شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

دست نیاز


دست نیاز

● سه نیایش منظوم از شاعران ایران‌
▪ مولانا جلال الدین محمد بلخی‌
ای خدای پاک و بی انباز و یار‌
دست گیر و جرم ما را درگذار‌
یاد ده ما را سخنهای رقیق‌
که تو را رحم آورد آن ای رفیق‌
هم …

سه نیایش منظوم از شاعران ایران‌

مولانا جلال الدین محمد بلخی‌

ای خدای پاک و بی انباز و یار‌

دست گیر و جرم ما را درگذار‌

یاد ده ما را سخنهای رقیق‌

که تو را رحم آورد آن ای رفیق‌

هم دعا از تو، اجابت هم ز تو

ایمنی از تو، مهابت هم ز تو

گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن‌

‌ مصلحی تو، ای تو سلطان سخن‌

کیمیا داری که تبدیلش کنی‌

گر چه جوی خون بود، نیلش کنی‌

این چنین مینا گری ها کار توست‌

وین چنین اکسیرها زاسرار توست‌

آب را و خاک را بر هم زدی‌

‌ زآب و گل، نقش تن آدم زدی‌

صد هزاران دام و دانه است ای خدا ‌

ما چو مرغان ضعیف و بینوا

گر هزاران دام باشد هر قدم‌

چون تو با مائی، نباشد هیچ غم‌

ما چو نائیم و نوا در ما ز توست ‌

‌ ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست‌

ما همه شیران، ولی شیر عَلم ‌

حمله‌مان از باد باشد دمبدم‌

حمله مان پیدا و ناپیداست باد

جان فدای آن که ناپیداست باد

ما که ایم اندر زمان پیچ پیچ؟

چون الف کو خود ندارد هیچ هیچ!‌

وحشی بافقی‌

الهی، سینه ای ده آتش افروز‌

در آن سینه، دلی و آن دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست‌

‌ دل افسرده غیر از آب و گل نیست‌

دلم پر شعله گردان، سینه پر دود‌

‌ زبانم کن به گفتن آتش آلود

کرامت کن درونی درد پرورد

دلی در وی درون درد و برون درد

‌ به سوزی ده کلامم را روایی‌

‌ کز آن گرمی کند آتش گدایی‌

دلم را داغ عشقی بر جبین نه‌

زبانم را بیان آتشین ده‌

سخن کز سوز دل تابی ندارد

چکد گر آب از او، آبی ندارد‌

دلی افسرده دارم سخت بی نور ‌

چراغی زو به غایت روشنی دور

بده گرمی دل افسرده ام را ‌

‌ فروزان کن چراغ مرده ام را

ندارد راه فکرم روشنایی‌

‌ ز لطفت پرتوی دارم گدایی‌

اگر لطف تو نبوَد پرتو انداز

‌ کجا فکر و کجا گنجینه راز؟

ز گنج راز در هر کنج سینه‌

‌ نهاده خازن تو صد دفینه‌

ولی لطف تو گر نبود به صد رنج‌

‌ پشیزی کس نیابد زان همه گنج‌

چو در هر کنج، صد گنجینه داری‌

‌ نمی خواهم که نومیدم گذاری‌

به راه این امید پیچ در پیچ‌

‌ مرا لطف تو می باید، دگر هیچ‌

رضی الدین آرتیمانی‌

الهی، به مستان میخانه‌ات‌

به عقل آفرینان دیوانه‌ات،‌

به مستان افتاده در پای خم‌

به رندان پیمانه پیمای خم، ‌

که خاکم گل از آب انگور کن‌

هوسهای من آتش طور کن‌

الهی، به آنان که در تو گم‌اند

نهان از دل و دیده مردم‌اند،

به میخانه وحدتم راه ده‌

دل زنده و جان آگاه ده‌

مئی ده که چون ریزمش در سبو‌

برآرد سبو از دل آواز هو‌

مئی معنی افروز و صورت گداز‌

همه گشته معجون ناز و نیاز

پریشان دماغیم، ساقی کجاست؟

شرابی ز شب مانده، باقی کجاست؟

مئی کو مرا وارهاند ز من‌

ز آیین کیفیت ما و من‌

دماغم ز میخانه بوئی شنید

حذر کن که دیوانه هوئی شنید

مغنی، نوای طرب ساز کن‌

دلم تنگ شد، مطرب، آواز کن‌

به میخانه آی و صفا را ببین‌

ببین خویش را و خدا را ببین‌

به رندان سرمست آزاده دل‌

که هرگز نرفتند جز راه دل،

تو در حلقه می پرستان در آی‌

که چیزی نبینی به غیر از خدای‌

الهی، به جان خراباتیان‌

کزین محنت هستی‌ام وارهان‌