سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
روایت احمد توکلی از تقابل بنی صدر با انقلاب

● اختلاف شهید رجایی و بنی صدر :
بنیصدر ابتدا با نگاه حقارتآمیزی به رجایی نگاه میکرد، . او دائماً میگفت که من تحصیل کرده هستم، ولی او نیست. بعدها هم که بنیصدر به علم خود خیلی فخر میفروخت، امام در جواب او گفت: «بعضیها عقلشان بیشتر از علمشان است، آقای رجایی از شخصیتهایی است که عقلش بیشتر از علمش است».
پس از پذیرفته شدن آقای رجایی، به عنوان نخستوزیر، دعوا بر سر تعیین وزرا آغاز شد. آقای رجایی قبل از این که نخستوزیر شود، در دفتر آموزش و پرورش، در پشت میدان بهارستان مستقر بود. ایشان برای تعیین دولت خود عدهای را به آن دفتر دعوت کرد. اسماعیل داوودی شمسی، بهزاد نبوی و من، از جملهی آن افراد بودیم. بهزاد نبوی برای برنامهی تعیین دولت به آقای رجایی کمک میکرد. آن تیم بیشترشان برای وزارت کابینهی رجایی معرفی شدند، مهندس موسوی برای وزارت خارجه؛ بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی؛ محسن نوربخش وزیر اقتصاد و دارایی یا رئیس بانک مرکزی و بنده برای وزارت کار که بنیصدر با تعدادی از وزرای پیشنهادی موافقت نکرد. قرار شد بین آقای رجایی و بنیصدر حکمیت شود. آیتالله انواری از جامعهی روحانیت مبارز، آیتالله یزدی از جامعهی مدرسین که آن ایام نائب رئیس مجلس هم بود، در آن حکمیت بودند. در مجلس عدهای از اعضاء، همان نائبان رئیس جلسه بودند، مثل من، یارمحمدی، شاهچراغی، الویری و متکی. در نتیجه نقش ما از چند جهت افزایش مییافت. انواری و یزدی از روحانیون متشخص بودند؛ بنیصدر هم، با این که با روحانیت خوب نبود؛ در ظاهر نشان میداد که حکمیت آنها را قبول دارد.
در روز موعود قرار شد که ما چهار نفر و این دو نفر و آقای رجایی، در مجموع هفت نفر، به دفتر بنیصدر برویم. بنیصدر در ساختمان سفیدی مستقر بود که قبل از انقلاب دفتر کار شاپور غلامرضا بود و بعداً دفتر آقای هاشمیرفسنجانی شد. بنیصدر در سرسرا روی کاناپه با شلوار کردی نشسته بود. وقتی وارد شدیم حاضر نشد از جایش بلند شود. هر کسی روی یک مبلی نشست و برای من جا نشد، من هم رفتم پیش بنیصدر و عمداً به حالت کاملاً یله نشستم و معذرت خواستم که ببخشید کمرم درد میکند. این کار را کردم تا به خاطر تکبرش پاسخی گرفته باشد. آقای مهندس موسوی شروع کرد به سخن گفتن. بسیار متین و مؤدب استدلال کرد، سوابقش را گفت و دربارهی برنامهی آیندهاش حرف زد. نقطه نظرات خارجیاش را نیز شرح داد. در این میان بنیصدر به او فشار آورده بود که «شما فلان موقع، علیه من در سرمقالهی روزنامهی جمهوری اسلامی مقالهای نوشتهای، آقای موسوی هم خیلی خونسرد جواب میداد که آن مقاله به این دلیل نوشته شد، انتقاد بود، اهانتی هم نکردیم، استدلال کردیم و غیره»، ولی بنیصدر در هر بار حرف خودش را تکرار میکرد. آقای رجایی خسته شد و گفت: «این طوری نمیشود.» من هم تند شدم و گفتم: «آقای بنیصدر، این راه حکمیت نیست، اگر دلیلی دارید مطرح کنید، نه این که مدام ادعایتان را تکرار کنید»، امّا بحث همین طور دور میزد. آقای رجایی هم گفت: «اگر حکمیت این گونه باشد، من در آن شرکت نمیکنم.» بلند شد برود که آقای انواری رجایی را سر جایش نشاند و بحث ادامه پیدا کرد و دربارهی بهزاد نبوی و محسن نوربخش صحبت شد.
جلسه با خوشی تمام شد. هر چهار نفر حرفهایمان را زدیم. بنیصدر باید تصمیم میگرفت و به حکمین اعلام میکرد و آنها هم دفاع میکردند. رأی حکمین به وزیر شدن هر چهار نفر بود. اما باز هم بنی صدر زیر بار نرفت و بر گفته های خودش پافشاری میکرد.
سرانجام به دلیل طولانی شدن کشمکش بین رجایی و بنیصدر، به این نتیجه رسیدیم که طرحی را در جلسات خودمان تهیه کنیم؛ موضوع طرح، تمدید سرپرستی نخستوزیری، برای وزارتخانههایی بود که هنوز وزیر برایشان انتخاب نشده بود. متن آن لایحه را هم من نوشتم. این موضوع بنیصدر را بسیار عصبانی کرد. مجلس اول در این موارد خیلی قانونی، منطقی و قوی بود. حتی مخالفین هم از آدمهای سرشناسی بودند که دلیل و استدلال داشتند. خلاصه طرح مزبور خیلی سروصدا کرد. طرح دیگری هم بود که آن هم اختیارات بنیصدر را در وزارت دفاع محدود میکرد.
در این بین، دستههای کوچک مؤثری هم بودند مثل شهید دیالمه که عدهای دور ایشان بودند و کارهای قدرتمندانهای میکردند و غصهی ناهماهنگی با حزب و دیگر جاها را نداشتند. در جریان تعیین بودجه، علیه بنیصدر نطق مفصلی کرد. میگفت: آقای بنیصدر که مراسم استقبال از خودش را فراهم کرده، خلاف مشی مردمی است، بودجهاش از کجا تعیین شده است و....
بنیصدر از این برنامهها زیاد داشت. به هر حال کشمکش بین مجلس و بنیصدر زیاد شد. رجایی هم واقعاً ایستادگی میکرد. کار بالا گرفت. نامه نگاری زیادی بین آقای رجایی و بنیصدر انجام شد و سرانجام شورایی تشکیل شد که بین آقای رجایی و بنیصدر حکمیت کند. آنان به عنوان مثال بر سر تعیین رئیس بانک مرکزی دعوا داشتند؛ شورای حکمیت مرکب از مرحوم اشراقی، یزدی، پرورش و دو سه نفر دیگر بود که نتیجهی خاصی هم کسب نکرد. چون بنیصدر علی رغم اینکه رجایی را به خودسری متهم میکرد، خودش بسیار خود رأی بود و زیر بار حکمیت نمیرفت. گزارش این اختلافات به امام میرسید و ایشان دائماً طرفین را به صبر و حوصله و تفاهم دعوت میکرد. آقای رجایی تمکین میکرد و بنیصدر تمرد مینمود. در این فرآیند ما ناراحت میشدیم، چون میدیدیم که بنیصدر توقعات غیر قانونی دارد و قصد دارد ارادهی مجلس را سلب کرده در اختیار خود نگه دارد.
● ملاقات با امام و صحبت دربارهی بنیصدر
با چند نفر دیگر، چندین بار پیش امام رفتیم و دربارهی بنیصدر با ایشان صحبت کردیم. یک بار که حدوداً ۴۰ نفر از نمایندههای جوان مجلس میشدیم، تصمیم گرفتیم پیش امام رفته چند موضوع از جمله مسألهی جنگ و مسألهی بنیصدر را با ایشان مطرح کنیم. قرار شد یکی از این موضوعات را مرحوم استکی و یکی دیگر را علی آقامحمدی مطرح کند. بدون تعین وقت قبلی به دفتر امام، واقع در جماران رفتیم. حوالی ظهر بود. مسؤول دفتر امام گفت: «شما بدون وقت قبلی آمدهاید.» من جوانی کردم و به پاسخ ایشان اعتراض نموده گفتم: «ما چهل نفر نمایندهی مجلس هستیم، نمیتوانیم ده دقیقه امام را ملاقات کنیم؟ اگر کار نداشتیم که نمیآمدیم.» آن بنده خدا با اوقات تلخی خدمت امام رفت و دوباره پیش ما برگشت و گفت: «بیایید بروید داخل.» وارد ساختمان شدیم و در یک اتاق کوچکی نشستیم. امام تشریف آوردند و دوستان حرفهایشان را زدند. سومین نفر، (نمیدانم من بودم یا استکی) که قرار بود در مورد اختلافات مجلس و بنیصدر صحبت کند، تا خواست بحث را آغاز کند، امام با خنده گفت: «ناراحت نباشید، درست میشود، الآن جنگ است، بروید دنبال ایجاد وحدت و سعی کنید اختلافات حل شود.» (تعابیری از این قبیل که در تاریخ نورانی انقلاب از امام بسیار شنیده شده است). ما همه عصبانی بودیم و آرامش و حرفهای امام مثل آبی بود که روی آتش عصبانیت ما ریخته شد و وقتی بیرون آمدیم، اصلاً التهابی نداشتیم. علی آقا محمدی به من گفت: «خیلی خوب شد، اگر امام چیزی علیه بنیصدر میگفت، ما فردا چهل شهر را در نماز جمعه علیه بنیصدر به هم میریختیم.» من هم دیدم واقعاً حرف خوبی میزند.
روزی دیگر من و آیتالله خامنهای و آقای هاشمیرفسنجانی و آیتالله یزدی و آقای پرورش و شهید رجایی و مرحوم شیخ محمد منتظری جلوی امام حلقه زدیم. موضوع هم دربارهی همان مشکلات بنیصدر بود، آیتالله خامنهای آن روز غزلی از حافظ خواند و گفت: «بنیصدر پدر ما را درآورده است و اکنون هم در ارتش یارگیری میکند، این امر ممکن است در آینده خطراتی پیش بیاورد.» (چون آن موقع بنیصدر نمایندهی امام در شورای دفاع هم بود و در بین افسران عالیرتبهی ارتش یارگیری میکرد.) پس از آن آقای هاشمیرفسنجانی، فصل مشبعی دربارهی مشکلاتی که بنیصدر برای مجلس ایجاد کرده بود، بیان کرد. پس از ایشان آیتالله یزدی قصهی شورای حل اختلاف و کارشکنیهای بنیصدر را مطرح نمود. آقای رجایی چیزی نگفت و پس از آقای یزدی، آقای پرورش سخن گفت و حرفهای یزدی را تکمیل کرد. سپس نوبت به من رسید. من هم عرض کردم «آقا، شما به اتحاد و توافق دعوت میکنید و به ما میفرمایید حرف اختلافانگیز نزنیم، ولی بنیصدر که حرف شما را گوش نمیدهد، به مجلس نامه مینویسد، در روزنامهی انقلاب اسلامی مقالات بحثبرانگیز مینویسد، نوارهای اختلاف برانگیز از تهران به دزفول میفرستد، گزارشهای اختلافانگیز به مردم میدهد و...» امام یک دفعه حرف مرا قطع کرد و فرمود: «شما هم میگویید.» با حرف امام جا خوردم و گفتم: «کی گفتیم؟» امام فرمود: «این نامهای که آقا شیخ محمد نوشت خوب بود؟»
جریان از این قرار بود که یک روز قبل از آن ملاقات، شهید منتظری نامهای چند صفحهای خطاب به بنیصدر نوشته بود و این نامه او را اذیت کرده بود. این نامه محرمانه و خصوصی بود، اما همه جا پخش شد. امام هم با هوشیاری و فراست خاص خود، از همهی جزئیات اطلاع دقیق داشت (که این موارد نشانهی سیاستمدار بودن و اصولگرایی او بود.) آقای محمد منتظری هم پس از سخنان امام خیلی خونسرد گفت: «آقا، این همه او گفت، یکی هم ما گفتیم.» در خاتمه، امام همهی جمع را نصیحت کرد.
تاریخ گواه است که این شروع اختلافات، همیشه از جانب بنیصدر و طرفدارانش بود. بهشتی و رجایی در نوک پیکان حملات بنیصدر قرار داشتند. از همین نکته میتوان تصور کرد که تبعیت از رهبری (که شرط معقول حفظ یک نظام است) چقدر مراعات میشد.
در رابطه با بنیصدر، حادثهی شوم دیگری هم پیش آمد. روزی آقای هاشمی میخواست پیش امام برود، من و یارمحمدی و امیری هم با ایشان رفتیم. ما عضو هیأت رئیسهی مجلس بودیم. یارمحمدی نمایندهی بم و کارپرداز مجلس بود. من منشی دوم مجلس و امیری منشی اول آن بود.
چهار نفری پیش امام رفتیم. کسی نبود، این طور که یادم است، من گفتم: «این نحوهی ادارهی مجلس مشکلاتی را برای مردم و انقلاب پیش آورده است.» در این لحظه آقای هاشمی موضوع صحبت را عوض کرد و خودش بحث بنیصدر را مطرح نمود. امام دوباره نصایحی کرد. البته آن ایام برای ما معلوم شده بود که دیگر میانهی امام با بنیصدر خوب نیست.
در آن جلسه من به امام گفتم: «مشی شما در قبال بنیصدر، شبیه رفتارتان در قبال مجاهدین خلق است، آن موقع جامعهی مدرسین به محضر جنابعالی آمدند و شما فرمودید: «مداخلهی مستقیم نمیکنم، شما بروید روشنگری کنید. امروز هم کلیات را بیان میفرمایید و ما احساس وظیفه میکنیم که این موارد را تشریح کنیم.» امام در جواب، مقدمهای راجع به جنگ و ضرورت اتحاد بیان کرد و گفت: «البته کلیات را باید گفت.» به امام عرض کردم: «مجلس در اختیار ماست و کنترل میشود و نمیگذاریم شلوغ بشود، آیا اشکالی دارد که مصداق بیاوریم؟» امام دوباره چند جملهای دربارهی وحدت فرمودند و گفتند: «عمده این است که شلوغ نشود.» در واقع، ما در آن جلسه اولین جواز اعتراض و انتقاد صریح در قبال بنیصدر را از ایشان گرفتیم.
● طرح عدم کفایت بنی صدر
زمانی که طرح عدم کفایت بنیصدر به مجلس داده شد، من برای معالجه به آلمان سفر کرده بودم؛ پس از دوران زندان، انواع معالجات را انجام دادم، ولی نتیجهای نداد؛ به توصیهی آقای هاشمیرفسنجانی برای معالجه به آلمان رفتم که در این سفر مأموریتی هم به من داده شد. قبل از سفر به آلمان از هیأت رئیسه استعفا کردم. مأموریت من هم بازدید از چند وزارتخانه و سفارتخانهی اروپایی بود، جمع مخارج من ۶۰۰ دلار بود که بقیهی پول را هم به هیأت رئیسه پس دادم.
زمانی که خبر طرح عدم کفایت بنیصدر را شنیدم، مأموریت را ناتمام گذاشتم، وسایلم را در ژنو گذاشتم و به ایران برگشتم تا در رأیگیری شرکت کنم. با اینکه بنیصدر در انتخابات ریاست جمهوری ۱۱ میلیون رأی آورده بود، در مجلس، همه به جز چند نفر، به عدم کفایت او رأی دادند. اوضاع عمومی جامعه هم آسیب ندید و سازمان مجاهدین خلق فرو ریخت، البته چندین کشتار انجام دادند، ولی کاری از پیش نبرد. دوران اقتدار بنیصدر بیش از یک سال و نیم به طول نینجامید. ۱۳۵۸ انتخاب شد و خرداد ۱۳۶۰ از ایران رفت.
روز افتتاح مجلس اول، مشاور بنیصدر، خانم سودابه سدیفی، با بلوز و دامن و روسری در مجلس حاضر شد، یعنی موها و پاهایش پوشیده نبود، ولی مجلس تند اول انقلاب آن را تحمل کرد و با او مدارا کرد، از اینرو، بحث بر سر بنیصدر نیست، بلکه مهم اختلاف نظر ایدئولوژیکی است؛ این است که جریانی که میخواست جهت انقلاب را تغییر دهد، با مقاومت مجلس روبهرو شد. تاریخ، گواه مدارای مجلس و رجایی با بنیصدر است، چون امام میفرمود: «بد است بگویند اولین رئیسجمهور ایران خوب از آب درنیامد»
منبع: احمد توکلی : خاطات سیاسی. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ۱۳۸۴

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست