به دیدار آنان رفت. این اتفاق درست در ایامی بود كه روشنفكران ساده لوح جهان از جنایت جهان سرمایه داری و خیانت اتحاد شوروی به جمهوری خلق چین پناه آورده بودند. اما چینی ها همواره نشان داده اند كه عمل گراتر از آن هستند كه نشان می دهند.

مائو گفته بود برای درست كردن املت به جای نظریه پردازی كافی است دو تخم مرغ را به هم بزنید و بشكنید و دنگ شیائوپینگ افزوده بود مهم نیست كه گربه سیاه است یا سفید، مهم آن است كه گربه بتواند موش بگیرد. رهبران چین در سال های بعد سعی كردند به روشنفكران ساده لوح جهان بیاموزند كه آنها فقط معلم یك میلیارد مردم خود هستند. در شرایطی كه ژان پل سارتر در خیابان های پاریس روزنامه های مائوئیستی می فروخت، گروهی از مائوئیست های ایرانی (بقایای سازمان انقلابی حزب توده) در چین درس مائوئیسم را می آموختند در حالی كه به گفته یكی از همان مائوئیست ها: «استادان چینی همواره پیش از آغاز درس ها می گفتند رفقا، این تجربه انقلاب چین است. نباید كپیه برداری كنید. رفیق مائوتسه دون توانسته است با توجه به شرایط چین به این مسائل برسد.

شما باید شرایط ویژه كشور خودتان را تشخیص دهید.» اما دانشجوی ایرانی معتقد بود: «ما می گفتیم تعارف و شكسته نفسی می كنند.» (ایرج كشكولی، ص ۳۴) چینی ها اما تعارف نداشتند. آنان حتی از آموزش به كادرهای مجاهدین خلق ابا كردند و با وجود آنكه اخلاق مائوئیستی در تار و پود گروه چپ گرا رخنه كرده بود با حكومت های قبل و بعد از انقلاب اسلامی همكاری نزدیكی داشتند: چینی ها برخلاف روس ها كه سرنوشت خود را به بلوك شرق پیوند زده بودند ماركسیسم را با ناسیونالیسم چینی آمیختند و با جدا ساختن مسائل خویش از مسائل جهان كمونیست به حیات خود ادامه دادند. اگر شهر ممنوعه در پكن نماد چین كهنه است شانگهای با گشودن آغوش به روی سرمایه داری به نماد چین مدرن تبدیل شد بدون آنكه ذره ای از اقتدارگرایی دولت چین كاسته شود. پوستین وارونه ای كه چین امروز از سوسیالیسم بازار بر تن كرده بار دیگر ثابت می كند چینی ها هرگز آموزگاران خوبی برای جهان نبوده اند. گرچه افراد عقب مانده ای مانند مسعود رجوی هنوز در توهم مائوئیسم به سر می برند اما سیاستمداران باهوشی مانند جلال طالبانی وجود دارند كه روزی «خود را مدافع اندیشه مائوتسه دون می دانست... در چادرش عكس های لنین و مائو و كتاب های ماركسیستی وجود داشت» (ایرج كشكولی، ص ۱۲۴) و امروز رئیس جمهوری كشوری است كه توسط ارتش متجاوز ایالات متحده آمریكا اشغال شده است.

محمد قوچانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید